این تصاویر را یک شهروندخبرنگار از میدان «هفتتیر» تهران فرستاده و در توضیح نوشته است: «امروز پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت اغلب مغازههای مانتو فروشی تعطیل هستند اما دستفروشان زیادی روبهروی مغازهها بساط کردهاند و مانتو و لباس میفروشند.»
او با اشاره به تعطیلی مغازهها به خاطر شیوع گسترده ویروس کرونا در دو هفته اخیر افزوده است: «متاسفانه دستفروشان به استفاده از ماسک اعتقاد چندانی ندارند.»
این شهروندخبرنگار با چند دستفروش، مشتری و مغازهدار در این باره صحبت کرده است.
مانتوفروشیهای بزرگ و معروف میدان هفت تیر همگی تعطیل هستند. کرکرهها پایین آمدهاند و از رفتوآمد و شلوغی همیشگی خبری نیست. به قول یکی از عابران، انگار خاک مرده پاشیدهاند اینجا. بساطیها اما همهجا بساط پهن کردهاند؛ از مانتوهای نخی، شالها و روسریهای تابستانی تا شلوار راحتی، گلسر و پیراهنهای رنگی و خنک تابستانی. رنگهای مختلف تابستانی، از سبز و آبی فیروزهای تا صورتی و نارنجی در همه بساطها چشم را نوزاش میدهند. اما دستفروشان میگویند: «مشتریها بیشتر دنبال لباس مشکی میگردند.»
یکی از این دستفروشان که بلوزهای زنانه بساط کرده است، میگوید: «تابستان است و هر سال این موقع فروش ما لباسهای رنگی و شاد نخی بود. امسال اما همه دنبال لباس مشکی میگردندند؛ از بس همه عزادارند.»
یکی از مغازههای مانتو فروشی معروف کرکرهاش را تا نیمه بالا داده و چراغهای داخل مغازه روشن است. به شیشه مغازه میکوبم. بعد از چند دقیقه، آقایی با لباس سرتاسر مشکی جلو میآید و میگوید: «آقا مغازه تعطیل است. خواهرم امروز فوت کرده و فردا مراسم خاکسپاری او است و برای برداشتن چند دست لباس مشکی برای خانوادهام آمدهام.»
حرفش که تمام میشود، یک اعلامیه روی شیشه مغازه میچسباند و کرکره را پایین میکشد.
دیگری گلسرهای رنگی را کنار شلوارهای راحتی زنانه بساط کرده است: «هر روز میآیم و بساطم را میچینم. هر رو زنم التماس میکند که نیایم اما اگر همین چند تا گلسر را هم که گذری از من میخرند نفروشم، پول نان زن و بچهام را از کجا بیاورم؟»
یکی از دستفروشان پسر جوانی است که شال میفروشد. او گاهی داد میزند: «حراج کردم، آتش زدم به مالم.»
میگوید: «وقتی مغازههای بزرگ باز هستند، اجازه نمیدهند روبهروی آنها بساط کنیم و یا این که داد بزنیم و تبلیغ کنیم. الان کسی نمیگوید این جا ننشینید یا داد نزنید اما دلم نمیخواهد نباشند. شهر جوری است که انگار غبار غم همه جا را گرفته است.»
او میگوید مادر ۷۵ سالهاش را چند ماه پیش بر اثر کرونا از دست داده و خودش هم مبتلا شده است: «هرکس دنبال شال مشکی میگردد و میگوید عزیزش را از دست داده است، یک فصل سیر گریه میکنم.»
اما از دیروز شالهای مشکی او تمام شدهاند: «کسی حال و حوصله خرید همینطوری ندارد، همه دنبال خریدهای اجباری هستند. انگار اگر مجبور نباشند، پا به خیابان نمیگذارند؛ مثل خودم که اگر مجبورم نبودم، این جا نمینشستم.»
ماسک به صورت ندارد. میگوید: «من یکبار گرفتهام.»
کنار بساطش را نشان میدهد و میگوید: «ماسک را اینجا گذاشتهام که وقتی مشتری میآید، سریع بپوشم. اما واقعا نفسم میگیرد. اسپری ضدعفونی هم دارم. پول اگر بگیرم، بعد دستم را ضدعفونی میکنم. اما اگر نیایم اینجا چه کار کنم؟ چهطور یک لقمه نان دربیاورم.»
بعد چند لحظه سکوت میکند و میگوید: «راستش هیچ وقت فکر نمیکردم به این روز بیافتیم. این روزهای ما مصداق آهنگ "فرهاد" است.»
بعد شعر «شاملو» را که فرهاد سالها پیش خوانده است، زمزمه میکند:
«کوچهها باریکن، دکونا بستهاس/ خونهها تاریکن، تاقا شکستهاس/ از صدا افتاده تار و کمونچه، مرده میبرن کوچه به کوچه».
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر