خبر کوتاه بود: «هما کرمپور مربی بینالمللی و داور بینالمللی راگبی بهعنوان اولین مربی لژیونر راگبی زنان ایران بهصورت رسمی در کشور ترکیه شروع به فعالیت کرد. خانم کرمپور بهعنوان سرمربی باشگاه فیروزکوی استانبول ۲۲ فوریه در مسابقات لیگ راگبی ۷ نفره زنان ترکیه شرکت خواهد کرد.»
اما «هما کرمپور» کیست؟ او در بوشهر متولد شد. در دانشگاه، رشته مترجمی زبان انگلیسی را انتخاب کرد ولی بهصورت غیرآکادمیک معماری هم خواند. چون علاقهمند به زبان آموختن بود، در مرکز فرهنگی اتریش (OKF) زبان آلمانی را آموخت و زبان ایتالیایی را در مدرسه ایتالیاییها.
از ۵ سالگی ورزش را آغاز کرد. ژیمناستیک نخستین رشته ورزشیاش بود. چند سال بعد سراغ کاراته رفت، بعد ووشو، کمی هندبال، دوچرخهسواری و دو که همیشگی بوده است. از سال ۱۳۸۳ که برای نخستین بار قرار شد ورزش راگبی زنان در ایران متولد شود، از کاندیداهای آموختن این رشته تازهوارد به ایران شد.
پس از مدتی، در نخستین کلاس داوری بینالمللی راگبی که در ایران برگزار شده بود شرکت کرد؛ با بهترین رتبه در آزمون دوره بینالمللی داوری قبول شد، اما فدراسیون راگبی ایران هرگز مدرکش را نداد. هما کرمپور پسازآن بهعنوان داور و مربی در راگبی ایران شناخته شد.
او طی سالهای گذشته بهعنوان رییس کمیته داوران و رییس سازمان لیگ راگبی بانوان فعالیت میکرد؛ اما امروز دیگر در ایران نیست.
* شما در ورزش ایران تقریبا تمام مراحل را تجربه کردید. ورزشکار، مربی، داور و مسوول. در تمام این مدت، بخصوص در دوران مدیریت مثلا سازمان لیگ یا کمیته داوران، مهمترین مشکلاتی یا تجربیاتی که داشتید چه بود؟
من برای خودم رویاهای مشخصی داشتم. همان رویاهایی که حتی در زمینه موسیقی هم سالهاست به آنها فکر میکنم؛ یعنی اینکه ورزش یا موسیقی بهصورت «فرهنگ» وارد جامعه شود؛ که از دیدگاه من شروع این حرکت از مدرسه است. شما کمتر میتوانید ورزش حرفهای را در مدارس پیدا کنید، موسیقی هم که میگویند حرام است و نباید وارد مدرسه شود. هر دو اینها رویاهایی بود که برایش تلاش کردم. ولی خب هیچوقت بهجایی که میخواستم نرسید. نمیگویم تلاشهایم اصلا نتیجه نداد، ولی بههرحال با استانداردهای جهان فاصله زیادی داریم. من در آخرین مصاحبهام هم گفتم که شاید برای مدیران خوشایند نبود. گفتم و بازهم میگویم که ورزش ایران فقط فوتبال است. آنهم فقط فوتبال آقایان و البته بازهم نه برای همه آقایان که برای بخش خاصی و تعداد خاصی شهر و باشگاه. حالا شما ببینید وضعیت راگبی آنهم در بخش زنان چطور میتواند باشد. ما در این بخش هم کمبود امکانات داشتیم، هم کمبود معرفت. این دومی را نمیشود تحمل کرد، کمبودش را هم نمیشود بهراحتی پر کرد.
* آنچه پشتسر شما نشسته، سالها تجربه در ورزش ایران است؛ اما چرا یا بهتر است بگوییم از کجا تصمیم به مهاجرت گرفتید؟ فقط بحث یک پیشنهاد جدید کاری بود؟
مهمترین دلیل، شرایط روحیام طی دو سال قبل از مهاجرت بود. من برادرم را از دست دادم و فقط میخواستم از همهچیز و همهکس دور شوم. سعی کردم بازهم کنسرتهای موسیقیام را برگزار کنم، سعی کردم خودم را قوی نشان بدهم. دوست داشتم چیزی باشم که دیگران از من میشناختند. اما واقعیت این است که خودم نبودم. بحث پیشنهاد هم بله؛ وجود داشت. اما شاید قبل از ترکیه چند کشور اروپایی شرایط متفاوتتری داشتن، اما ترجیح میدادم در ایران بمانم. به همان دلایلی که خب میدانیم؛ عرق ملی و تعصب به وطن.
من همیشه خودم را معلم میدانستم. در مجموعههایی که تدریس میکردم، فکرم و ذهنم این بود که بچههایی را به شیوهای برای مملکتم تربیت کنم که مطابق حقوحقوق واقعی انسانی باشد. گاهی حتی مدیریت مجموعه آموزشی از من ایراد میگرفت. میگفتند این بچهها فردا که به مدرسه برگردند یا وقتی وارد جامعه شوند با اتفاقات و حرفهای دیگری روبرو میشوند. ولی انگیزه من این بود که حقوق انسانی خودشان را بشناسند و طلب کنند. اما متاسفانه همیشه همهچیز آنطور که شما میخواهید پیش نمیرود.
دغدغه همیشگی من «بچههای کار» بودند. میخواستم به آنها موسیقی، ورزش و زندگی کردن بیاموزم. دغدغهها عظیم بودند و توان من محدود. نمیدانم اما شاید اگر شرایط روحیام مناسب بود بازهم در ایران میماندم. اما دیگر لااقل فعلا بس بود.
* این روزها موج مهاجرت ورزشکاران بخصوص مهاجرت زنان ورزشکار شدت گرفته است. بحث اکثریت هم ممنوعیتهای اجتماعی و موجود در کشور است؛ مثلا حجاب. شما پیشازاین وقتی ایران بودید هم نسبت به نوع حجاب و پوشش زنان راگبیباز اعتراض داشتید.
بحث فقط زنان ورزشکار نیست. من میگویم هم در ورزش و هم در هنر و موسیقی، ایران زنان زیادی را از دست داد. در هر دو مقوله، شما به ذهن خلاق نیاز دارید. محدودیت در بهترین حالت ذهن شما را کند میکند و در بدترین حالت کلا از بین میبرد. شما میگویید چرا زنان مهاجرت میکنند؟ من میگویم حق دارند؛ میخواهند احترام ببینند؛ تواناییهایشان موردتوجه قرار بگیرد و ثمربخش باشند. این کجایش ایراد دارد؟ چندی قبل در یکی از جمعهای ورزشی، یکی از مقامات میگفت: «ما پیشرفت کردهایم، بازهم پیشرفت میکنیم، هر روز بیشتر از قبل پیشرفت خواهیم کرد.» خیلی سعی کردم سکوت کنم و حرفی نزنم، اما گفتم: «ببخشید. ولی شما وقتی از امروز به فردا میرسید هم پیشرفت کردهاید. چیزی که اهمیت دارد، سرعت پیشرفت است. کافی است فقط فاصله خود با جهان را طی سالهای اخیر ببینیم» متاسفانه سرعت پیشرفت در ایران به حدی کند است که فقط حضور در چند کلاس آموزشی هم برای ما دستاورد محسوب میشود.
من قبلا گفتم، الان هم میگویم. لباس راگبی این لباسی نیست که ما به تن میکنیم. لباس راگبی را در گوگل سرچ کنید و ببینید. من چند روز پیش از قول یکی از بازیکنان خواندم که گفته بود «این پوشش، به ما کمک میکند بهتر بازی کنیم.» ایشان یا تعریف متفاوتی از بهتر دارد یا به شکل دیگری توجیه شده؛ چون بنا بر پوشش معمول ایشان، کمی این تعریف سوالبرانگیز است. لباس راگبی حتی با لباس فوتبال هم متفاوت است. بعد من، زن راگبیباز، باید وقتی دنبال توپ یا حریف میدوم ناگهان بایستم، مقنعهای که عقب رفته را جلو بکشم و درست کنم که مثلا حسن نیتم ثابت شده باشد.
من زمانی گفتم به دلیل اینکه میخواستیم از زمین شماره ۴ آزادی برای تمرین استفاده کنیم و با مربی مرد که باتجربهتر بود، استارت بزنیم و پیشرفت کنیم، باید میپذیرفتیم که با حجاب راگبی بازی کنیم. اما اینکه تریبون داشته باشیم و بیاییم بگوییم این پوشش، کمک میکند بهتر بازی کنیم، فقط توهین به ما نه، توهین به شعور تمام مردم بود. شما یک بار ورزش راگبی را ببینید. در درگیریهای راگبی، گاهی لباس ورزشکار، همان لباس کشی که پوشیده هم پاره میشود. چطور میگویید با این لباس راحتتر است؟
فکر نکنید در ایران خیلی تیپ خاصی در خیابانها میزدم. خیلی هم ساده بودم. اما نسبت به این رفتارها اعتراض داشتم. روزی یکی از مدیران سفارشی انجمن راگبی به من گفت «خانم فلانی اگر با مقنعه بیایید بیشتر در عکسها حضور خواهید داشت.» من هم گفتم دوست عزیز، من برای عکس گرفتن اینجا نیستم. شما با خیال راحت جلوی دوربین عکس بگیرید.
* خب ببینید من الان با خانم هما کرمپور مواجه هستم که تقریبا در ایران وارد فضاهای ممنوعه شده است. ورزش از نوع راگبی، موسیقی تا حد تدریس و فعالیتهای اجتماعی مثلا برای کودکان کار. همه این چندگانگیها را چگونه کنار هم قرار دادید.
این شکل شخصیت مربوط به وقتیکه ورزش و موسیقی جزئی از زندگی من شد نبود. بخشی ارثی بود، بخشی هم برگرفته از جامعه، چون زنان ایرانی طی این سالها همیشه نشان دادند که فشار یا محدودیت را نمیپذیرند. جسارت را از پدرم به ارث بردم، مقاومت را هم از مادرم، باقی را هم از جامعه. از نظر من ورزش یعنی اینکه هیچ پایانی وجود ندارد. همیشه باید بروی و هیچ راه دور زدن یا برگشتنی وجود ندارد. من از ورزش یاد گرفتم شرایط «عوض» نمیشود، بلکه «ساخته» میشود. ما زنان و مردان ایرانی اینجا در غربت، متاسفانه بابت دیدگاهی که نسبت به کشورمان شکل گرفته مثل بچههایی هستیم که سرپرستانشان شاید به لحاظ اخلاقی یا رفتار اجتماعی، وضعیت مناسبی نداشتند و حالا بچهها میخواهند با رفتار صحیحشان دیدگاهها را مثبت کنند. همینالان که من در ترکیه زندگی میکنم همه فکرم این است که چهره خوبی از ایران نشان دهم. شما خودتان میدانید که در فضای کنونی دنیا، چقدر این کار سخت است. میدانید که حتی مردم همین کشور ترکیه چه دیدگاهی در مورد ما دارند.
ورزش و موسیقی به من درس «ساختن» دادند. یک شعار که روی صفحه واتساپم هم نوشتهام: «ققنوس بار دیگر از میان خاکستر برخاست.» همه ما همان ققنوس هستیم. توانمان شاید محدود باشد، ولی با همان توان، بهترین را ارائه میدهیم.
* حرف خیلی مانده و شاید فعلا باید جمع کرد؛ حتما برنامهریزی یا به عبارتی هدفگذاری کوتاه و بلندمدتی هم دارید.
در مورد ورزش و راگبی میخواهم فعلا به دورههایی فکر کنم که از سطح فنی من بالاتر هستند. هدفم فعلا این است که در دورههای حرفهای اروپا شرکت کنم و بیشتر یاد بگیرم. در ترکیه هم برای بچههای کنونی تیم برنامههایی دارم. به آنها گفتم به بیش از لیگ ترکیه و این سطح فکر کنید، باید بروید، پیشرفت کنید و تجربههای برونمرزی داشته باشید.
از نظر فرهنگی هم دوست دارم کاری که در ایران میخواستم و برایش تلاش کردم و به نتیجه نرسید را اینجا تمام کنم. شاید در ترکیه یک مجموعه فرهنگی را دایر کنم. وقتی در ایران به بچهها موسیقی تدریس میکردم تصمیم داشتم خاطرات بچهها را بنویسم. میخواستم روزی این نوشتهها را منتشر کنم که این هم نشد. شاید اینجا منتشر کنم. با خودم فکر میکنم شاید باید یک مجموعه یا کلونی فرهنگی تشکیل داد و ایرانیان را جمع کرد و بیشتر جمعهای فرهنگی و هنری تشکیل داد. بههرحال اینها امیدواریهایی است که شاید اتفاق بیفتند و شاید هرگز اتفاق نیفتند.
اما بالاترین هدفی که نزدیکانم میدانند این است که روزی خانهای داشته باشم، تعدادی از بچههای کار، بیسرپرست یا بدسرپرست را بیاورم و برای آنها یک خانواده تشکیل بدهم. جایی که یک کودک بتواند بدون دغدغه اقتصادی و فرهنگی، زندگیاش را بسازد. خیلی سخت است، میفهمم. اما یکی از انگیزههای برگشتنم به زندگی بوده. خب گفتید هدف، این هم بخشی از اهداف من بود. من همیشه یک جمله دارم و آنهم اینکه «با آرزوی روزهای سبز پیشرو.»
لینکهای مرتبط
کنارهگیری دستهجمعی ملیپوشهای راگبی ایران
کوچ زنان ورزش ایران زیر سایه «حجاب اجباری»
چرا کوچ ورزشکاران ایرانی سرعت گرفته است؟
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر