طبق اطلاعاتی که به «ایرانوایر» رسیده است، در پی خروج مهاجران افغانستانی از کشورشان، با وجود بسته بودن مرزهای این کشور با ایران، گروهی از آنها از سوی ماموران مرزی دستگیر شدهاند و به سوی برخی از آنها تیراندازی شده است.
دو نفر از شاهدان عینی با «ایرانوایر» گفتوگو کردهاند. به گفته این دو مهاجر، گروه همراه آنها در مرز با ایران هدف شلیک مرزبانان قرار گرفته و چندین نفر از آنها کشته شدهاند. بازماندهها و زخمیها به افغانستان برگردانده شدهاند اما در هیاهوی حکومت «طالبان»، گوشی برای شنیدن فریادشان وجود ندارد.
در پی سقوط کابل به دست طالبان، هزاران شهروند افغانستانی تلاش کردند از کشورشان خارج شوند. آنهایی که ویزا داشتند و در پی خروج بودند، توانستند در همین یک ماهی که گذشت، افغانستان را ترک کنند. گروهی هم که با نیروهای بینالمللی همکاری داشتند، توسط آنها خارج شدند. در این میان، بسیاری از شهروندان که نه ویزا داشتند و نه امیدی به کمک و از سوی دیگر هم میلی به ماندن در کشورشان نداشتند، مسیر قاچاق را در پی گرفتند؛ مسیری که حالا با کنترل طالبها و بسته شدن مرزهای ایران بر روی افغانستانیها، دشوارتر مینماید و خشونت در آن پررنگتر.
***
«شب سقوط کابل، شب بدی بود و من به همراه تعدادی از همکارانم قرارگاه نظامی خود را در ساعت ۱۱ شب ترک کردیم. طالبها وارد میدان شهر شده بودند. آن شب همراه دو دوستم پنهان شدیم و فردای همان روز از کابل به قصد ایران حرکت کردیم. میخواستیم سریعتر کشور را ترک کنیم. در میانه راه، خودروهایی جلوی ما را میگرفتند که آیا در نظام فعالیت داشتهایم که همه میگفتیم نه. بعد از ۲۰ ساعت، به نیمروز در مرز ایران رسیدیم. وضعیت فاجعهبار بود. هزاران نفر جمع شده بودند تا قاچاقی از افغانستان خارج شوند. شهر ظرفیت آن جمعیت را نداشت. رفتیم... اما به ما تیراندازی کردند... تعدادی کشته شدند.»
به گفته راوی که نام مستعار «علی» برای خودش انتخاب کرده است، آنها همراه با نزدیک به ۲۰۰ مهاجر دیگر، پس از سپری کردن یک شب در مرز، توسط سه قاچاقبر که دو نفرشان مسلح بودند، به سمت ایران حرکت کردند.
او میگوید نزدیک به ۳۰ زن و حدود ۵۰ کودک همراه با این جمعیت بودند. آنها دو شب را گذراندند تا به نوار مرزی رسیدند و دهها گروه صدها نفری دیگر از مهاجران هم در آنجا حضور داشتند.
علی میگوید با شش نردبان خودشان را به آن سوی مرز انداختند: «مرزبانان ایرانی از برجهای نگهبانی به سمت ما تیراندازی کردند. انگار گلولهباران بود. همان ابتدای مسیر سه نفر از گروه ما کشته شدند و پنج نفر شامل یک زن و دو کودک هم زخمی شدند. اما ادامه دادیم و چند کیلومتر وارد خاک ایران شدیم. آنجا خانههای قاچاقبران بوند که ما را تا دم صبح نگه داشتند. سپس در خرابهای ما را نگهداری کردند تا شب شود و بتوانیم در تاریکی، به مسیر خود ادامه دهیم. اما در کمین نیروهای ایرانی افتادیم. سپاهی بودند.»
علی میگوید نیروهای سپاه انگار آماده مقابله با مهاجران بودند: «پولهایمان را گرفتند. یکی از دوستانم کفش کوهنوردی به پا داشت، کفشهایش را درآوردند و دستمال گردنش را بررسی کردند. انگار دنبال مواد مخدر، یعنی حشیش افغانستان بودند. پیدا هم کردند. اما انگار رفتار ملایمتری با آنها داشتند تا ما که نداشتیم! ما را لت و کوب [ضرب و شتم] کردند. بعد ماموران سپاه ما را همراه با گروهی دیگر که قبل از ما رسیده بودند، به سمت مرز افغانستان برگرداندند.»
به گفته علی و شاهدی دیگر که با «ایرانوایر» گفتوگو کردهاند، این بازگشت بدون اعمال خشونت اتفاق نیفتاده و کشته و زخمی هم به همراه داشته است. آنها میگویند بعد از آن که وارد خاک افغانستان شدهاند، مرزبانان به سمت گروه مهاجران بازگردانده شده تیراندازی کردهاند.
علی روایت میکند: «همینکه صدها نفر وارد خاک افغانستان شدیم، مرزبانان از پشتسر به ما تیراندازی کردند. ۱۲ نفر کشته و ۲۰ زخمی دادیم. در بین کشتهها، چهار زن و دو کودک بودند. کشتهها را زیر درخت منتقل کردیم و زخمیها را به کول کشیدیم و نزد طالبان بردیم تا به شفاخانه [بیمارستان] منتقل کنند.»
همین روایت را با شاهدی دیگر پی میگیریم که او هم در همان گروه حضور داشته و شاهدی بر تیراندازی نیروهای مرزی به سمت مهاجران افغانستانی بوده است. اگرچه روایت آنها از تیراندازی مشترک است اما هر کدام مسیری را طی کرده تا در نیمروز همراه با گروه مهاجران شده بودند.
نامش «اسحاق حسینی» است و در نخستین روزهای ورود طالبان به کابل، تصمیم گرفته بود قاچاقی خود را به ایران برساند. او قبل از تسلط طالبان بر این شهر، در نهادهای امنیتی حکومت پیشین کار میکرد. میترسید که توسط طالبها کشته شود و برای همین مسیر همیشگی قاچاقی را طی کرد و به شهر نیمروز در مرز غربی افغانستان رفت. این در حالی بود که ایران هم پس از قدرتگیری طالبان، مرزهای خود را بر روی شهروندان افغانستانی بست و بر نیروهای مرزی افزود.
در آن روزهای نخست قدرتگیری طالبان، شهرهای مرزی، از جمله نیمروز، حال و هوایی مانند میدان هوایی [فرودگاه] کابل داشت؛ جمعیت در آن موج میزد و همه در پی فرار بودند.
اسحاق حسینی هم مثل علی میگوید که هزاران نفر در هم موج میخوردند و سعی داشتند با قاچاقچیان انسان به معامله برسند یا خودشان راهی مرز و ایران شوند.
اسحاق حسینی به «ایرانوایر» میگوید: «هتلها، راهروها و سرکها [جادهها] پر از آدم بودند. بعضیها از شدت گرمی در سایه دیوار خوابیده بودند. آب به سختی پیدا میشد. دو الی سه ساعت در صف نانوایی باید منتظر میایستادی تا نان بگیری، وگرنه گرسنه میماندی.»
او بالاخره توانسته بود با یک قاچاقبر به توافق برسد. قیمتها اما بالا رفته بودند. قاچاقبر قرار شده بود او را در ازای دریافت ۱۰ میلیون تومان، به تهران برساند. توافق که رخ داد، او به همراه ۱۴ نفر دیگر در خودرو جای داده شدند و به سوی مرز حرکت کردند. بعد از ۲۰ دقیقه، خودرو مقابل خانهای ویران توقف کرد و از هر مسافر ۵۰۰ افغانی کرایه گرفت. آنجا نزدیک به ۲۰۰ افغانستانی دیگر، از جمله کودکان منتظر حرکت بودند.
جمعیت سه ساعت منتظر میماند و پس از آن به هدایت سه قاچاقبر که دو تن از آنها مسلح بودند، پیاده به سوی مرز حرکت داده میشوند. در مسیر، هیچ کس اجازه صحبت کردن با دیگری و استفاده از تلفن را نداشته است. آنها پس از سه ساعت، به نقطه صفر مرزی میرسند: «بیش از ۲۰ گروه دیگر هم به سوی مرز در حرکت بودند و هر گروه هم بیش از ۱۵۰ شهروند افغانستانی را شامل میشد.»
آنها از دیوار مرزی بالا میروند: «قاچاقبر زینه [نردبان] را گذاشت. ما ۱۰ نفر پیشقدم شدیم و بالا رفتیم و خود را آن طرف دیوار انداختیم. دو دقیقه راه نرفته بودیم که به کمین مرزبانان ایرانی برخوردیم. آنها ما را با دوربین شب دیده بودند. مرزبانان ما را به گوشه دشت بردند. بیشتر از هزار نفر آنجا بودند. یکی از رفقایم را خیلی لتو کوب [ضرب و شتم] کردند.»
گروه آنها که تعدادشان به بیش از یک هزار نفر میرسید، توسط سربازان مرزی ایران، پس از ضرب و شتم، شب را در اسارت پاسگاه مرزی به سر بردند.
به گفته اسحاق حسینی، با روشن شدن هوا در نخستین ساعات صبح، مرزبانان آنها را مجبور کرده بودند که همراهشان شعار «مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائيل» سر دهند. در نهایت کتک خورده و با فحش به سمت خاک افغانستان بدرقه شده بودند.
اسحاق حسینی میگوید وقتی وارد خاک افغانستان شدند، مرزبانان به آنها شلیک کرده بودند؛ انگار نمیخواستند اتفاقی در خاک ایران بیفتد که موظف به پاسخگویی شوند: «از پشت [عقب] سر ما فیر [شلیک] کردند. هشت نفر از گروه ما کشته و بیشتر از ۱۰ نفر زخمی شدند. ما جنازهها را به سایه درخت بردیم. زخمیها را به شهر زرنج آوردیم. طالبها زخمیها را به شفاخانه [بیمارستان] بردند و مردهها [پیکر کشته شدهها] را به کابل فرستادند. سربازان ایرانی مهاجران را در خاک خود نمیکشند و وقتی در برگشت به خاک افغانستان بودیم، از پشت سر تیربارانمان کردند.»
به گفته اسحاق حسینی نیز در میان کشته شدهها، دو زن و یک کودک بودهاند. یکی از این زنان باردار بوده است.
اسحاق حسینی و چند نفر از مهاجران آن کاروان دو روز دیگر در نیمروز مانده بودند تا شاید باز هم بتوانند خود را به ایران برسانند اما هیچ امیدی برای رد شدن نبوده است؛ مثل فرودگاه کابل که روزها و شبها مملو از جمعیتی میشد که سرخورده در گوشه و کنار میدان هوایی، روزگار میگذراندند و در نهایت، آن محل را ترک کردند.
حسینی میگوید در همان دو روز، گروههای دیگری از مهاجران افغانستانی بازگردانده شده به همان محل آمدند که میان آنها هم چندین کشته و مجروح وجود داشت. به گفته آنها، مرزبانان به راحتی در پی مهاجران شلیک میکردند: «برخی از مسافران هم میگفتند مرزبانان زنان را آزار جنسی دادهاند.» [این مساله مورد تایید یا تکذیب «ایرانوایر» نیست و صرفا روایت یک راوی منعکس شده است.]
معمولا دوربینهای رسانهها در خیابانها و فرودگاهها حضور دارند و آنچه را در خشونتبارترین شکل ممکن رخ میدهد، به تصویر میکشند و شبکههای اجتماعی هم پر میشود از هر آنچه ضبط شده است. اما در دنیای قاچاق انسان و مسیرهای مرزی، نه رسانهای وجود دارد و نه کسی دوربینی به همراه دارد تا واقعیت سهمگینی را که ممکن است هر روز به وقوع بپیوندد، ضبط کند و نمایش دهد. آنچه در قاچاق انسان و دنیای پناهجویی میگذرد، گاه به جنایت میماند؛ جنایتی پنهان که جهان به راحتی چشم و گوش خود را بر روی آن بسته است.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر