داریوش اسدزاده، بازیگر تئاتر و سینمای ایران در سن ۹۶ سالگی درگذشت. آقای اسدزاده در ۷ دهه گذشته در بیش از ۸۰ فیلم سینمایی ایفای نقش کرده است. از فیلمهای محبوبی مثل «همسر» و «دو نیمه سیب» تا فیلمهای پرحاشیهای مثل «قلادههای طلا» که در راستای نگاه حکومتی به اعتراضات انتخابات بحثبرانگیز ۱۳۸۸ ساخته شد. از دیگر کارهای این نویسنده،کارگردان و بازیگر تئاتر و سینما میتوان به بازی در سریالهای خاطرهانگیزی مانند «سمندون» و «خانه سبز» اشاره کرد.
چند سال پیش با تعدادی از بازیگران و کارگردانهای تئاتر قبل از انقلاب اسلامی در ایران گفتوگو کردم. برخی از آن گفتوگوها منتشر شدند و برخی نه. یکی از آن افراد «داریوش اسدزاده» بود. در گفتوگویی که با این پیشکسوت هنرهای نمایشی در ایران داشتم، گفت قبل مطرح کردن اولین سوال میخواهم اجازه بدهید خطاب به مردم ایران چیزی بگویم و بعد از مردم تشکر کرد: «میخواهم از آنها تشکر کنم. ما مردم خوبی داریم. مردم ما صبور و هنر دوست هستند. برای مردم ایران امروز، سرتعظیم فرو میآورم. امروز مردم به هنر و هنرمندان، برخلاف دهههای ۱۰ و ۲۰، خیلی احترام میگذارند و مشوق ما هنرمندان هستند. مردم آن زمان، گناهی نداشتند اما خب کار ما که سرگرم کردن آنها بود را بد میدانستند و ما را در خیابان هو میکردند اما مردم امروز شعورشان بالا رفته به ما احترام میگذارند و امثال من با افتخار میتوانند در کوچه و خیابان قدم بزنند.»
بازیگر فیلمهایی مانند «۵۰ کیلو آلبالو»، «دختر کدخدا»، «علی کنکوری» و «یتیمخانه ایران» در خصوص ورودش به جهان هنر و بازیگری گفت: «بازیگری را تقریبا از سیاهبازی شروع کردم. یک تئاتر تابستابی در محله « پامنار» بود که بعد زغال فروشی و بعد کاروانسرا شد. در آن سیاهبازی افرادی مانند «ذبیحالله ماهری»، «مهدی مصری» و ...بازی میکردند. اینها فقط دو روز در هفته بازی میکردند و مابقی هفته تئاتر تعطیل بود. سال ۱۳۱۹ که هنرستان «نصر» که در لالهزار قرار داشت، دولتی شد و من ۱۸ ساله بودم در آنجا ثبتنام کردم و بعد وارد کار تئاتر شدم. بازیگری، نویسندگی و کارگردانی کردم و بعد کمکم کارهای سینماییام شروع شد. »
از او در خصوص کمرونق شدن «سیاهبازی» و «نمایشهای تختحوضی» پرسیدم. داریوش اسدزاده، عدم علاقه مردم به این هنرها را مربوط به شرایط جهان مدرن میدانست: «چیزهایی در جهان وجود دارند که وقتی تمام و جمع میشوند دیگر شبیه آنها رخ نمیدهد مگر اینکه ما ادا و اطوار آنها را در بیاوریم که اصلا چیز خوبی از آب در نمیآید. آن زمان به سیاهبازها و بازیگران و نوازدگان، مطرب میگفتند. به قول معروف مطربها، افرادی بسیار با استعداد و توانا اما بیسواد بودند. سیاهبازهای تهران دو، سه دسته بودند. اینها سواد نداشتند و بداههگو بودند. نمایشنامه و کاغذ و این چیزها نداشتند. خودشان بودند و بداههگوییهایشان و استعدادی که داشتند. بدبختها آخر عمر هم با وضیعت اسف باری زندگی کردند و مردند. «عباس موسس» شبها قبل از اجرا میآمد در اتاقی که امروزیها بهش میگویند اتاق گریم و میگفت امشب جمعیت چطور است، مثلا میگفتیم: «آقا همه بازاری هستند». بعد میگفت خب داستان فلان موضوع بازار را امشب اجرا میکنیم بعد بدون هیچ تمرین یا متنی میرفتند و ۶ ساعت مردم را پای نمایش تختحوض نگه میداشتند. هیچ کس هم خسته نمیشد و در طول ۶ ساعت مردم فقط میخندیدند. اینها آدمهای با استعدادی بودند. در تهران چند گروه ۶ یا ۷ نفره سیاهبازی خوب داشتیم که هرکدام برای خودشان نخبه بودند و میتوانستند مردم را ۶ یا ۷ ساعت سرگرم کنند. چوبپنبه را میسوزاندند و خودشان را سیاه میکردند و به روی صحنه میرفتند و آخرسر هم به خاطر همین چوپپنبه و این چیزهایی که صورتشان میمالیدند تا ملت را سرگرم و شاد کنند، یا کور شدند یا کر. اینها دیگر تکرار نمیشود. لنگه این افراد دیگر به وجود ندارد. خیلیها این روزها سیاهبازی میکنند اما سیاه باز نیستند.»
او معتقد بود، سیاهبازی اصول خودش را دارد: « یکی از اصول سیاه بازی، بداههگویی است. هنرهایی در جهان هستند که وقتی تمام میشوند، تمام شدهاند. سیاهبازی هم یکی از همین هنرهاست. اینکه با نمایشنامه و گریم و تمرین روی صحنه بروید که سیاهبازی نیست. تختحوضی باید در مکان مناسب خودش یعنی روی حوض اجرا شود. در سالن تئاتر که تماشاچیها روبهروی بازیگر نشستهاند که نمیشود تختحوضی اجرا کرد. یکی از علتهایی که امروز سیاهبازی دیگر خریدار ندارد و کسی هنرمند سیاهباز یا تختحوضی نیست، مدرن شدن ایران است. این دو ژانر نمایشی برای ایران غیرمدرن بود. متاسفانه الان باید دنبال چیزهایی بود که متعلق به ایران امروز باشد»
او از علاقهمندیاش به سیاهبازی و رابطهاش با سیاهبازهای قدیمی هم صحبت کرد: « من عاشق کار سیاهبازها بودم. یک روز در تئاتر بودم که گفتند «مهدی میرچی» آمده شما را ببیند. گفتم خب ببریدش در اتاق گریم و چایی برایش ببرید تا من بیایم. خطاب به ایشان گفتم: آقا مهدی، استاد من شما هستید من با دیدن کارهای شما به تئاتر علاقهمند شدم که در جوابم خندید. اینها با شخصیت و با استعداد بودند اما قدرشان را کسی ندانست. سیاهبازها به نوعی همه فن حریف بودند. مثلا هم بداههگویی میکردند هم دو دانگ صدا داشتند و هم طنز را به طور مادرزاد میشناختند. اما مردم با هنرمندان در آن زمان رفتار مناسبی نداشتند. »
او در خصوص رفتار مردم در دهههای ۲۰ و ۳۰ شمسی با بازیگران و هنرمندان تئاتر میگفت: « زمانی که من وارد بازیگری تئاتر شدم حدودا ۱۰ تا ۱۵ بازیگر بیشتر نبودیم به الان نگاه نکنید که هزارن بازیگر جدی داریم. این هنر رشد پیدا کرده است به همان اندازه هم مردم رشد کردهاند. الان بازیگری یک رشته دانشگاهی است. آن زمان هنرپیشهها برای پول، کار نمیکردند با عشق و برای عشقشان که بازیگری بود بازی میکردند اما الان این هنر یک شغل محسوب میشود. چیزی هم که درس دانشگاهی باشد و شغل محسوب بشود؛ یعنی برای مردم و کشور تعریف شده و به او احترام میگذارند. آن زمانها این چیزها نبود. زمان عوض شده است. هر ده سال در هر کشوری یک دگرگونی ایجاد میشود و همه چیز عوض میشود. زمانی که ما وارد کار تئاتر شدیم هنوز سینما نبود. آن زمانها مردم ما را مطرب میدیدند اما الان همه میخواهند بازیگر بشود. شعور مردم بالا رفته و همه چیز را درک میکنند و بهترین منتقد همین مردم هستند. اگر بخواهیم با نگاه آن زمان به این رشته نگاه کنیم الان نصف بیشتر مردم دوست دارند مطرب باشند در نتیجه مطرب بودن معنی خوبی پیدا کرده است. الان علاقه و سواد مردم رشد پیدا کرده است. یک زمانی من را در کوچه هو میکردند اما الان در کوچه و خیابان با افتخار راه میروم. »
داریوش اسدزاده سال ۱۳۲۸ در فیلم «واریته بهاری» به کارگردانی «پرویز خطیبی» و تهیه کنندگی «اسماعیل کوشان» اولین تجربه سینمایی خود را کسب کرده است. او درباره فیلمنامههای آن زمان هم صحبت کرد: «در هر دهه نوشتن داستان و فیلمنامه بستگی به فهم و شعور مردم دارد. مثلا در سال ۱۳۰۸ که فیلمی ساخته شده آن فیلم که فیلم نبوده یه چیزی بوده که فقط فیلمبرداری شده است. بعد کمکم داستان نویس پیدا شد. هر داستانی برای هر فیلمی برای مردم همان زمان جالب است چون سوژه داستانها از کوچهو بازار گرفته میشود. مثلا داستانی که در سال ۱۳۲۲ نوشته شده، برای مردم امروز قابل ساخت و پخش نیست. بنابراین نمایشها و دیالوگها بستگی به زمان دارد. هرچه زمان جلوتر میرود و مردم پیشرفت میکنند، سواد، فهم مردم بهتر میشود و نویسندگان بهتر مینویسند. البته نمیشود هم گفت مثلا فیلم «دختر لر» فیلم بیشعوری بوده یا فیلمهایی که در دهه ۴۰ یا ۵۰ ساخته شدهاند فیلمهای بدی هستند، خیر. آنها برای همان زمان با امکانات و درک مردم خوب و مفید بوده است. مثلا در سینما «مایاک» من یادم هست زمانی که فیلم میگذاشتند حدودا یک کیلومتر صف بود. حالا برای دیدن آن فیلمها، ده نفر هم میرود؟ نه! محال است کسی برود. چرا؟ چون درک و شعور مردم پیشرفت کرده چیزهایی جدیدتر و بهتری میخواهند.»
او معتقد بود علی حاتمی سینمای ایران را دگرگون کرد: «بعدها با آمدن «علی حاتمی» سینمای ایرای عوض شد. به نظر من «علی حاتمی» بینظیرترین دیالوگنویس سینمای ایران بوده و هست. فیلمهایی که امروز ساخته میشوند، فیلمهای خوبی هستند، زحمت میکشند اما آنطور که باید نیستند. به نظر من بازیگران ایرانی در حال حاضر از نویسندگان و کارگردانهای سینما خیلی قدرتمندتر برخورد میکنند و اگر فیلمی مورد اقبال قرار میگیرد به خاطر بازیهای درخشان بازیگران است تا کارگردانی و یا نویسندگی.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر