فروردین سال ۱۳۹۶ بود که همزمان با سالگرد درگذشت «سیروس قایقران»، شهرداری انزلی از سردیس اسطوره فوتبال این شهر رونمایی کرد. حالا با گذشت سه سال، خبر میرسد که سردیس سیروس را شکستهاند.
برای این که بدانیم سیروس که بود، لازم نیست پای سخنرانی شهردار انزلی در روز رونمایی از سردیس یا حتی سخنوری همبازیهای او در هر سالمرگش بنشینیم. سالهای آخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ خورشیدی، وقتی مربیانی مانند «علی پروین» تیم ملی ایران را با دو جین ستاره از «استقلال» و «پرسپولیس» آرایش میکردند، یک مرد تنومند با موهایی که فر ریز و در هم فرو رفته داشت، آن میانه میدان میایستاد و بازوبند کاپیتانی تیم ملی را بر بازو میبست.
سیروس قایقران، مجنون انزلی و ملوان بود. نشان به این نشان که پایش را تا آخرین سالهای فوتبال از شهر خود بیرون نگذاشت. میگفتند روزی علی پروین برایش پیغام میفرستد: «داری حیف میشوی در انزلی. بیا پرسپولیس، سر تا پایت را طلا میگیرم.» پیام داده بود: «سلطان! ملوان خودش طلا است.»
متولدین دهه ۶۰ خورشیدی در انزلی با او خاطرهها دارند. همین امروز میتوانند برایتان روایت کنند که هر سهشنبه اگر تیمش بازی نداشت، میآمد به خیابان «سپه» انزلی. دمپایی لاانگشتی به پا داشت و شلوار گرمکن. زمستانها هم کاپشن خلبانی خود را میپوشید. کودکان شهر که دورهاش میکردند، برای همه فالوده میخرید. دو ساعتی کنارشان وقت میگذراند و میرفت.
اینها افسانه نیستند. اگر سیروس قایقران در انزلی بعد از ۲۱ سال از مرگ، هنوز زنده مانده، به واسطه خاطراتی است که دهان به دهان نقل میشوند.
«اسماعیل راستی» را هویت خبرنگاری ورزشی در گیلان میدانند؛ یک رشتیزاده که پیش از انقلاب و زیر شکنجه ساواک، تحرک یک پایش را از دست داد و بعد از انقلاب هم مجبور شد سالها با نام مستعار برای روزنامههای ایران گزارش بنویسد. او روایت میکرد که اوایل دهه ۷۰ خورشیدی، وقتی برف سنگینی روی شهر انزلی نشست، سیروس قایقران و «محمد احمدزاده» پارو به دست در سطح شهر میچرخیدند و برف از بام خانههای مردم میروفتند.
سیروس اعجوبهای بود برای خودش. میدانید چند سال میگذرد از آخرین باری که «کریم باقری» در باشگاه «کشاورز» شاگردش بود؟ دقیقا ۲۴ سال. اما هنوز که نام سیروس را جلوی کریم بیاورید، سکوت میکند، بغض گلویش را میگیرد، بعد جمله کلیشهای خود را میگوید: «هرچه داشتم، از او بود.»
داستان فقط مختص کریم باقری هم نیست؛ «احمدرضا عابدزاده» بعد از سکته مغزی، بخشی از هوشیاری خود را از دست داد. پزشکها به خانوادهاش گفته بودند سعی کنید به فضای قبلی زندگی خود برگردد. فدراسیون فوتبال سال ۱۳۸۱ دوره مربیگری A جهانی را در تهران برگزار کرد. احمدرضا را برده بودند که فقط در فضای آن قرار بگیرد، نفس بکشد و زنده شود.
«اریش روتهمولر»، مدرس آلمانی کلاس مربیگری از احمدرضا خواست که پای تخته برود و برای او، آغاز یک ضدحمله از دروازه خودی تا زمین حریف را تشریح کند. عابدزاده ایستاد جلوی تخته و گفت: «من توپ را گرفتم. سیروس وسط زمین دستش را برده بالا، دارد سمت چپ را نشان میدهد. توپ را با دست برایش پرت میکنم لب خط سمت چپ. نمیدانم بعدش چه میشود. سیروس کار خودش را میکند. ما گل میزنیم.»
چرا سیروس؟ آخرین باری که سیروس و احمدرضا با هم در یک تیم بازی کردند، به سال ۱۹۹۲ میلادی برمیگشت. بعد از آن، عابدزاده با طلاییترین نسلهای تاریخ فوتبال ایران همبازی بود. تیم جام ملتهای ۱۳۹۶ امارات که سوم جام ملتها شد، کره جنوبی را شش بر دو برد و عربستان را سه بر صفر. تیم انتخابی جام جهانی ۱۳۹۸ کم ستاره نداشت. حتی سالهای آخر فوتبالش در پرسپولیس هم با امثال علی کریمی بازی کرد. اما برایش سیروس زنده ماند.
سیروس فروردین سال ۱۳۷۷ بر اثر تصادف برای همیشه رفت. همسرش بعد از او دیگر ازدواج نکرد و پیراهن سیاهش هنوز بر قامت او است.
قایقران برای مردم انزلی هرگز یک فوتبالیست نبود. اگر نوروز هر سال به انزلی بروید، با شهری روبهرو خواهید شد که دیوار و پنجرههایش مزین شدهاند به عکسهای او.
شکسته شدن سردیس سیروس در انزلی شاید غریبترین اتفاق ممکن برای مردمی است که هنوز با خاطرات ملوان و جاوادانهترین کاپیتانش زندگی میکنند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر