«محمدرضا رضایی»، دستفروشی نابینایی که تا پیش از شیوع کرونا اجناسش را با دو کیف بزرگ، روی دوشش حمل میکرد و کوچه به کوچه دنبال مشتری میگشت، با شروع قرنطینه اما از شبکههای اجتماعی برای فروش کمک میگیرد.
محمدرضا رضایی، متولد ۱۳۶۱ و یک قربانی مین است. او در یک روز گرم خرداد و وقتی دوازدهساله بود، حین عبور از کوچهپسکوچههای اراک، با انفجار یک شی ناشناس، بینایی هر دو چشمش و همچنین دست چپش را از دست داد.
نابینایی برای کودکی که تا قبل از آن جهان برایش سراسر رنگ و نور و شادی و امید بود یک فاجعه به شمار میآمد و زندگی او را به قبل و بعد از آن اتفاق تقسیم کرد. بااینهمه، محمدرضا مصمم شد برای ادامه زندگی بجنگد.
«یک ظهر تابستانی سال ۱۳۷۴ در محله ولیآباد، اول جاده مرزیجران که از محلههای حاشیهای اراک و محل استقرار یک پادگان نظامی است راه میرفتم که ناگهان همهجا تیرهوتار شد و بعدازآن فهمیدم انفجار یک وسیله جنگی باعث شده که بینایی و دست چپم را از ناحیه زیر آرنج از دست بدهم. آن روزها کلاس پنجم دبستان بودم و دنیایم تغییر کرده بود.»
ازآنجاییکه اراک در محدوده منطقه جنگی ایران واقع نشده و این اتفاق سالها پس از جنگ حوالی در یک پادگان نظامی سپاه پاسداران رخ داد، سپاه در جلسه شورای تامین استان مدعی شد منطقهای که آن کودک مجروح شده در حوزه استحفاظی آنها نبوده است و متعاقب آن هیچ سازمان و نهاد دولتی زیر بار ماجرای معلولیت آن کودک نرفت.
در ایران مرجع رسیدگی به شرایط قربانیان مین، کمیسیونی به نام کمیسیون ماده دو و متشکل از هشت عضو از نمایندگان ارگانهای نظامی و امنیتی، بنیاد شهید و بنیاد جانبازان است. در این کمیسیون نمایندهای از سوی قربانی آسیبدیده شرکت نمیکند و در اغلب موارد، نمایندگان حاضر در این کمیسیون درخواست تحت پوشش قرار دادن کودک قربانی را برای دریافت مستمری با دلایل موهوم رد میکنند.
محمدرضا رضایی میگوید: «من زورم به درافتادن با سیستم نمیرسید اما میتوانستم زندگیام را تغییر بدهم به همین دلیل سعی کردم تواناییهایم را امتحان کنم. درسم را تا دوره دیپلم ادامه دادم و بعد از دیپلم بود که فعالیتهای اجتماعیام را با همکاری در موسسهای به نام خانه امید جوانان نابینا ادامه دادم و تا سالها به شکل داوطلبانه برای بهبود وضعیت نابینایان تلاش میکردم.»
او سالها برای پیدا کردن شغلی مناسب در تلفنخانهها یا ادارههای دولتی تلاش کرد اما موفق نشد: «متاسفانه چون چهرهام در جریان انفجار آسیب دیده بود یا شاید به این دلیل که تصور میشد یک نابینا قادر به انجام وظایفی که به او سپرده میشود نیست، از استخدامم ممانعت شد. دلم میخواست شغلی داشته باشم و نمیخواستم زندگیام را از طریق کمکهای مردمی و با گدایی و درخواست از مردم بگذرانم بلکه میخواستم در حد توانم تلاش کنم اما در تمام طول این سالها به هر دری زدهام، هیچ نهادی حاضر نشد مرا به شغلی آبرومندی بگمارد. با یکی دو نفر از خیرین حرف زدم و آنها قبول کردند سرمایه اولیه دستفروشی و دورهگردیام را تامین کنند و من شروع کردم به فروشندگی توی کوچه و خیابان.»
محمدرضا میگوید سعیاش را میکند تا بر مبنای رضایت مشتری، خوشقولی و دادن جنس خوب کارش را پیش ببرد و در طول این مسیر، برخورد خوب و همدلانه مردم دلگرمش میکرده. اینکه یک نابینا که یک دست ندارد دو ساک بزرگ را میگذارد روی دوشش و از این پاساژ به آن پاساژ میچرخد و سعی میکند به کاسبیاش رونق بدهد مردم را تشویق میکند تا از او جنس بخرند.
با بالا گرفتن کرونا و قرنطینه دیگر زمینه فروش جنس از طریق دورهگردی و دستفروشی وجود نداشت و محمدرضا، مغازه یا کد اقتصادی و جواز کسب هم نداشت و از دیگر سو، ادارهها و کارخانهها زیر بار خرید جنس از او نمیرفتند. خانهنشین شدنش هم مساوی با گرسنه ماندن بچههایش بود: «از شبکههای اجتماعی کمک گرفتم و دستمالکاغذی، پد و نوار بهداشتی، اسکاچ، سفره، دستکش و دستمال توالت را به شکل آنلاین عرضه کردم. همه این کارها را با آرزوی بازسازی خانه قدیمی و فرسودهام انجام میدهم تا جای خوب و امنی برای روزهای بازنشستگی خودم و زندگی فرزندانم بسازم.»
او پدر دو کودک دوازده و چهارساله است و یک صفحه تلگرامی دارد. از مشتریهایش میخواهد که به کمپین خرید دستمالکاغذی از یک نابینای تلاشگر بپیوندند تا گامی برای توانمندسازی افراد ناتوانی که برای رفاه بیشتر تلاش میکنند، برداشته باشند.
آقای رضایی در صفحه تلگرامش نوشته است «لازم نیست در این شرایط سخت، قرنطینه را بشکنید و از خانه خارج بشوید. من اقلام مورد نیاز شما را با قیمت مناسب به دست مصرفکننده خواهم رساند.»
این دورهگرد نابینا کلیه کارهای مدیریت صفحاتش را در شبکههای اجتماعی شخصا و بدون کمک و مداخله دیگران و با استفاده از یک برنامه هوشمند که گوگل برای استفاده نابینایان طراحی کرده است، انجام میدهد.
از آقای رضایی در مورد کمکهای دولتی میپرسم: «از سازمان بهزیستی برای هر چهار نفر عائله، ماهانه ۳۸۴ هزار و ۵۰۰ تومان مستمری میگیرم و البته یارانه و کمکهزینه معیشتی را که به عموم مردم تعلق میگیرد نیز دریافت میکنم. جمعا در ماه تقریبا ۷۵۰ هزار تومان برای خانواده کوچکمان کمک و عائدی دولتی میگیرم...»
محل کسب او پیادهروها، بازارها، مراکز خرید و پاساژهای تجاری شهر اراک است. او همچنین در صفحات اجتماعیاش از خیرین درخواست کرده برای بازسازی خانه قدیمی و کلنگیاش به او کمک کنند.
«خانهای قدیمی و کلنگی خریدهام و دوست دارم سرپناه خانوادهام باشد. این خانه نیاز به تعمیرات کلی و اساسی دارد ولی من سرمایهای ندارم. با وجود قیمتهای کمرشکن امروزی اقدام به ساختوساز هم ساده نیست. ایده دیگری که دارم این است که از دل همین خانه کلنگی که در محله خوبی واقع شده یک مغازه کوچک هم دربیاورم تا محل کسبوکارم باشد و مرا از دستفروشی و دورهگردی نجات بدهد.»
بازسازی خانه کلنگی آقای رضایی تبدیل به هدف او شده است به همین دلیل هم تلاش میکند هر روز بیشتر از دیروز توجه مشتریهای عالم مجازی را به خرید دستمالکاغذیها و وسایل بهداشتیاش جلب کند.
مطالب مرتبط:
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر