22 آبان 84، ساعت 10 صبح تلفنم زنگ خورد. حسین سماوات بود، مدیر اجرایی روزنامه، گفت از استانداری یزد زنگ زدهاند، از ارشاد یزد زنگ زده اند، یکی هم زنگ زده روزنامه فحش داده. خواب و بیدار بودم. روزنامه ما در یک چاپخانه درب و داغان چاپ میشد. دستگاه تا زنی نداشت. 2000 نسخه که چاپ میشد، ساعت 5 صبح می رفتم چاپخانه، خودم به همراه یکی از دوستانم و گاهی آقای سماوات، روزنامه را دستی تا میزدیم که ساعت 7 صبح برای توزیع و پست آماده باشد.
استانداری گفته بود که باید روزنامه را جمع کنید، گفتم نمیشود. آقای سماوات هم نمیگفت دقیقا درباره چه مطلبی است، فقط دنبال این بود که روزنامه را جمع کند. ساعتی بعد یک نفر از ارشاد زنگ زد، گفت: "تو سردبیر خاتم یزدی هستی؟" گفتم بله، گفت چرا روزنامه را جمع نکردی؟ گفتم چرا باید این کار را بکنم، نامه کتبی بفرستید. گفت آبروی یزد را بردهای، گفتهای به دختر افغانستانی تجاوز کردهاند، تند و تند از سوابق دارالعباده بودن و آبرودار بودن مردم یزد سخن میگفت و اینکه من همه را بر باد دادهام.
ماجرا برایم روشن شد. ما به نقل از سایت بیبیسی فارسی تیتر زده بودیم "سرنوشت تلخ دختر افغان ساکن یزد" و ماجرای تجاوز خانوادگی به او را شرح داده بودیم. نقل قول از بیبیسی فارسی مشکل اول بود، نوشتن داستان تجاوز هم گره دوم.
ساعت 2 رفتم اداره ارشاد، توپشان خیلی پر بود. حداقل جریمهمان را تعطیلی موقت روزنامه میدانستند. مدیرکل ارشاد از جمله بازماندگان دولت خاتمی بود، معاون فرهنگیاش هم آدم اهل تساهل و تعاملی بود. میگفت خودتان تعطیل کنید فعلا که سر و صدا بخوابد.
مدیرمسئول روزنامه در دسترس نبود، به بدبختی پیداش کردم، مشورت کردم و جوابمان منفی بود. معاون فرهنگی اداره ارشاد گفت دیگر خودتان میدانید، طرف حسابتان قوه قضائیه است.
عصر از استاناداری زنگ زدند، این بار دفتر مدیرکل سیاسی امنیتی استانداری یزد. آنها هم درخواست مشابهای داشتند، میگفتند که علما ناراحت هستند و گفتهاند انتشار این مطالب باعث شده آبروی یزد برود. زیر بار نرفتیم و گفتیم تنها به یک توضیح کوتاه اکتفا میکنیم.
توضیح را منتشر کردیم ولی بیفایده بود. سه روز بعد نامهای به امضای یک استاد دانشگاه نزدیک به استاندار یزد منتشر شد. ناماش محمدرضا شایق بود. تاثیرش بر استاندار یزد مثل تاثیری بود که مشایی بر احمدی نژاد داشت. نامه را رونوشت زده بود به دفتر رهبری و رئیس قوه قضائیه.
نوشته بود "صدای استعماری بیبیسی (BBC) از حلقوم دشمنان این ملت بر میآید" و بازنشر آن توسط روزنامه خاتم یزد، نشر اکاذیب و کمک با تحقق اهداف دشمن، آن هم با استفاده از اموال بیت المال محسوب میشود. انتشار خبر را مصداق اشاعه فحشا دانسته بود و گفته بود مجازاتاش 80 ضربه شلاق است و اضافه کرده بود «میتوان میزان قبح اقدام روز نامه مذکور را که بارزترین نوع اشاعه فحشاء است فهمید و به اعتقاد اینجانب این روز نامه با یک حرکت؛ چند عنوان جرم را مرتکب شده که مدعی العموم قوای قضائی مسئول است آن را پیگیری و قانون را اجرا کند... بیتردید افراد دخیل در نشر این مطلب از حدود و مبانی دین آگاهی نداشته یا پایبند نبوده و صلاحیت نگارندهگی و نشر در جامعه اسلامی را ندارند.»
انتشار نامه کار خودش را کرد، تنها شکایت قضایی نبود، موجی از فشارها شروع شد. یک نامه دستنویس هم امت حزبالله تنظیم کرده بودند و گفته بودند این روزنامه، ارگان حزب مشارکت است و اداره کل ارشاد یزد سهمیه کاغذ غیرقانونی و زیادی به آن داده است، تا چنین مزخرفاتی چاپ کند.
یک نفر هم نامه دیگری برایمان فرستاده بود که در بخشی از آن آمده بود با توجه به: "اقدام ناپسند و کورکورانه روزنامه خاتم در انعکاس این خزعبلات و اراجیف دشمن غدار ایران اسلامی و همنوائی با تراوشات اسلام ستیزانه اعداءالله" نباید گذاشت "قلم بهدستان مزدور و منحرفان فکری با نفوذ در پیکره امت و با سؤءاستفاده از فضای باز سیاسی و اجتماعی جامعه که مرهون خون مقدس اسلاف عاشورائیان است در رسیدن به نیات پلید خویش و تخدیش حیثیت دارالعباده کمترین توفبقی بیابند و با انتشار اکاذیب تراوش نموده از نیرو های خود فروخته و مغضوب امت اسلام بعنوان شارژرهای دشمن غدار عمل نمایند. اینان همان قلم بهدستان مزدور و منحرفان فکریاند؛ که از این معبر سعی در پیاده نمودن آموزههای بیارزش صاحبان مکاتب غربی و ایسمهای شیطانی آنان دارند و لذا برای صاف نمودن جاده برای اربابان جیرهخوار خود آمادهاند تا موانع موجود در جهت تحقق جامعه مهدوی و شیعی را با ترفند های مختلف و متعدد چون انتشار اینگونه اراجیف ولو با عناوین اطلاعرسانی و غیره از میان بردارند و بیشک امتی راستقامت چون امت صدیق و مؤمن دارالعباده یزد در صدر لیست سیاه آنان قرار دارند و لذا شاید برای آگاهان از نیات پلید این عناصر خفاش صفت اینگونه اقدامات عجیب و به دور از انتظار نباشد و آن را شأنیت استکبار جهانی و همنوایان آنان قلمداد نمایند لاکن از طرفی نیز نباید به راحتی از کنار اینگونه قلمفرسائیها که با تجری هر چه تمامتر به ساحت مقدس این مردم عزیز مطالب سراسر کذب و مشحون از افتراء نسبت میدهند ، گذشت ... فرزندان راستین و صدیق یزد در فرصتی مناسب دهان یاوه گویان داخلی و خارجی را برای همیشه خواهند بست.»
می دانستیم مطلب سرنوشت دختر افغانستانی را بهانه کردهاند ولی کاری از دستمان بر نمیآید. بنده خدا معاون فرهنگی ارشاد هم گیر افتاده بود و مرتب مجبور بود درباره روزنامه ما توضیح بدهد.
مساله دیگر به وضعیت کاری من باز میگشت. من رئیس دفتر استاندار سابق یزد بودم. صبح می رفتم سرکار و عصر میرفتم دفتر روزنامه. فشارها زیاد شده بود و بخشی از اتهامها و مسائل روزنامه مستقیم به استاندار سابق یزد باز می گشت. او مجبور شده بود که چند بار برود نزد حجت الاسلام صدوقی، امام جمعه یزد و توضیح بدهد. در نهایت قرار شد برای رفع چنین مشکلاتی من از دفتر او به روزنامه بروم و دیگر مسئولیت رسمی نداشته باشم.
ترک اجباری دفتر یک ضربه مهم مالی محسوب میشد ولی چاره ای نداشتم، برای حفظ روزنامه باید تن به این کار میدادم.
در روزنامه اما تاکتیک مدیرمسئول ساده بود. میگفت مدتی از زیباییها، خوبیها و سوابق مذهبی مردم یزد بنویسیم که اعتماد جلب کنیم. قرار شد یک مدتی گزیدههایی از وصیتنامه شهدا چاپ کنیم. اعتقاد داشت که اینها کار را حل می کنند، من قبول نداشتم. مدتی بعد مدیرمسئول روزنامه رفت روابط عمومی سپاه. این طرف، آن طرف میرفت که این موارد را نشان دهد و توضیح بدهد، شاید جو آرام شود. مسئول روابط عمومی سپاه خیلی راحت به او گفته بود اینها برای فاطی تنبان نمی شود، ما شما را میشناسیم.
باید میرفتیم دادگاه. اداره ارشاد یزد گفت ما شکایت نکردهایم، دادگستری استان یزد خودش اقدام کرده است. تا بهمن 84 درگیر ماجرا بودیم. مدیرمسئول بارها رفت توضیح داد. مهمترین بخش ماجرا این بود که ما چه ارتباطی با بیبیسی فارسی داریم؟ رابطه ما با حزب مشارکت چیست؟ آخر کار هم یک سوال درباره مطلب میپرسیدند.
تا اوایل اسفند 84، فشارها ادامه داشت. آن موقع وبلاگنویسی هم می کردم. 11 اسفند 84 در خبرها به انتشار تقویمی سکسی در قم برخورد کردم. اداره کل فرهنگ و ارشاد استان قم یک تقویم منتشر کرده بود که ذیل هر صفحه یک توصیه جنسی اسلامی منتشر شده بود. مثلا نوشته بود زن باکرهای را بخواهید که فرزندان بسیار بیاورد و سرینش بزرگ باشد، برای اینکه فرزند چشم چپ نشود به هنگام بعد از ظهر جماع نکنید، هر کس کدو را با عدس بخورد وقتی که خدا یادش آید دلش نازک گردد و جماع او بیشتر می شود. به زنهای حامله کندر بخورانید زیرا اگر فرزندش دختر باشد، صورتاش خوب، اطراف راناش بزرگ و نزد همسرش سعادتمند است. خیلی کوتاه در وبلاگام به این تقویم اشاره کردم و گفتم این خزعبلات را در تقویم رسمی اداره کل فرهنگ و ارشاد استان قم منتشر کرده اند، آن هم با حمایت دولت ولی ما در یک روزنامه خصوصی، مطلبی درباره تجاوز گروهی به یک دختر منتشر کردیم، سه ماه است در حال رفت و آمد به دادگاه هستیم.
ماجرای تازهای شروع شد. قصه به استفاده از کلمه "خزعبلات" باز میگشت. همان روز از دفتر مدیرکل ارشاد یزد زنگ زدند که این چه مزخرفاتی است نوشتهای، روایت امام صادق را گفتهای خزعبل. واقعا نمیدانستم امام صادق این حرفها را زده باشد ولی آنها کتاب و سند داشتند.
دوباره احضار شدم، اول رفتم حراست ارشاد یزد و بعد رفتم استانداری. روزنامه ما به دلیل مشکلات مالی در حال تعطیل شدن بود، درخواست کمک کرده بودیم از ارشاد یزد و استانداری. هر دو به صراحت گفتند با این گندهایی که زدهای، انتظار هیچ کمکی نداشته باش. توصیه هم کردند که بهتر است قبل از هر کاری، استفعا بدهم که تبعات این توهینها دامن روزنامه را نگیرد.
یک ماه بعد، یعنی فروردین 85 روزنامه تعطیل شد، با کلی خسارت مالی و حسرت. حجتالاسلام عجمین، مدیرکل جدید ارشاد یزد که از اسفند 84 به یزد آمده بود، قبلا در دفتر مصباح یزدی کار میکرد، فکر میکنم در بخش مالی. خیلی تندخو بود، چیزی بود شبیه حجت الاسلام پناهیان، با لبخند، متعصبانه ترین حرفها را نثار مخاطباش میکرد. عاشق سینه چاک مصباح یزدی بود و آمده بود ته مانده باند مشارکت و دوم خردادی را پاک کند.
بعد از تعطیلی روزنامه رفتم ملاقاتاش. گفت متاسف است و درباره برخی مطالب ما هم چیزهایی شنیده، روزنامه را هم دیده و فکر میکند که این توان را میشود در خدمت به جبهه انقلاب به کار گرفت. پیشنهادش هم ساده بود، ما از باند مشارکت خارج شویم، وارد باند مصباح شویم، او هم تمام قد پشت ما میایستد تا جبهه انقلاب در استان یزد یک روزنامه خوب داشته باشد.
خیلی به حرف های او فکر نکردم، آن روزها درگیر برگزاری اولین جشنواره وبلاگنویسی استانی هم بودم. کلی تلاش کرده بودم که حمایت شرکت پیشگامان کویر یزد را به عنوان اسپانسر برنامه جذب کنم. اداره ارشاد یزد پیگیر بود که چرا این شرکت از کار من حمایت میکند. اداره اطلاعات استان یزد هم فشار میآورد. نامه هم نوشته بودند به مدیرعامل شرکت. مطلب وبلاگ من هم بهانه را مضاعف کرده بود.
در کش و قوس جشنواره متوجه شدم که این بار اداره اطلاعات استان یزد، شاکی اصلی است. چند مطلب از وبلاگ من انتخاب کرده بودند که مهمترین شان همین مطلب مرتبط با تقویمی درباره سکس بود. جرم هم روشن بود، توهین به ائمه.
جرم طوری بود که برخی حامیان سابق هم چیزی برای گفتن نداشتند، شهر مذهبی بود و من یک رفتار خلاف مذهب مرتکب شده بودم. حداقل یک سال درگیر این ماجرا بودم. بارها احضار شدم و توضیح دادم. در نهایت وثیقه 50 میلیون تومانی صادر شد و پس از تودیع وثیقه چند بار رفتم دادگستری.
در دادگاه قاضی انبوهی از روایتهای امام صادق و سایر ائمه درباره مسائل جنسی را نشانام داد و گفت یعنی همه اینها خزعبل هستند؟ چاره ای جز تایید نداشتم. در نهایت به خاطر همین پست وبلاگی من را به 91 روز حبس محکوم کرد.
قاضی را میشناختم. با وساطت یکی از مدیران شورای حل اختلاف به دیدارش رفتم. گفت خیلی حکم سبکی داده است: "درباره مطالب روزنامه خاتم یزد و از جمله مطلب مربوط به دختر افغانستانی هم اسمات مطرح بوده ولی فعلا این را رسیدگی کردیم، چون آنجا مدیرمسئول مسئولیت مطالب را قبول کرده است."
از سرنوشت آن پرونده پرسیدم، گفت فعلا باید بیاید و بروید تا ببینم تصمیم چیست. دست به دامن حجتالاسلام یحیی زاده، نماینده وقت میبد در مجلس شدم. رابطه خوبی با روزنامه ما داشت، در جشنواره وبلاگنویسی هم سخنرانی کرده بود، ماجرا را توضیح دادم برایش ولی وقتی اسم امام صادق آمد وسط، گفت توصیه خاصی در این زمینه نمیتوانم بکنم.
اعتراض کردم به حکم صادره، علاوه بر این مطلب، به خاطر توهین به رئیسجمهور در یک مطلب وبلاگی دیگر، به شلاق محکوم شده بودم که دادگاه به سبب موقعیت مطبوعاتی آن را به جریمه نقدی تبدیل کرده بود.
دوستام در شورای حل اختلاف باز کمک کرد، در دادگاه تجدیدنظر یک مسئول قضایی پیدا کردم که با حال و روز جامعه آشنایی داشت. میگفت خبرهایی خیلی بدتری از آنچه شما درباره دختر افغانستانی نوشته بودید، رخ داده است. مقداری هم من را نصیحت کرد که دست از نوشتن بردارم و یا حداقل از یزد بروم.
جلسه دوم که رفتم، پیشنهادش جدیتر بود، گفت بهترین کار این است که از یزد بروی، فعلا به حکم اعتراض کن، منتها برو یک شهر دیگر زندگی کن. روزنامه هم که تعطیل شده، بعد از مدتی من این حکم را تغییر می دهم و به جزای نقدی تبدیلش می کنم.
پیشنهاد عجیبی نبود، من هم قصد رفتن از یزد داشتم و این اتفاق تسریعاش کرد. رفتم شیراز، چند ماه بعد برگشتم یزد و رفتم دادگاه تجدیدنظر. ماجرای زندگی در شیراز را برای او توضیح دادم و گفتم قصد دارم بروم جزیره کیش کار کنم. خوشحال شد، گفت برو آنجا موقعیتت را تثبیت کن، بعد من را هم دعوت کن یک که به جزیره کیش بیایم. گفت من رایزنی می کنم که حکم را تغییر بدهند و چنین هم شد، 91 روز حبس به کمتر از 90 روز تغییر یافت و بعد تبدیلاش کردم به 450 هزار تومان جزای نقدی.
روز آخری که میخواستم کارهای اداری را انجام بدهم، رفتم خداحافظی کنم. در گفتوگوها خیلی ناامیدانه درباره وضعیت جامعه حرف میزد، میگفت چند وقت پیش در حال پیگیری امور قضایی بوده، متوجه یک پرونده و کشمکش محرمانه می شود. خلاصه اش این بوده که پزشک مخصوص هاشمی شاهرودی، رئیس سابق قوه قضائیه که به زمین خواری علاقه خاصی داشته، در ادامه فتوحاتش زمینی را تصرف کرده بود که متعلق به حجتالاسلام صدوقی، امام جمعه وقت یزد بوده است. جنگ شدید بوده، زمین میلیاردها تومان ارزش داشته است. دفتر رئیس قوه قضائیه به رئیس سازمان ثبت استان یزد دستور میداده که زمین را به نام پزشک شاهرودی ثبت کنند و امام جمعه یزد، رئیس سازمان ثبت استان را تهدید میکرد که پدرت را در می آورم. نتیجه نبرد را نمیدانست ولی میگفت ما همه دختر افغانستانی هستیم، داستان تجاوز خیلی عمیقتر از این حرفهاست، برو کیش و خوش باش.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر