کودکان بیپناهترین انسانهایی هستند که در مسیر قاچاق انسان، میترسند، میلرزند، گرسنگی میکشند، تشنه میشوند؛ کودکانی که بنا به تصمیم خانوادههایشان، مسافران کوچک دنیای آوارگی هستند. گاهی هم خانوادهها بدون مسافران کوچک قدم به مقصد میگذارند اما رد پای جا مانده از فرزندانشان شاید هیچوقت از روحشان پاک نشود؛ مثل مادری که کودکش را گم کرد و مدام اسمش را در تاریکی شبهای آوارگی، فریاد میکرد یا مثل «یحیی» نوجوانی که خانوادهاش نتوانستند هزینه سفر قاچاقیاش را پرداخت کنند و قاچاقبر او را کشت.
***
«برای رسیدن به تهران باید سه پاسگاه پلیس را طی میکردیم. گذشتن از این پاسگاهها سختترین مرحله سفر قاچاقی است؛ پلیسها تا دندان مسلح هستند و ما باید در تاریکی شب، پیاده آنها را پشتسر میگذاشتیم. ۳۰۰ نفر میشدیم که به اولین پاسگاه رسیدیم. مثل گلهای گوسفند با دو چوپان برای راهنمایی مسیر بودیم؛ یک نفر پشت جمعیت و یک نفر جلوی ما بود. همه سن کودک هم بین ما بود. صدای فریاد زنی به هوا برخاست. مادری بود که کودک دو سالهاش را گم کرده بود. قاچاقبر ما را سوار ماشین کرد اما آن زن، سراسیمه این طرف و آن طرف میدوید و بچهاش را صدا میکرد. ماشین حرکت کرد و هرگز نفهمیدیم چه بر سر آن مادر و فرزند آمد.»
«مهدی حیدری» راوی این روایت، چهارده ساله بود که در سال ۱۳۹۴ به خاطر ناامنیهای حاکم بر افغانستان، کشورش را ترک کرد تا امنیت را در کشور همسایه بیابد. اما آنچه در مسیر برایش رخ داد، هم امنیت را برایش از بین برد و هم رویاهای پسربچهای را که هنوز وقت داشت برای کودکی کردن. او در استان «ارزگان» زندگی میکرد؛ استانی که گروه تروریستی «طالبان» حضور پررنگی دارد و بارها به کشتن افراد غیرنظامی متهم شده است.
پاییز همان سال ۱۳۹۴ بود که طالبها حملات گستردهای را به «ارزگان» آغاز میکنند و مهدی هم همراه با خانوادهاش و دستکم هفتاد خانواده دیگر به استانهای دیگر فرار میکند. مهاجرت برای او پیش از مرزهای پاکستان و ایران، در زادگاهش رقم خورده بود. مهدی و خانوادهاش هم به شهرستان «جاغوری» کوچ کردند. سه ماه از این کوچ اجباری گذشته بود که بیکاری و فقر، تامین معیشت آنها را دشوار کرد. مهدی هم تصمیم گرفت به ایران برود تا در شرایطی امن کار کند و پولی درآورد. حالا بعد از پنج سال وقتی به آن خاطرات برمیگردد فقط مرگ است که به یاد میآورد.
مهدی در این سفر تنها نبود، یازده هممحلهایاش او را همراهی میکردند. آنها هم مثل هزاران افغانستانی دیگر به استان مرزی «نیمروز» میروند و قاچاقبری پیدا میکنند که طبق گفتههایش، به راحتی به ایران میرسند. تعدادشان به ۲۸ نفر رسیده بود که قاچاقبر دستور حرکت داد. آنها با ماشین به مرز پاکستان رسیده بودند که طالبان جلویشان را گرفت. رد شدن از مرز افغانستان و ورود به پاکستان تنها با پرداخت پولی به نام «صلاحی» به طالبها امکانپذیر است. کاروان آنها هم بعد از دو ساعت معطلی و پرداخت صلاحی، وارد خاک پاکستان شد. قاچاقبرهای پاکستانی آنها را تحویل گرفتند و برای دو شبانهروز نگهداری کردند تا زمان حرکت به ایران فرا برسد.
نزدیک مرز ایران رسیده بودند که مهدی با سیلی از هموطنانش مواجه شد: «۳۰۰ نفر بودیم و باید کوه "مشکل" را رد میکردیم. یک شبانهروز پیاده رفتیم. سخت بود. آب و نان نداشتیم. یک نفر از تشنگی ضعف میکرد و یک نفر دیگر از گرسنگی و خستگی راه. بالاخره به پایین دره رسیدیم و این یعنی وارد خاک ایران شده بودیم. در پایین دره چند قاچاقبر ایرانی با ماشینهای تویوتا منتظر ما بودند تا هرکدام مسافران خود را که از همان شهر "نیمروز" گروهبندی شده بودند، بار بزنند و بروند. ما هم همان ۲۸ نفر بودیم و یک خودروی تویوتا.»
مقصد آنها «تهران» بود و برای رسیدن به آن، بایستی سه پاسگاه پلیس را رد میکردند. معمولا در چنین سفرهایی، قاچاقبرها مسافران را از پاسگاهها پیاده عبور میدهند؛ مرحلهای از این سفر که به شهادت بسیاری از مهاجران، خطرناکترین بخش مسیر است. مهدی با آنکه خودش کودکی بیش نبود، در مسیر این سفر کودکان کوچکتر را به آغوش میکشید: «صحنههای خیلی بدی بود. چندین پاسگاه را تا اصفهان رد کرده بودیم؛ کرمان، یزد و اصفهان. از بچه دو ساله تا زن و مرد ۷۰ ساله همراه ما بودند.»
رد شدن از اولین پاسگاه، آخرین تصویر از مادری را برای او دارد که آشفته و گریان، با وحشت فرزندش را به نام میخواند و نمییابد. آخرین تصویر از آن شب برای مهدی، رفتن خودروها و جا ماندن آن مادر و فرزند و طنین فریادهای او زیر آسمان تاریک است.
قاچاقبرها مسافران را تا تهران مدام از خودرویی به خودرویی دیگر منتقل میکنند تا بالاخره به مقصد میرسند. اما این پایان آنهمه کابوس نبود، اگرچه در این پنج شبانهروزی که تا رسیدن به تهران طول کشیده بود، مهدی تا مرز مرگ پیش رفت؛ همانوقت که قاچاقبرها او را در صندوق عقب یا زیر اتوبوس جای داده بودند: «در "نیمروز" قاچاقبر به ما گفته بود که شما را از مسیرهای سهل و بیخطر میبریم و آب و نان همیشه فراهم است. به ما گفته بود در تویوتاهای بزرگ ۱۳ نفر و در خودروهای کوچک ۵ نفر سوار میکنیم. هرچه گفت دروغ بود.»
کاروانی که مهدی همراه آنها بود، پس از رسیدن به تهران تحویل قاچاقبرهایی داده میشوند که خوابگاه دارند. وقتی مهدی پای در خوابگاه گذاشت با تعدادی از هموطنانش مواجه شده بود که مدتی در آنجا به سر میبردند. آنها مسافرانی بودند که گروگان گرفته شده بودند تا پول بیشتری از خانوادههایشان گرفته شود. گروگانها برای مهدی تعریف میکنند که توسط تعدادی از قاچاقبران نزدیکی اصفهان ربوده و گروگان گرفته شدند. قاچاقبرها برای آزادی هر نفر از آنها ۳۰ میلیون تومان خواسته بودند. مبلغی که اگر خانوادههای آنها در بساط داشتند، شاید هیچوقت اقدام به مهاجرت غیرقانونی نمیکردند.
مهدی حالا در تهران مشغول کارهای ساختمانی است. یک ماه بیکار بود تا توانست همین کار را پیدا کند. اما وقتی به پایان روایت این سفر قاچاقی رسید، صدایش بند آمد و انگار فاجعهای دیگر را به یاد آورد؛ خاطره دردناکی به یاد «یحیی» دوست و هممحلهایاش که سه روز پس از او قدم به این مسیر گذاشته بود. اما قاچاقبرها او را در نزدیکی اصفهان دزدیدند و به گروگان گرفتند. آنها از خانواده یحیی پول خواسته بودند. اما آن خانواده هرچه داشت به قاچاقبرها پرداخت کرده بود تا پسرشان را به تهران برسانند. خانواده یحیی نتوانستند این هزینه را بپردازند و قاچاقبرها او را به قتل رساندند.
روایتهای مهدی با درد از دست دادن یحیی به پایان رسید. اما همانطور که خودش به تلخی یاد میکند، قصه یحیی، آن کودکی که گم شد و فریادهای مادرش هیچوقت برای مهدی پایان نمییابد.
شما هم میتوانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کردهاند و یا مرتکب خلاف شدهاند شکایت دارید، لطفاً شکایتهای خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: info@iranwire.com
مطالب مرتبط:
قاچاق کودکان؛ زنده ماندن با یک خرما
کودکمهاجر افغانستانی که توسط قاچاقبران گروگان گرفته شد
روایت ضرب و شتم کودکمهاجر در پاسگاه کرمان
روایت یک سفر قاچاقی مرگبار؛ از افغانستان تا تهران
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر