بیش از سه دهه از پایان جنگ ایران و عراق میگذرد؛ اما چگونگی شهادت یا مفقود شدن بسیاری از سربازان ایرانی همچنان در هالهای از ابهام است. یکی از این شهدا، «یوسف ایلخچی مقدم»، روستانشین بهایی است که چند روز مانده به تولد ۲۲ سالگیاش در منطقه جنگی به شهادت رسید. مسئولان امور شهدای جنگ ابتدا او را شهید خواندند؛ اما پیگیری خانواده در مورد چگونگی اصابت گلوله به شقیقهاش از راه نزدیک باعث شد که به جای پاسخگویی، نام او از فهرست شهدا حذف شود. یوسف مدتی پیش از آنکه کشته شود، از جانب مسئول عقیدتی پادگان تهدید شده بود.
مطلب زیر گزارشی از سرگذشت این سرباز جانباخته بهایی است.
***
یوسف ایلخچی مقدم در فروردین سال ۱۳۳۹ در روستای ایلخِچی از توابع شهرستان اسکو در آذربایجان شرقی به دنیا آمد. در آن سالها، اکثر سکنه روستای ایلخچی را پیروان اهل حق (یارسان) تشکیل میدادند. تعداد زیادی بهایی هم در ایلخچی زندگی میکردند که نَسَب آنها به پیروان اهل حق میرسید. پدربزرگ یوسف از جمله اولین بهاییان روستای ایلخچی به شمار میرفت که از آیین یاری به دین بهایی گرویده بود. آنچه در بین اهالی روستای ایلخچی مشهود بود، ارتباط دوستانه بین بهاییان و یارسانان بود.
کسب و کار خانواده مقدم مانند اکثر اهالی روستای ایلخچی، کشاورزی بود. کودکی و نوجوانی یوسف در مزرعه پدرش در روستا گذشت. او پسر بزرگ خانواده بود و روزها در کلاس درس حاضر میشد و بعد از مدرسه، همراه و همکار پدرش در مزرعه بود.
در آن زمان، مدرسه ایلخچی تا پایه سیکل قدیم کلاس داشت و اگر دانشآموزی میخواست ادامه تحصیل دهد، مجبور به ترک روستا و رفتن به تبریز بود. یوسف فرزند درسخوان خانواده بود و پس از پایان کلاس نهم برای تحصیل در مقطع دبیرستان، راهی تبریز شد. او در رشته برق صنعتی هنرستان وحدت تبریز ثبت نام کرد. هنرستان وحدت تبریز از جمله مدارس تاریخی کشور است که با قدمت ۹۰ سال در فهرست آثار ملی کشور ثبت شده است.
یوسف مقدم پس از پایان دوره هنرستان، در کنکور سراسری دانشگاهها در سال ۱۳۵۷ شرکت کرد و پس از قبولی، در سال ۱۳۵۹ پیش از تعطیل شدن دانشگاهها و انقلاب فرهنگی با اخذ مدرک فوق دیپلم برق از دانشگاه تبریز فارغالتحصیل شد. یوسف مصمم بود تا تحصیلات دانشگاهی را ادامه دهد؛ اما تعطیلی دانشگاهها، او را از انجام این کار بازداشت.
او چند ماهی را در خانه پدر و مادرش در روستا گذراند. آن چند ماه فرصت خوبی برای یوسف بود تا با فراغت بال و بیهیچ دغدغهای به علاقهاش که مطالعه و تحقیق در زمینه فلسفه و دین بود، بپردازد. او در بین جوانان روستا به فردی باسواد و معلومات مشهور بود و همیشه سعی میکرد با تقدیم کتاب و گفتوگو و دورهمیهای دوستانه سطح دانش جوانان روستا را بالا ببرد.
اعزام به خدمت سربازی
در اوایل سال ۱۳۶۰، یوسف خود را برای خدمت سربازی معرفی کرد. او چون دارای مدرک فوق دیپلم بود، برای آموزش درجهداری به تهران اعزام شد. پس از دوره آموزشی، یوسف جهت ادامه خدمت به لشکر ۲۸ پیاده سنندج فرستاده شد.
یوسف جوانی خوشبرخورد، خوشصحبت و مودب بود؛ به همین دلیل اکثر سربازان پادگان، او را میشناختند. سربازان وقتی یوسف را در گوشهای در حال کتاب خواندن میدیدند، کنجکاو میشدند که او در آن وضعیت خطرناک که هر لحظه احتمال حمله هوایی یا عملیات جنگی است، چه میخواند. کنجکاوی آنها وقتی بیشتر میشد که میفهمیدند گروهبان مقدم در حال مطالعه کتب مذهبی است. بعد از مدتی، آوازه جوانِ بهاییِ کتابخوان پادگان به گوش دفتر عقیدتی-سیاسی پادگان رسید و او را احضار کردند.
در دفتر عقیدتی-سیاسی، روحانی مسئول شروع به مسخره کردن و اهانت به اعتقادات مذهبی یوسف کرد و زمانی که رفتار و سخنانش مورد اعتراض یوسف قرار گرفت، با زدن سیلی به صورت یوسف، او را از اتاق اخراجش کرد. روحانی مزبور، یوسف را تهدید کرد که روزی جواب «گستاخی» خود را خواهد دید. این ماجرا را مدتی بعد از کشته شدن یوسف، یکی از همدورهایهایش برای خانواده ایلخچی مقدم تعریف کرد.
یوسف دو روز پیش از پایان موعد آخرین مرخصی، وسایلش را جمع کرد تا به منطقه برگردد. پدرش متوجه شد که یوسف در این مرخصی، یوسف همیشگی نیست و پریشان خاطر است. از او خواست تا اگر مشکلی پیش آمده آن را با خانواده در میان بگذارد. یوسف که تا آن زمان در مورد اتفاقات پادگان و برخورد عقیدتی-سیاسی پادگان چیزی به خانوادهاش نگفته بود، با اصرار پدرش تعریف میکند که در ماههای گذشته، چندین بار به دفتر عقیدتی-سیاسی پادگان احضار شده و توسط آخوند عقیدتی-سیاسی تفتیش عقیده شده است. در این ملاقاتها، آخوند مذکور به اعتقادات مذهبی او توهین و ناسزا گفته و او را تحقیر و تهدید کرده است. این جلسات بحث پیدرپی در دفتر عقیدتی-سیاسی پادگان، شرایط آزاردهندهای را در طی خدمت سربازی برای یوسف مقدم به وجود آورده بود.
پدرش به او پیشنهاد داد با توجه به وضعیت پیشآمده به پادگان برنگردد تا ترتیب رفتن او را به ترکیه بدهد و از آنجا برای تحصیل به امریکا یا کشور دیگری برود. اما یوسف نپذیرفت و در پاسخ گفت که اجازه نمیدهد تا آزار و اذیتهای آخوند عقیدتی، او را از وظیفه خدمت به وطن بازدارد.
گواهی شهادت
یوسف به محل خدمت بازگشت و یک ماه بعد، ماموران جسد او را به خانوادهاش در روستا تحویل دادند. بنا به گفته مامور مربوط، به پدرِ یوسف، فرزندش در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۶۱ در طی درگیری با گروههای کرد مسلح به شهادت رسیده است. اما در گواهی شهادت دلیل دیگری برای شهادت عنوان شده است:
«بسمه تعالی.
شماره ۷۷-۰۱- ۷۱۴
در تاریخ ۶/۲/۶۱
گواهی میشود گروهبان سوم یوسف ایلخچی مقدم فرزند علی، جمعی لشگر ۲۸ سنندج در جنگ با کفار بعثی عراق در تاریخ ۳۱ فروردین ۶۱ در جبهه غرب کشور به درجه رفیع شهادت نائل آمده است.
امضاء: فرمانده یگان دژبان پادگان تبریز سروان پایدار»
از طرف امور شهدای ارتش به خانواده مقدم اعلام میکنند که چون شهید را غسل نمیدهند، آنها میتوانند شهید را با مخارج و نیروی خودشان در گورستان روستای ایلخچی دفن کنند. ولی خانواده مقدم نمیپذیرند و میگویند چون پسرشان بهایی بوده، او را طبق مراسم آیین بهایی غسل و کفن و دفن خواهند کرد.
مراسم خاکسپاری یوسف مقدم در روستای ایلخچی با حضور جمع کثیری از روستاییان با اعتقادات مختلف برگزار شد. یک افسر، دو استوار و دو مینیبوس سرباز هم از طرف ارتش در مراسم حضور داشتند. این مراسم با خواندن دعا و مناجاتهای بهایی برگزار شد.
یوسف مقدم، جوانی اجتماعی و با اکثر اهالی روستا رابطهای دوستانه داشت. محبوبیت او در روستا سبب شد تا حتی جوانانی هم که در روستا گرایشات کمونیستی داشتند و در روستا به تودهای معروف بودند، با آوردن دسته گل در مراسم یوسف شرکت کنند. همچنین، جوانان حزباللهی روستا هم با دسته گلی در مراسم حضور یافتند.
بنیاد شهید، نام یوسف ایلخچی مقدم را در زمره شهدای جنگ ثبت کرد. در شناسنامه یوسف هم با مُهر قرمز کلمه «شهید» زده شد. در آن زمان قانونی به اجرا در میآمد که بر مبنای آن اگر فردی شهید شود، برادرش از خدمت سربازی معاف خواهد شد. طبق این قانون، مراحل معافیت برادر کوچکتر یوسف هم شروع شد.
از شهادت تا اتهام خودزنی
اما ماجرا به اینجا ختم نمیشود! وقتی جسد یوسف را غسل میدهند، پدر یوسف متوجه میشود که در محل اصابت گلوله به پیشانی پسرش، سوراخ کوچکی ایجاد شده است.
او مدتی بعد از سوگواری به بنیاد شهید مراجعه میکند و گزارشات پزشک قانونی و منطقه عملیاتی را میگیرد. در گزارش پزشک قانونی، دلیل فوت اصابت گلوله به شقیقه ذکر شده و در گزارش منطقه نوشته شده بوده که شهادت بر اثر اصابت گلوله کردها از راه دور صورت گرفته است.
با توجه به گزارش منطقه، اسلحه ضارب احتمالا ژ۳ یا کلاشینکف بوده است و این اسلحهها زخم بزرگ ایجاد میکنند؛ در حالیکه جای گلوله بر پیشانی یوسف، خیلی کوچک است. آقای مقدم با مراجعه به بازرسی و ارائه دو گزارش مذکور، خواستار روشن شدن چگونگی شهادت فرزندش میشود.
سرانجام با پیگیریهای متمادی پدر و دایی یوسف مقدم، بازرسی در نامهای اعلام میکند که فرزندشان در منطقه خودزنی کرده است و نامش از فهرست شهدای جنگ حذف میشود؛ معافیت برادرش هم منتفی است و او باید خود را جهت خدمت سربازی اعزام کند.
جوابیه، تناقض دیگری ایجاد کرد؛ زیرا اسلحه سازمانی یوسف ژ۳ بوده است و او نمیتوانسته با توجه به اندازه و وزن اسلحه مذکور، آن را بلند کند، مقابل پیشانی قرار دهد و شلیک کند. پیگیریها و مراجعات خانواده مقدم بیثمر بود. هیچوقت به این تناقض پاسخ داده نشد و مسئولان به جای بررسی و پاسخگویی، پرونده را برای همیشه بستند.
اما در یورش افرادی ناشناس و نقابدار به بهاییان روستای ایلخچی در سال ۶۵، کلیه مدارک، عکسها، منزل و زمین خانواده ایلخچی مقدم سوزانده شد و آنها مجبور به ترک اجباری روستا شدند. سنگ قبر یوسف مقدم هم شکسته شد و دیگر اجازه تعمیرش را ندادند. پیگیریهای علی مقدم، پدر یوسف هیچگاه نتیجه نداد و این پیرمرد بهایی سال ۱۳۹۹ بر اثر ابتلا به بیماری کووید-۱۹ درگذشت.
مطالب مرتبط:
شهدای بهایی جنگ ایران و عراق؛ سعید مسعودیان
شهدای بهایی جنگ ایران و عراق؛ غلامرضا اعلائی
شهدای بهایی جنگ ایران و عراق؛ بهروز مهرگانی
شهدای بهایی جنگ ایران و عراق؛ بهروز مهرگانی
خاطرات اقلیتها از پادگان سربازی: آزار، تبعیض و خودکشی
بنیاد شهید گفت ما پرونده پسر شما را به خاطر بهایی بودنش بستهایم
شهدای بهایی جنگ ایران و عراق؛ فرهاد زاهدی
مهرداد بادکوبه؛ شهید بهایی جنگ ایران و عراق
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر