این گزارش، روایت یکی از شهروندان افغانستانی است که هنگام خروج غیرقانونی از ایران، در مرز ماکو دستگیر و رد مرز میشود. او پیش از رد مرز شدن از «اردوگاه سفیدسنگ» زاهدان، چند روز را در اردوگاه مهاجران ارومیه، «عسگرآباد» و سرانجام سفیدسنگ میگذراند. این شهروند افغانستانی وضعیت بهداشتی این اردوگاهها را اسفناک توصیف میکند.
***
«رحمان» در ایران متولد شده و در آنجا قد کشیده است اما پدر و مادری افغانستانی دارد که قبل از به دنیا آمدن او، به ایران مهاجرت کردهاند. با این حال، نتوانسته است شناسنامه بگیرد و تمام محدودیتها و محرومیتهایی را که نظام جمهوری اسلامی برای مهاجران افغانستانی وضع کرده را با گوشت و پوست خود احساس کرده است. همین موضوع باعث شده است برای تجربه زندگی بهتر، راه قاچاق را در پیش بگیرد تا بلکه در قارهای دیگر بتواند از حقوق اولیه شهروندی بهرهمند شود.
رحمان به «ایرانوایر» میگوید که در ۱۸سالگی با دوستانش تلاش کردهاند قاچاقی خود را به ترکیه برسانند و از آنجا به اروپا بروند. با این حال بخت یارشان نبوده است و در مرز ماکو توسط ماموران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دستگیر شدهاند: «ما را سوار ماشین کردند و آوردند در پایانه مرزی ماکو، در پاسگاه. یک شب آنجا بودیم. قاچاقبر ما کُرد بود. او را خیلی زدند. ما را هم میزدند. یعنی هر که دم دستشان میآمد را میزدند و به کسی هم رحم نمیکردند.»
با روشن شدن هوا، چندین خودرو «ون» او و همراهانش را که همگی مهاجران افغانستانی بودهاند، به اردوگاه مرکزی «ارومیه» انتقال میدهند. در اردوگاه ارومیه، آنها با ۱۲ نفر دیگر در یک سلول انداخته میشوند: «در آنجا وضعیت به مراتب بدتر از پاسگاه ماکو بود. ضرب و شتم، توهین و فحش دادن به افغانستانیها انگار برای سربازان و مسوولان اردوگاه کاری عادی بود. روز اول اصلا غذا ندادند. روز دوم برای همگی ما یک بسته نان خشک دادند که داخل آنها پنج شش عدد نان قرار داشت. یک شیر آب داخل سلول ما بود که وقتی گرسنه میشدیم، آب میخوردیم؛ تشنه میشدیم، آب میخوردیم؛ بالاخره میگذراندیم.»
رحمان و همراهانش را سه روز در اردوگاه ارومیه نگه میدارند. بعد از آن، از هر مهاجر ۲۰ هزار تومان میگیرند تا آنها را با اتوبوس راهی اردوگاه عسگرآباد کنند. از این اردوگاه برای نگهداری مهاجران افغانستانی که قرار است رد مرز شوند، استفاده میشود.
او میگوید وضعیت اردگاه عسگرآباد به لحاظ بهداشتی افتضاح بوده است: «در اردوگاه عسگرآباد یک کمی برخوردها بهتر بود. من شنیدهام که این اردوگاه زیر نظر سازمان ملل متحد است. برخوردها بهتر بود؛ یعنی کمتر میزدند اما از لحاظ بهداشتی افتضاح و کثیف بود.»
در این اردوگاه، هویت رحمان و دوستانش ثبت میشود و از آنها اثر انگشت و امضا میگیرند تا برای رد مرز شدن به افغانستان آماده شوند: «برخی کارت اقامت داشتند اما کارتهای اقامت توسط ماموران جمعآوری و باطل میشوند تا دیگر نتوانند در ایران زندگی کنند.»
به گفته رحمان، در زمان حضورش در عسگرآباد، چند نفر از مهاجران افغانستانی از پنجره اردوگاه موفق به فرار میشوند اما به خاطر آنها، دیگر مهاجران مورد شکنجه قرار میگیرند: «چند نفر از بچهها از پنجره اردوگاه فرار کردند. به خاطر فرار آنها، ما که در اردوگاه مانده بودیم، خیلی کتک خوردیم. خیلی زیاد توهین و تحقیر شدیم. فحشهای خیلی رکیک میدادند، شکنجه میکردند و با چک و لگد میزدند.»
آنها از اردوگاه عسگرآباد به اردوگاه سنگ سفید منتقل میشوند: «از هر نفر مبلغ ۳۰ هزار تومان به عنوان کرایه ماشین گرفتند تا ما را به سوی اردوگاه سفیدسنگ زاهدان بفرستند. ساعت دو شب به اردوگاه سفیدسنگ رسیدیم و سربازی که مسوولیت انتقال ما را برعهده داشت، ما را به مسوولان اردوگاه تحویل داد.»
آنها بعد از حدود یک ساعت در صف ایستادن برای امضا کردن و انگشت زدن روی کاغذهایی که نمیتوانستند متن آنها را بخوانند، به سمت سولههای بزرگ راهنمایی میشوند. تازه واردان را در یک گروه ۶۰ نفری، به سولهای منتقل میکنند که حدود ۲۰۰ مهاجر دیگر آنجا نگهداری میشوند. عمده غذایی که در آن اردوگاه توزیع میشود، برای هر نفر یک نصف نان لواش و یک سیبزمینی آبپز است.
سه شب بعد ماموران اردوگاه نام رحمان و یکی از دوستانش را برای سوار شدن به اتوبوسهایی که آنها را به افغانستان میرسانند، میخوانند. باید نفری ۵۰ هزار تومان می دادند و سوار اتوبوسی میشدند که آنها را به افغانستان میرساندند. اما نام دوست دیگرشان در لیست نبود. اصرار آنها برای اضافه شدن نام دوست دیگرشان فایده نداشت.
او یاد صحبتهای مرد میانسالی میافتد که چند شب پیش کنار آنها نشسته و گفته بود: «شش ماه است در این اردوگاه ماندهام و منتظرم نامم خوانده شود تا بتوانم به افغانستان بازگردم.»
دوست دیگرشان هم که نامش خوانده نشده بود، به همان حرفها فکر میکرد. رحمان میگوید: «وقتی خواستیم با مهدی، دوست دیگرم که نامش در لیست نبود خداحافظی کنیم و بگوییم احتمالا او را در مرز هرات یا اسلام قلعه میبینیم، با بغض گفت اگر من را شش ماه اینجا نگه دارند، چه کنم؟»
آنها فقط توانسته بودند به مهدی دلداری دهند و بگویند احتمالا فردا به آنها میپیوندد. اما مهدی با ماژیکی که روز اول در هواخوری اردوگاه پیدا کرده بود، دور از چشم ماموران، روی دیوار نوشت: «از شرق رمیده تا به غرب دویدم/ از جنگ گریخته تا به غربت رسیدم.»
رحمان میگوید: « اگر گذرتان به اردوگاه سفید سنگ افتاد، در سوله اول، آخر سالن، سمت چپ، روی یکی از آجرهای زرد رنگ این شعر را که مهدی نوشته است، میبینید.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر