وظیفه آحاد مردم در نظامهای دیکتاتوری و تمامیتگرا چیست؟ مسئوولیت اخلاقی آنانی که به حسب وظایف روزمره خود به چرخدندههایی در اعمال کل نظام بدل میشوند، کجا است؟ این سوالهایی است که فلاسفه اخلاق و منتقدین نظامهای دیکتاتوری سالهای سال است میپرسند و به پاسخهای بغرنج و متفاوتی میرسند. این اما در ضمن سوالی است که خیلی از ما که در نظامهایی مثل جمهوری اسلامی ایران بزرگ شدهایم و یا زندگی کردهایم، باید مرتبا از خودمان میپرسیدیم.
این سوالها در مرکزمتن فیلم «شیطان وجود ندارد»، فیلم آخر «محمد رسولاف» قرار دارند. این فیلم ساعاتی پیش در «جشنواره فیلم برلین» به نمایش در آمد.
رسولاف ۴۸ ساله مدتها است مجبور است فیلمهایش را در ایران مخفیانه و بدون مجوز بسازد. همین موضوع باعث شده است این فیلمساز با گذشت زمان، بیپرواتر شود و این بار فیلمی ساخته که هم از لحاظ قواعدی مثل رعایت حجاب و هم از نظر محتوای انتقادی، فراتر از همیشه رفته است.
نکته مثبت فیلم اما اینجا است که شعاری و به قول «عباس کیارستمی»، «گلدرشت» نیست و به نظر نگارنده، از فیلم «لرد»، فیلم قبلی رسولاف که دو سال پیش موفق شد در «جشنواره کن»، معتبرترین جشنواره سینمایی جهان،، جایزه بهترین فیلم بخش «نوعی نگاه» را از آن خود کند، هم از لحاظ کارگردانی و هم از لحاظ قصه، بسیار بهتر روایت شده است.
هشدار: در گزارش زیر، موضوع کلی فیلم « شیطان وجود ندارد»، آخرین ساخته محمد رسولاف که ساعاتی پیش در جشنواره فیلم برلین به نمایش درآمد، تا حدودی لو میرود.
***
«شیطان وجود ندارد» از چهار اپیزود داستانی تشکیل شده و یک موضوعی است که هر چهار قصه را به هم پیوند میدهد:؛ اعدام.
در کشوری مثل ایران که پس از چین، بالاترین نرخ اعدام جهان را دارد، این موضوع سالها است خوراک سینمایی هنرمندان بوده است. «اصغر فرهادی» پیش از آنکه با فیلمهای اخیرش، به یکی از مطرحترین کارگردانان جهان بدل شود، با قصه مربوط به اعدام در «شهر زیبا»، به جایگاهی رفیع رسید.
اما فیلم اخیر رسولاف نه فقط به اعدام که به طور مشخص به اشخاصی که کار اعدام را با فشار یک دکمه یا کشیدن یک صندلی از زیر پای قربانی انجام میدهند، میپردازد. در قضاوت اخلاقی بیشتر ما شاید کسانی که به علت شرایطی اجباری، مثل خدمت سربازی، در این جایگاه قرار میگیرند، افرادی قاتل یا از نظر اخلاقی، مذموم شمرده نشوند. فیلم رسولاف نیز لزوما ناقض این حکم نیست. او اما با چهار داستان مجزا از هم، سعی میکند اولا بهای سنگین انتخاب برای کسانی را که از نظم حاکم پیروی میکنند، نشان دهد و ثانیا به در هم تنیدگی زندگی کسی که صرفا «انجام وظیفه» میکند و افرادی که جانشان خود را از دست میدهند، بپردازد.
اپیزود اول فیلم، زندگی معمولعادی یک خانواده معمولی طبقه متوسط ایرانی را نشان میدهد. اما چند ثانیه آخر فیلم شوکه کننده است و چون پتکی بر بیننده فرود میآید. او در این اپیزود، راوی زندگیاش خود است که سراسر با اعدام گره خورده است. همان چند ثانیه آخر، مخاطب تازه متوجه معنای برخی دیالوگها تصاویر میشود؛ مثل کشیدن گونی روی زمین که شبیه جسد انسان است.
تم اعدام در اپیزودهای دیگر هم به تدریج و آرام آرام مطرح میشود و همین از جمله دلایلی است که باعث شده فیلم شعاری جلوه نکند .
در اپیزود دوم، یک سرباز خدمت وظیفه را میبینیم که در بخش «اجرای حکام» خدمت میکند.
اپیزود سوم، هم پایانی شوک کننده دارد. اپیزود نهایی اما روایتی است از آدمهایی که چیزی را انتخاب میکنند و تا آ؛خر عمر بهای آن را میپردازند.
فیلم از نظر سینمایی پیشرفتی جدی برای رسولاف محسوب میشود. یکی از منتقدان روس حاضر در جشنواره میگفت فیلم او را «آرام» میکند. این شاید واکنش ناخودآگاه به قهرمان اپیزود چهارم باشد که به قول همسرش، اگر «خوشبخت» نباشد، حداقل «آرام» است. علت این حس آرامش فیلم اما در ضمن، در ضمن فضاسازی بینظیر دو اپیزود آخر است که در میان منطقهای جنگلی در شمال و منطقه کوهستانی مشابه دیگری صورت انجام میشودمیگیرند. این تم فضاهای دور از دسترس دارد به یک پای آشنای فیلمهایی بدل میشود که مثل «شیطان وجود ندارد»، باید به صورت کم و بیش زیرزمینی ساخته شوند.
همین ویژگی را در فیلم «سه رخ» به کارگردانی «جعفر پناهی» نیز دیدیم. طرفه آنجا که کارگردانهای این فیلمها نیز مثل قهرمانهای فیلمهایشان، برای اینکه زیستی به نسبت مستقل از دیکتاتوری حاکم داشته باشند، باید به معنای کلمه سر به بیابان ببرند. این را در واقع میتوان رگهای آنارشیستی در این آثار دید:؛ بر پا کردن فضایی پاک از وجود دیکتاتوری حاکم، گیرم در کلبهای در میان ناکجا.
اما هنرمندی «شیطان وجود ندارد» اتفاقا از اینجا میآید که در دو اپیزود دیگر خود نیز نشان داده است رسولاف میتواند در فضاهای مختلف، کارگردان هنرمندی باشد. «احسان میرحسینی» به عنوان بازیگر نقش اول اپیزود اول، در به تصویر کشیدن مرد آرام خانواده که انگار چیزی آزارش میدهد، درخشان عمل کرده است. «باران رسولاف»، دختر کارگردان، در اپیزود آخر نقش دختر ایرانی بزرگ شده آلمان را زیبا بازی میکند و وقتی بدانیم کارگردان چند سال است در ایران مانده و دور از خانوادهاش که به آلمان رفتهاند زندگی میکند، بیشتر متوجه دشواریهای شخصی اپیزود آخر میشویم.
در اپیزود دوم، رسولاف نشان داده است که میتواند صحنههای تعقیب و گریز پلیسی جذاب بسازد؛ اپیزودی که با خواندن ترانه انقلابی «بلا چائو» توسط زوجی عاشق، تمام میشود تا هم رمانتیک باشد، هم انقلابی. چنانکه اپیزود آخر با دیگر ترانه انقلابی «مرا ببوس» پایان مییابد تا روایت پایانهای رمانتیک-انقلابی متفاوتی باشد که تصمیم دشوار مقاومت در مقابل دیکتاتوری با خود به همراه دارد.
رسولاف خود نیز حتما به عواقب تصمیمات دشوارش فکر کرده است. او در حالی به بعضی از بزرگترین افتخارات سینمایی جهان رسیده است که اجازه بهرهوری از سادهترین حقوق شهروندی در کشور خودش را ندارد و با اینهمه، در ایران باقی مانده است و در این شرایط دشوار کار میکند.
فیلم او نیز امروز در حالی به عنوان آخرین فیلم بخش مسابقه ۷۰هفتادامین سال جشنواره برلین بود که به نمایش درآمد که کارگردانش بر خلاف تمامی سایر کارگردانها، اجازه سفر به برلین را ندارد. این کارگردان چه خرس طلا و نقره بگیرد و چه نه، میتواند مفتخر باشد که هم «آرام» است و هم «خوشبخت» که در روزگاری «نه» گفت که خیلی از ما «سایرین» تنها «انجام وظیفه» میکردیم.
مطالب مرتبط:
بدرقه محمدرسولاف تا دادگاه انقلاب توسط سینماگران ایران
حکم یک کارگردان ایرانی؛ یکسال حبس و دو سال ممنوعیت خروج از کشور
حکم زندان برای محمد رسولاف کارگردان سینما
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر