این روزها به دنبال خبرساز شدن اتفاقی که برای یک سرباز آملی افتاد، بار دیگر موضوع سربازی اجباری را به شبکههای اجتماعی کشانده و بحثهای متنوعی درباره این دوره دوساله از بهترین سالهای جوانی مطرح شده است. موافقان اندک سربازی اجباری به «ساخته شدن جوان» و «ادای دین به میهن» اشاره میکنند اما مخالفان پرشمار استدلالهایی مفصلتر دارند و از رنج بیکرانی که این دو سال بر آنها تحمیل کرد میگویند.
***
ماجرا بیست و سوم آذر در ورودی ساختمان دادگستری بابل رخ داد. سرباز وظیفهای که نام او بعدا «محمدحسن کریمی» اعلام شد، بنابر وظیفهاش، از فردی که در حال ورود به دادگستری بود کارت شناسایی یا رضایت به بازرسی بدنی خواست.
فرد مراجع که بعدا نام و سمت او «بازپرس داوودی» ذکر شد ابتدا به صورت سرباز سیلی میزند و بعدتر نیز دستور میدهد این سرباز را به اتاق او ببرند. او در آنجا سرباز را که به صندلی بسته شده بود شخصا مورد ضرب و شتم قرار میدهد.
با خبرساز شدن این ماجرا در شبکههای اجتماعی، ستادکل نیروهای مسلح گفت موضوع را بررسی کرده و وقوع آن را تایید میکند. «غلامرضا رحیمی پور»، رئیس اداره سرباز سرمایه انسانی ستاد کل نیروهای مسلح، گفت آن سرباز از جنبه شخصی رضایت داده اما ماجرا از جنبه سازمانی رسیدگی میشود.
موضوع رضایت دادن این سرباز نیز با پرسشهای فراوانی در شبکههای اجتماعی روبهرو شد. بنابر گزارشها، از دوره خدمت سربازی او فقط حدود ۵۰ روز باقی مانده است.
به هر حال، ماجرای محمدحسن کریمی تنها یک مورد از هزاران موردی است که روزانه در محل خدمت سربازان وظیفه رخ میدهد. این مورد از سر اتفاق مورد توجه رسانهها قرار گرفت.
کاربران توییتر در کنار هشتگ «#سرباز_بابلی» و خبررسانی درباره این ماجرا، با هشتگهای دیگری نظیر «#سربازی_اجباری» و «#از_سربازی_بگو» به موضوع سربازی اجباری در ایران پرداختند.
قانون، خدمت، اجبار
قانون «خدمت اجباری» در سال ۱۳۰۴ به تصویب مجلس شورای ملی رسید. «رضا شاه پهلوی» پیشنهاد سربازی اجباری در آن زمان را با این استدلال مطرح کرد که هدف از این اقدام تربیت جوانان برای دفاع از مرزهای کشور و تامین امنیت سرزمین ایران است.
آن قانون حدود شش دهه کموبیش بدون تغییر عمده ماند و در نهایت، در سال ۱۳۶۳، همزمان با جنگ ایران و عراق، قانون جدیدی جایگزین آن شد و به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید.
در طول این ۹۵ سال جوانان بالاتر از ۱۸ سال به پادگانها و مراکز آموزش نظامی میروند و روند طولانی سربازی را آغاز میکنند.
سربازان وظیفه در واقع و عملا نیروی رایگان هستند که پس از بهرهگیری از آموزشهایی، به دولت خدمات رایگان ارائه میکنند.
پدیده سربازی اجباری در شمار بسیار زیادی از کشورها، به دلیل استفاده از ارتش حرفهای، وجود ندارد یا کموبیش در حال منسوخ شدن است. اما در ایران همچنان دوران طولانی سربازی اجباری برقرا است و در صورتی که یک جوان به آن تن ندهد، از برخی حقوق شهروندیاش محروم میشود.
موافقان و مخالفان
خدمت سربازی موافقان اندک و مخالفان بسیاری دارد. موافقان بر این باورند که گذراندن این دوره برای ایجاد آمادگی دفاعی کشور، در صورت حمله احتمالی دشمن لازم است.
«کامران هادی»، اهل گلپایگان که دوران دو ساله سربازیاش را در پادگان نوژه قرارگاه پدافند خاتم الانبیا همدان طی کرده، معتقد است دوران سربازی علیرغم همه سختیهایش برای او مفید بود؛ چون ادای دین نیروی جوان کشور به مام میهن محسوب میشود.
او به ایرانوایر میگوید: «من معتقدم جوانان هر کشور در واقع پشتوانه دفاعی آن کشورند. اگر فردا یک نیروی بیگانه به ایران حمله کند، مادر و پدر پیر من نمیتوانند بروند دفاع کنند. نیروی نظامی هم کافی نیست. این وظیفه من جوان است.»
اما در مقابل، تعداد بسیاری از جوانان ایرانی سربازی را یک دوره بیهوده میدانند که جوان را از اهدافش دور میکند و عزت نفس و شادی او را نشانه میگیرد.
آنها معتقدند سربازی باید یک انتخاب باشد و این گزینه در اختیار جوانانی باشد که علاقهمند به آموزشهای نظامی و دستیابی به مدارج افسری هستند.
«یاسین نوایی»، دانشآموز سال چهارم دبیرستان در شهرستان نیریز، میگوید هر چقدر که به سالهای پایانی دبیرستان نزدیک میشود از واهمه دوران ۲۴ ماهه سربازی بیشتر دلشوره میگیرد و این دلشوره باعث شده متوسل به داروهای ضد افسردگی بشود.
او به ایرانوایر میگوید: «برادر بزرگم رفت سربازی. پدرم هم رفته. عموهایم هم همین طور. من تجربه همه آنها را گوش میدهم و دلم میخواهد بپرسم در طول دوران خدمت چه کار مفیدی انجام میدهیم؟ اوجش، اگر خوششانس باشید و رابطه و پارتی داشته باشید، نقش پادوی یک افسر را بازی میکنید. در آن صورت به جای شستن توالتها، بیگاری و کثافتکاری، چایی میبرید و چایی میآورید. این اوج خوشبختی در دوران سربازی است. حالا بزرگترین استرسم این است که اگر دانشگاه قبول نشوم باید بروم سربازی و نمیخواهم به هیچ قیمتی این اتفاق بیفتد. برادرم از دوران خدمتش چیزهایی تعریف میکند که واقعا ترسناکاند و گاهی به خودم میگویم اگر کنکور قبول نشدم یا فرار میکنم یا یک جای بدنم را ناقص میکنم. من از جارو کردن، تمیزکاری یا کار در آشپزخانه نمیترسم اما از تحقیر شدن و کتک خوردن یا مورد تجاوز قرار گرفتن میترسم.»
برادر یاسین برای او تعریف کرده که آنها فقط سه ماه تحت آموزش نظامی بودهاند و بعد از آن وارد «پروسه حمالی، کارگری، کار سخت رایگان و نوکری برای افسرها» شدهاند.
یاسین میگوید: «وقتی برادرم از آن روزها تعریف میکند، من از خودم میپرسم چای بردن و کفش فرمانده را واکس زدن چه جور جنبه آموزشی دارد؟ باز هم خدا را شکر برادرم شانساش خوب بوده و راننده شخصی فرمانده بوده. کارش یک مدت این بوده که مایحتاج منزل آنها را تامین کند. یعنی صبح به صبح بچه آقای فرمانده را میبرده مدرسه. بعد زنش را میبرده کلاس ژیمناستیک و ورزش و از آن ور هم میرفته مدرسه و بچه را تحویل میگرفته. من نمیفهمم چرا به این دو سال نوکری میگویند دوران مقدس؟»
مطابق قوانین ایران، و البته روی کاغذ، باید به سربازان دستمزد داده شود و حقوق آنان نباید کمتر از ۶۰ درصد حقوق کارکنان نیروهای مسلح باشد. اعدادی بین ۱۸۰ هزار تومان تا حدود یک میلیون تومان نیز به عنوان دستمزد ماهانه برای سربازان مختلف ذکر شده است؛ اما این ارقام اولا واقعی نیست و کسورات بسیاری شامل آن میشود، ثانیا حتی رقمهای پایینتر نیز معمولا با اشاره به کمبود بودجه و سایر محدودیتها پرداخت نمیشود.
«علی خضریان»، عضو هیات رئیسه کمیسیون اصل ۹۰ مجلس، میگوید با اینکه سربازان در حال خدمت عموما از قشر ضعیف و آسیبپذیر جامعه هستند اما آنها تنها ۱۳ درصد از حقوق مصوب و تعیین شده یک سرباز را دریافت میکنند و این مبالغ حتی کفاف رفت و آمدشان به محل خدمت را هم نمیدهد.
یک سرباز وظیفه به ایرانوایر میگوید در حال حاضر یک سرباز وظیفه مجرد، بعد از کسر هزینه بیمه، ماهانه مبلغی حدود ۲۰۰ هزار تومان دریافت میکند که با آن میتواند بیست نان بربری در هر ماه تهیه کند.
اما آیا دلایل گریزان بودن جوانان از سربازی اجباری به مواردی همچون حقوق ناچیز (یا در واقع بیگاری)، کارهای سخت و خدمت به افسران خلاصه میشود؟ چرا سربازها خودکشی یا دیگرکشی میکنند؟ چرا بدترین اتفاق زندگی برخی جوانان ایرانی رفتن به سربازی است و به آب و آتش میزنند تا از این دوره دو ساله خلاص شوند؟
«سپهر» که دوران آموزشیاش را در پادگان آموزشی ۰۳ عجبشیر در آذربایجان شرقی گذرانده به ایرانوایر میگوید بسیار تعجب کرده که برخورد با سرباز بابلی این همه مورد توجه عمومی قرار گرفته است.
او میگوید: «ما تقریبا هر هفته یک مورد از این رفتارها میدیدیم. شما وقتی در یک پادگان متعلق به ارتش دوره میبینید باید تمام همتتان را به خرج بدهید که زنده بمانید. کتک خوردن یا شاهد رفتارهای تحقیرآمیز بودن، هم در مورد خودمان و هم در مورد بقیه دوستانمان، بسیار عادی بود و به طور روزمره رخ میداد. اینکه سیلی بخوری مثل خوردن یک لیوان آب و تقریبا بخشی از ضروریات زندگی یک سرباز است. باز هم آقای سرباز بابلی باید خوشحال باشد که به خاطر رسانهای شدن ماجرا از او دلجویی کردند.»
اما به رغم تجربههای پرشماری که سربازان از تحقیر و آزار و حتی تجاوز در محیط پادگانها نقل کردهاند، یک مقام نظامی چنین چیزی را انکار میکند. غلامرضا رحیمی پور، رئیس اداره سرمایه انسانی سرباز ستاد کل نیروهای مسلح، گفته است: «فراوانی برخوردهای نامناسب با سربازان به شدت کم است و موارد بسیار اندکی در این زمینه به ما گزارش میشود.»
دوران خدمت «امین » دو سال پیش به انتها رسید. او این روزها با کمک پدرش در بازار پارچه تهران کار میکند. اما میگوید هرگز آن روزها را از خاطر نمیبرد و شبهای زیادی میشود که با کابوس روزهای خدمت از خواب بیدار میشود.
امین به ایرانوایر میگوید: «خواهش میکنم نام شهر و پادگان را ننویسید. نمیخواهم کسی احساس توهین بکند، اما باور کنید سربازخانه در ایران یک کثافتخانه به تمام معناست. از اولین روز تا آخرین روز را میشماری تا زودتر تمام بشود. همین دو سال و وقتی ماههای آخر خدمتم را در یک ارگان دولتی میگذراندم شنیدم یک سربازی آنجا خودکشی کرده بود. نصف شب خودش را به میله آهنی حمام آویزان کرده بود. صبح و بعد از بیدارباش وقتی بچهها به سمت سرویسهای بهداشتی هجوم برده بودند جسد آن جوان بیچاره را دیده بودند که مثل آونگ میچرخید. دوستانم به من گفتند صادق تا کلاس سوم راهنمایی درس خوانده بود و یک یادداشت گذاشته بود. آمدند وسایلش را بردند و بعدها احتمال تجاوز دستهجمعی به او مطرح شد و البته بخش تلخ ماجرا این بود که مسئولان پادگان هم از کل ماجرا خبر داشتند اما هیچ اقدامی نکرده بودند.»
کاربران بسیاری این ادعاها را در فضای توییتر تایید میکنند. آنها از تجربههای شخصی یا تجربه دوستانشان نوشتهاند. کاربری به نام «مهران فاطمی» در توییترش نوشته است که یک شب در قرارگاه صدای شلیک شنیده شد، صبح مشخص شد سرباز کشیک خودکشی کرده. گفتند چند سرباز شرور شبانه به او تجاوز کرده بودند و او را تهدید کرده بودند که اگر ماجرا را فاش کند او را میکشند و او هم از فشار روانی این واقعه تلخ دست به خودکشی زد.
فردی که مایل است «بینام» معرفی شود به ایرانوایر میگوید در پادگانی که روزهای آموزشیاش را در آنجا گذارند شاهد ستمهای فراوانی به جوانان سرباز بود. او میگوید: «یکی از سربازها آنقدر مورد ستم افسر نگهبان شب قرار گرفت که در نهایت تعادلش را از دست داد و کارش به تیمارستان کشید. وقتی دیوانه شد و ماجرا را میگفت دیگر کسی باورش نمیشد؛ میگفتند دیوانه شده. اینها شرمشان نمیشود سرباز بیچاره را که دو سال تمام بیمزد ومنت خدمتگزاری میکند، روزی دهها بار مورد تحقیر و اهانت قرار میدهند.»
بینام خودش هم در روزهای آموزشی تنبیه شده است. او به دلیل داشتن گوشی هوشمند مورد بازخواست قرار گرفت: «گفتند میخواستهای از محیط پادگان فیلم بگیری و بفرستی بیرون. یک شب سرد زمستانی که برف حیاط پادگان را پوشانده بود مرا بردند پشت در انبار مواد غذایی و گفتند تا صبح باید کشیک بدهی. چنان سرد بود که تا صبح بارها از خودم سوال میکردم آیا با طلوع صبح من هنوز زنده هستم؟ به نظرم اینکه در آن سرما دوام آوردم اتفاق عجیبی بود.»
کاربر دیگری به نام «سمفونی مردگان» برایم مینویسد: «سال ۱۳۹۰ یک پرونده در دادگستری اصفهان تشکیل شده بود که در آن پرونده، فرمانده یک پادگان ۵۰ سرباز را مورد تجاوز جنسی قرار داده بود. یکی از همکاران این کاربر که سالها پیش در این پادگان کار میکرده و به محتویات پرونده مذکور دسترسی داشته برای او ماجرا را ذکر کرده بود. ماجرایی که هرگز رسانهای نشد و مسکوت ماند.»
اما دردناکترین روایت شاید روایت «احمد نوغانی» باشد. «سمیه»، خواهر احمد، با اینکه آن روزها هشت ساله بوده اما چیزهایی به خاطرش مانده است. سمیه میگوید: «تابستان سال ۱۳۶۶ و یک ظهر گرم تابستانی بود که همه خانواده زیر کولرگازی خوابیده بودند. ما آن روزها و قبل از آنکه مرگ برادرم کل خانواده را از هم بپاشد ساکن شادگان بودیم. آن ظهر شوم تلفن زنگ زد. یک نفر چیزی به پدرم گفت. گوشی تلفن از دست پدرم افتاد و پدرم شروع کرد به درد گریه کردن. برادرم در یک پادگان قدیمی در شهر بیرجند خودش را با اسلحه کشته بود. لوله تفنگ را گذاشته بود توی دهانش و شلیک کرده بود. برادرم درونگرا، شیرین، مهربان و آرام بود و اهل بازیهای خشن یا درگیریهای پسرانه نبود. یادم هست همیشه میگفت آرزو دارد معلم ادبیات بشود. وقتی به مرخصی میآمد یک عالمه خوراکیهای رنگارنگ و عروسکهای پلاستیکی میآورد. هنوز هم اسم احمد برای من یادآور بوی قره قورت بیرجند است. وقتی میآمد حال و هوای خانه ما عوض میشد. دیپلم که گرفت پدرم تشویقش میکرد که برود سربازی و او که عاشق معلمی بود، میخواست بعد از دوران خدمت باز هم اقبالش را برای کنکور امتحان کند. خیلی خوب یادم مانده وقتی دو بار آخر برای دیدار با ما میآمد بسیار آرامتر و غمگینتر از گذشته بود. به نظر میرسید مشکلی جدی دارد. مشکلی که نمیتواند در موردش با ما حرف بزند. پدرم – خدا رحمتش کند- از آن مردها بود که به طور غریزی با فرزندانش وارد مکالمه و رابطه نمیشد و چندان هم در خانواده ما رسم نیست که یک پسر مجرد با مادرش درد دل کند، برای همین هم متاسفانه کسی از او نپرسید چه مشکلی پیش آمده. با اینکه خیال میکنم هم پدرم و هم مادرم متوجه شده و احتمالا نگران بودند. اما شیوه تربیتی که در خانه ما حکمفرما بود مبتنی بر مکالمه نبود. یادم هست مادرم میگفت سربازی آدمها را پخته میکند. بعدها فهمیدیم او به شدت مورد سختگیری و خشونت بوده و حتی کتک میخورده مدام از دست فرمانده شان و شخصیتش تحقیر میشده. آنقدر که کلا چهارچوب شخصیتیاش به هم ریخته بوده و نظم ذهناش آشفته شده بود. دوستانش میگفتند روزهای آخر مدام هذیان میگفت یا شبها رختخوابش را از ترس فرمانده خیس میکرده. انگار که تعادلش را از دست داده باشد. یک هفته قبل از خودکشی مجبورش کرده بودند دور تا دور پادگان را به حالت کلاغ پر بدود جلو بقیه. من نمیدانم او مورد تجاوز جنسی هم بوده یا نبوده چون ما هرگز به محتوای پرونده دسترسی نداشتیم و اگر هم چیزی بوده ما هیچ اطلاعی نداشتیم اما او چهره دخترانهای داشت و از آن جایی که تنش روانی بسیاری را تحمل میکرد به نظر خودم ماجرا پیچیدهتر از آن چیزی میآمد که به ما گفتند. شاید هم چون ما خانواده برخورداری نبودیم هیچ امیدی نداشت که با گفتن ماجرا به ما بتواند راه نجاتی پیدا کند.»
سمیه آه میکشد. او خاطره روزی را به یاد میآورد که جسد احمد را به شادگان منتقل کرده بودند. تمام این سالها عکسی از احمد برایش باقی نمانده اما میگوید بعد از این مصاحبه باید بگردد دنبال نشانههایی که از برادرش باقی مانده، او یادش هست آن روز نگذاشته بودند برود غسالخانه، اما شنیده بود خالههایش در مورد سر و صورت متلاشی شده پسرک حرف میزنند.
مطالب مرتبط:
برای اینکه سربازی نروم بلیت هواپیما را سهبرابر میخرم؛ داستان گریز جوانان از خدمت اجباری
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر