دانیال دایان
تهدید و فشار بر نظامیان حکومت سابق افغانستان همچنان ادامه دارد. بسیاری از نگرانی، مخفیانه زندگی میکنند و شماری هم کشورشان را ترک کردهاند. تهدید مداوم، بازداشت و اعمال خشونت علیه آنها با تمامی ادعاهای «طالبان» پس از به قدرت رسیدن متفاوت است. طالبان پس قاز درتگیری دوباره در افغانستان، دم از «عفو عمومی» زدند اما در گوشهوکنار این سرزمین، نظامیان زیر تهدید به سر بردند و بازداشت و حتی تنی چند از آنها کشته شدند.
بسیاری اما تن به سفر قاچاقی دادند؛ مسیری که تا پا در آن نگذاریم، تصویر و تصوری از حجم سختیها و خشونتهایی نداریم که با آن مواجه میشویم.
این گزارش، روایت «اقبال کوهسار»، عضو سابق ارتش افغانستان است که تن به سفر قاچاقی داد و با عبور از شهرهای مختلف و پشت سر گذاشتن سختیهای بسیار، مرز افغانستان و ایران را پشت سر گذاشت.
***
«اقبال کوهسار» ۲۸ سال دارد و برای مدت هشت سال در ارتش سابق افغانستان خدمت کرده است؛ بهویژه در استانهای ناامنی چون «بادغیس»، «غور»، «ارزگان»، «زابل» و «قندهار» که همواره با طالبها در جنگ بودهاند.
روی کار آمدن دوباره طالبان و قدرتگیری آنها برای اقبال کوهسار به مثابه تهدید بود. حالا همانها که او در مقابلشان میجنگید، به قدرت رسیدهاند و انگار فصل، فصل انتقامگیری است.
همین تصور و برخوردهای مختلفی که از سوی طالبها با نظامیان سابق انجام شد از یکسو و فقر گسترده از سوی دیگر باعث شدند اقبال کوهسار نیز قدم در مسیر سفر قاچاقی به ایران بگذارد و با مسایلی روبهرو شود که هیچ تصوری از آن نداشت.
او مسوول تامین معیشت خانوادهای هشت نفره است که با پرداخت پنج میلیون تومان، از افغانستان به پاکستان رفت و بعد پا به ایران گذاشت.
اقبال کوهسار همراه با دستکم ۵۰۰ افغانستانی دیگر، از جمله شماری از زنان و کودکان، شهر «زرنج»، مرکز استان مرزی «نیمروز» را به سمت پاکستان ترک کرد. خودرویی که آنها در آن به سر میبردند، حتی با میلیشیای پاکستانی مواجه شد اما توانست از کمین آنها فرار کند.
بیش از ۳۰ نفر در خودرو «تویوتا» جای داده شده بودند و راننده با سرعت بسیار، مسافران را جابهجا میکرد. دو شبانهروز به همین شکل سپری شد تا آنها به مرز «ماشکل» پاکستان رسیدند.
اقبال میگوید در نزدیکی مرز ایران، صدها افغانستانی را در داخل دره کوهی پناه داده بودند. صدای ناله یک پدر برای زنده ماندن فرزندش، سکوت آن دره پهناور و سیاهی شب را میشکست. قاچاقبر خودروها را برای جابهجایی دوباره مسافران آورده بود و کسی ندانست سرنوشت آن کودکی که از تشنگی به کما رفته بود، به کجا انجامید.
اقبال کوهسار برای «ایرانوایر» روایت میکند: «صحنههای دردناکی بودند. صدها انسان در مسیر میان قاچاقبران دست به دست میشدند و قاچاقبران با آنها غیرانسانی رفتار میکردند. مدام دشنام میدادند، توهین میکردند و انگار نه انگار که مقابلشان یک انسان دیگر ایستاده است.»
سفر قاچاقی، دلهره و ترس بسیاری به دل شهروندان انداخته بود. رویارویی با مرزبانان مختلف، هدف گلوله قرار گرفتن و لت و کوب [ضرب و شتم] شدن از سوی دلالان قاچاق انسان و راهزنان میان مسیر، اسیر قاچاقبرانی شدن که هیچ آنها را نمیشناختند و مرگ در مسیر تمام آن لحظههای پر آشوب را نفسگیر کرده بودند.
به هر تقلایی که بود، اقبال و آن صدها نفر از مرز ایران هم گذشته بودند: «وقتی داخل ایران شدیم، قاچاقبران انسان ما را در گروههای ۲۰ نفری تقسیم کردند. در دشت کرمان باید دستکم هشت ساعت پیادهروی میکردیم. قاچاقبر یک مرد سنگین وزن و دو مرد را که خیلی خسته شده بودند، در دشت رها کرد. التماسهای آنها فایدهای نداشتند. قاچاقبران به آنها گفتند اگر با ما پیادهروی میکنید، بیایید، وگرنه ماندنتان در میانه مسیر مشکل خودتان است. آن سه نفر به قاچاقبر میگفتند که آهستهتر مسیر را طی کنند تا آنها هم بتوانند از دشت بگذرند اما گوشی برای شنیدن این التماسها نبود.»
اقبال کوهسار میگوید در ادامه مسیر، صحنه دردناک دیگری هم با او ماندگار شد؛ برخورد با جسد مرد جوانی زیر پل که به احتمال زیاد بر اثر گرسنگی یا تشنگی رها شده و جان خود را از دست داده بود: «دیدن آن پیکر بیجان برایم یک هشدار بود که هرکس از سفر باز بماند، به احتمال زیاد جان خود را از دست میدهد.»
شش روز طول کشیده بود تا اقبال کوهسار و همراهانش به تهران رسیدند.
حالا زندگی روی دیگر خود را به ارتشی سابق نشان میداد. او که روزگاری با پوشش نظامی در دفاع از منافع حکومت افغانستان میدانهای نبرد را از سر گذرانده بود، حالا باید در ایران به دنبال کار میگشت؛ آنهم در شرایطی که خانوادهاش در افغانستان به دنبال معیشت بودند. او یک ماه در ایران بیکار بود و پس از آن توانست در یک کارواش استخدام شود.
کارگری در کارواش برایش ماهیانه سه و نیم میلیون تومان درآمد دارد که نیمی از آن مصرف خودش میشود و باقی را برای خانوادهاش میفرستد. اما همچنان غیرقانونی به کار سیاه مشغول است و برای همین هراس برخورد با نیروی انتظامی جمهوری اسلامی را به جان خریده است.
خطر بازگردانده شدن به افغانستان همواره اقبال را تهدید میکند. در کشورش هم که طالبها میتوانند با او بدترین رفتار را انجام دهند و انگار انتقامی باشد برای تمام نبردهایش مقابل آنها.
بیش از پنج ماه از سلطه طالبان بر افغانستان میگذرد و هزاران داستان مثل روایتهای اقبال کوهسار در سراسر جهان و خصوصا کشورهای همسایه افغانستان پراکنده شدهاند. فقر و بیکاری از یکسو و ناامیدی و هراس از سوی دیگر، زندگی همیشه ناامن را برای افغانستانیها ناامنتر کرده است.
آینده انگار افقی بدون هیچ چشماندازی است که در تصور و تصویرهای افغانستانیها، چه در داخل و چه در خارج از کشورشان، برای روزگار پیش روی این سرزمین مفهومی ندارد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر