مسعود اشرفی (اسم مستعار)
سالهای سال کارمند اداره برق بودم، قسمت خدمات. بازنشسته که شدم دیدم حقوق بازنشستگی کفاف خرج و مخارج خود و همسرم را نمیدهد. حقوق بازنشستگیام 650 هزار تومان بود، خوشبختانه آلونکی در نظامآباد (محلهای در شرق تهران) داشتیم وگرنه باید تمام پول را قلنبه تقدیم صاحبخانه میکردیم. پول آب و برق و خرج خانه را که میدادیم و دو تا شکلات هم برای نوهها میخریدیم، هنوز ته برج نشده کفگیرمان ته دیگ بود. دیدیم دخل و خرجمان جور درنمیآید، به همه در و همسایه و فامیل و آشنا سپردم که اگر کاری مناسب پیدا کردند، خبرم کنند. یکی از همسایهها که پسرش خبرنگار بود روزی در خانه آمد و همسرم را خبر کرد که دفتر مجلهای که تازگی راه افتاده و پسرش آنجا کار میکند نیاز به یک آبدارچی دارد. شب که به خانه آمدم سریع سراغ پسر همسایه رفتم و گفتم فردا با تو به دفتر مجله میآیم.
آنجا بود که برای اولین بار وارد "تحریریه" شدم. اغلب جوان بودند و شاد و شنگول. چند دقیقهای نشستم تا مرا به اتاق مدیرمسئول بردند. پرسید تا حالا کجاها بودهای و چه کارها کردهای سوابقم را برایش تعریف کردم، بی هیچ تاملی گفت از کی می توانی کارت را شروع کنی، گفتم از همین فردا. صبح زود روز بعد اتوکشیده و مرتب رفتم به تحریریه مجله، هر چه در زدم، زنگ زدم، هیچکس نبود، با پسر همسایه تماس گرفتم گفت الان هیچ روزنامهنگاری بیدار نیست و ساعت 11 تازه کمکم همه سر و کلهشان پیدا میشود. خیلی تعجب کردم که این دیگر چه کاری است؟ رفتم خیابانهای اطراف دوری و زدم و برگشتم و دیدم که منشی در را باز کرده است. خبرنگارها هم کمکم آمدند، سریع بساط چای را علم کردم و یک سینی چای تازهدم ریختم، سر صحبت را باز کردند کمکم با هم رفیق شدیم. محیط تحریریه با اداره برق فرق داشت، هر روز صمیمیتر شدیم، شوخی میکردیم، انگار که من هم همسن آنها بودم، هم احترام میگذاشتند هم شوخی و صمیمیتمان به جا بود. دو سال در ان مجله کار کردم یک بار هم از کسی نرنجیدم و کسی را نرنجاندم. یک روز خبر آمد مجله توقیف شده است. من هاج و واج مانده بودم که توقیف یعنی چه؟ چه طور میشود یک مجله را توقیف کرد؟ حالا چه میشود و هزار سوال دیگر. باورتان نمیشود اما فکر میکردم مثل ماشین توقیف شده حالا باید جریمه بدهیم و از توقیف دربیایبم.
مجله را به خاطر نوشته یکی از بچهها توقیف کرده بودند، گریه میکرد و در حال خودش نبود، میگفت من مقصر بیکاری بچهها هستم. دوزاریام افتاد که بله قرار است بی کار شویم. یکی دو روز بعد از توقیف هم به مجله رفت و آمد میکردیم که مدیر مسئول گفت فعل نیایید تا خبرتان کنم. پس توقیف این بود؟ دفتر هم تعطیل میشد؟ اولش فکر کردم شاید برای یکی دو هفته بیکار باشم اما یک ماه گذشت و خبری نشد. با مدیرمسئول تماس گرفتم گفت هنوز خبری نیست و به محض گرفتن خبری تازه و انشاءاله رفع توقیف با ما تماس میگیرد. هیچ وقت تماس نگرفت. دلم حسابی گرفته بود، هم از بچهها دور بودم و هم دوباره از نظر مالی تحت فشار قرار گرفتم. عدل همان زمان هم همسرم نیاز به یک جراحی نیاز پیدا کرد و تهمانده پس اندازمان خرج شد. سراغ پسر همسایه رفتم و دیدم جای جدیدی مینویسد اما کاری برای من سراغ نداشت. هر جا میرفتم به در بسته میخوردم، به تمام بچههایی مجله زنگ زدم،هیچ کس کاری سراغ نداشت. چهار ماه به سختی گذشت تا اینکه چند هفته بعد یکی از خبرنگارهایی که پارهوقت با نشریه کار می کرد با من تماس گرفت و گفت روزنامهای در حال راه افتادن است و دنبال یک خدماتی که با فضای تحریریه آشنا باشد میگردند. شال و کلاه کردم و به دفتر روزنامه که در یکی از خیابانهای بالای شهر تهران بود رفتم. مدیرمسئول حزبالهی به نظر میرسید، با ریش و یقه تا آخر بسته، بعد از صحبتهای اولیه گفت باید با بقیه متقاضیان هم حرف بزند و بعد اگر من را انتخاب کردند با من تماس میگیرند.
دو هفته گذشت و خبری نشد، دیگر ناامید شده بودم که زنگ زدند و گفتند بیا. شروع بعه کار کردم، فضا به خوبی فضای مجله نبود خیلی صمیمیت و شوخی جریان نداشت، حجم کار هم بیشتر بود. مشغول کارهای اولیه برای انتشار روزنامه بودند اما معلوم نبود دقیقا چه زمانی شماره اول منتشر میشود.یک ماه گذشت، اما حقوقی پرداخت نشد گفتند هنوز که روزنامه راه نیفتاده و آگهی نگرفتهایم و سرمایهگذار هم هنوز پولی واریز نکرده، ماه دوم حقوق هر دوماه را یک جا پرداخت میکنیم. اما ماه دوم هم خبری نشد، هزینههای خودمان کم بود هزینه رفت و آمد هم اضافه شد، اواسط ماه سوم بود که گفتند سرمایهگذار زده زیر حرفهایش و نمیخواهد سرمایهاش را در اختیار روزنامه بگذارد. به همین سادگی دو ماه و نیم کار باد هوا شد. حقوقی هم که نگرفته بودیم و فقط هزینه کرده بودیم از رفت و آمد گرفته تا خورد و خوراک. بعد از کلی دوندگی و خواهش و تمنا توانستم یک ماه حقوقم را بگیرم، آن هم با منت که از جیب داریم میدهیم.
باز هم بیکاری سراغم آمد، زنم میگفت این چه جور کاری است که یک بار توقیف میکنند و میبندند و یک بار پول نمیرسد و حقوقت را نمیدهند. راست میگفت اما من هم از فضای تحریریه خوشم آمده بود و بیشتر توی تحریریهها دنبال کار میگشتم. اما اوضاع خوب نبود، نشریه تازه یا راه نمیافتاد یا من خبردار نمیشدم و نشریههای قدیمی هم همه آبدارچی داشتند. جاهای دیگر هم کار نبود که نبود، ترجیح میدادند آدم جوانتری برایشان کار کند. وضعم از قبل خرابتر نه پس اندازی نه هیچی، همان آب باریکه بازنشستگی سر پا نگهام داشته بود. چهارماه بیکار بود تا سردبیر مجله اولی که کار می کردم سراغم را گرفت، کار در یک ماهنامه جدید را شروع کرده بود. پای تلفن به او گفتم آقا باز توقیف نشویم. خندید و گفت ماهنامه تخصصی است انشاءالله که نمیشویم. حالا چند سالی میشود اینجا مشغول به کارم. آنطور که شنیدم یکی دو بار تذکر گرفتهایم. هر وقت حرف از بیپولی یا تذکر و ... میشود من چهار ستون بدنم میلرزد.
از من اگر بپرسید کار در مطبوعات چیست باید بگویم، فرقی ندارد منشی باشی یا سردبیر، خبرنگار باشی یا آبدارچی. هیچ وقت خیالت راحت نیست. هیچ وقت نمی توانی مطمئن باشی حقوقات را سر ماه بگیری و یا اصلا هنوز نشریه سر پا باشد و تو کار داشته باشی، همه چیز به مویی بند است. هم نشریه و هم معاشِ اعضای تحریریه.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر