close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

یک روز همراه با سرباز صفرهای زندان

۲۳ آذر ۱۳۹۴
خواندن در ۷ دقیقه
یک روز همراه با سرباز صفرهای زندان
یک روز همراه با سرباز صفرهای زندان

فرشته ناصحی

«عماد» 20 سال دارد و سرباز وظیفه اعزامی از خرم آباد است. او مثل سایر هم خدمتی هایش در زندان «رجایی شهر» کرج لباس نظامی می پوشد و پیراهن و شلوار مشکی با آرم «یگان حفاظت سازمان زندان ها» و پوتین رنگ و رو رفته اش را تمام شبانه روز به جز ساعت محدود خواب تحمل می کند.

عماد تقریبا هر شب تا پنج صبح نگهبانی می دهد اما نگهبانی تنها کار شبانه روزی او نیست. خودش می گوید یک آچار فرانسه تمام عیار است؛ مثل بقیه سربازهایی که گرفتار زندان هستند. علاوه بر پست نگهبانی شبانه، محوطه را نظافت می کند، سینی چای کارمندان را به اتاق‌شان می برد و گاهی خرید روزانه آن ها را هم انجام می دهد؛ یعنی هرکاری که رده بالایی ها دستور بدهند، اعم از خصوصی تا عمومی و بی هیچ پرسش و پاسخی.

«اکبر» هم‌دوره ای عماد و همشهری او است که از زندان «دیزل آباد» کرمانشاه به تهران منتقل شده است. او می گوید در آن جا صحنه های دهشت بار و روزهای پر شکنجه ای را از سر گذرانده که کابوس آن ها تا پایان عمرش او را رها نخواهند کرد؛ از خودکشی چند سرباز در برجک نگهبانی گرفته تا تجاوز به سربازهایی که درون زندان خدمت می کردند توسط سردسته باندهای شرور که همیشه همراه با تهدید و سکوت اتفاق می افتد و نیز حضور در صحنه اعدام که او به عنوان بدترین بخش دوران خدمتش از آن یاد می کند: «کل آموزشم در زندان این بوده که به همراه سربازان قدیمی تر به اعزام و بدرقه متهمان بروم. البته پست دادن را هم بلدم. نظافت حیاط را هم که همه بلدند. مثلا از دیروز عصر به صورت دو ساعت نگهبانی برجک و چهار ساعت خواب تا پنج صبح در حال نگهبانی دادن بوده ام، مثل هر یک شنبه ها به مراسم صبح‌گاه ماموران احضار شده ام و در سرمای پنج صبح، بعد از رژه ای کوتاه و تلاوت قرآن، به قسمت اعزام متهمان رفته ام تا یک متهم را با یک پاس‌یار درجه دار به بیمارستان ببرم. پادویی مهم ترین کاری است که زیر پرچم یاد گرفته ام.»

عماد اما از دغدغه های روزانه اش در زندان می گوید: «تقریبا هر شب دعا می کنم اسمم به لیست اعزامی های دادگاه نخورد و بتوانم با یک زندانی بیمار به بیمارستان اعزام بشوم. وای به حال وقتی که ما را به دادگاه می فرستند. توی راهروها تا بعدازظهر دست مان به دست زندانی زنجیر شده، خبری از نهار و استراحت نیست و استرس زندانی و درگیری های طرفین و مکالمه خانواده اش ما را هم درگیر می کند. گاهی ممکن است یکی از همراهان زندانی یک تکه کیک یا یک بطری آب تعارف کند که آن روز بهشت‌مان است. وقتی هم برگردیم، هیچ کس نبوده که همان نهار بی کیفیت زندان را برای‌مان نگه داشته باشد. خسته و کوفته برمی گردیم و گاهی حتی ممکن است همان شب پاس بخش باشیم. اما وقت اعزام به بیمارستان، امکان استراحت بیش تری هست. می شود توی راهروهای بیمارستان نشست و کار زندانی که تمام شد، ما هم با او برمی گردیم.»

تقریبا اغلب سرباز وظیفه هایی که در زندان دوران خدمت خود را می گذرانند، از روستاها و شهرهای دور افتاده به این محل اعزام شده اند. خودشان می گویند:«دیواری کوتاه تر از ما یافت نمی شود و از سر بی کسی و نداشتن پارتی و رابطه به زندان تبعید شده ایم. »

غذای روزانه سربازهای زندان، همان غذای زندانی ها است که از آشپزخانه زندان توزیع می شود. اما اغلب آن ها امکان صرف نهار روزانه را ندارند چون یا در حال نگهبانی دادن و پادویی در بخش های اداری زندان هستند و یا این که به دادگاه و بیمارستان اعزام شده اند و کارشان تا بعدازظهر به درازا خواهد کشید. اگرهم بنا به تشخیص پزشک، یک متهم در بیمارستان بستری شود، سرباز همراه او هم باید شب را در بیمارستان بخوابد.

به گفته عماد، یک بسته بیسکویت یا یک لقمه نان و پنیر حداکثر صبحانه ای است که آن ها را تمام روز سر پا نگه خواهد داشت:«البته به ندرت پیش می آید که پاس‎یار اجازه خرید خوراکی یا نهار به خانواده متهم در دادگاه یا بیمارستان را بدهد. آن وقت است که معمولا برای سرباز همراه با متهم هم غذا می خرند و این اتفاق باعث اشتیاق سرباز می شود.»

اوضاع در شب هم بهتر نیست: « یک سوله داریم مخصوص سربازها. ساعات خاموشی از 10 شب شروع می شود تا پنج صبح. نمی توانی باور کنی بیش تر دوستانم چه اشتیاقی دارند بابت تلویزیون 40 اینچی که به تازگی از سوی سازمان زندان ها در سوله نصب شده است. شب ها سریال ها را دنبال می کنیم اما چنان از فعالیت روزانه خسته ایم که سریال به نیمه نکشیده، تقریبا بیش تر تماشاچی ها در حال چرت زدن هسته اند و یا خوابیده اند. خودم توی ماشین و وقت بدرقه متهم خوابم می برد. به لحاظ قانونی، خوابیدن سرباز در مسیر دادگاه و بیمارستان ممنوع است اما گاهی نگاه می کنم و می بینم به جز راننده، هیچ کس در ماشین انتقال متهم بیدار نیست.»

عماد از گفت و گو با زندانی ها در طول مسیر دادگاه می گوید: «گاهی با آن ها ابراز هم‎دردی می کنم. یک بار به یک متهم متجاوز به عنف گفتم اگر به یک دختر باکره تجاوز می کرد، وضعیتش بهتر بود؛ حداکثر مجبور می شد با او ازدواج کند. اما چون به زن شوهردار تجاوز کرده، حکمش اعدام بود. یک بار هم با یک زندانی سیاسی همراه بودم. او را راهنمایی کردم و گفتم اظهار ندامت کند و به فکر خودش باشد؛ باید به فکر آینده زن و بچه اش باشد، بی خیال مردم! این کارها آینده خوبی ندارد و تقاصش را هم فقط خودشان می دهند. مردم که دارند زندگی خودشان را می کنند.»

اما همه سربازهای نظام وظیفه مثل عماد فکر نمی کنند. «شهاب»، زندانی سیاسی ساکن بند 350 اوین تعریف می کند که وقتی به علت مشکلات قلبی به بیمارستانی در بیرون زندان منتقل شد، سربازی که مراقبش بوده با هزینه خودش هر روز برایش روزنامه می خریده است.

«ع.بذرافکن» سرباز دیگری است که دوران خدمتش را در اوین می گذراند. او می گوید تا به حال چند زندانی «جنبش سبز» را به دادگاه برده و خودش هم آن روزها با این که نوجوان بوده، در تظاهرات شرکت می کرده و طرف دار موسوی بوده است.

سرباز صفرها معمولا دل خوشی از پاس‎یارها و قاضی ها ندارند. هر روزِ سربازانی که در زندان ها مامورند، طاقت فرسا است. یکی از آن ها می گوید: «حتی راننده ماشین های اجاره شده که متهمان و سربازها را جا به جا می کنند، در فاصله تشکیل دادگاه، فرصت را غنیمت شمرده و به مسافرکشی می پردازند ولی ما باید جلوی در دادگاه یا بیمارستان بنشینیم.»

مرخصی های پنج روزه این سربازها به ندرت به 10 روزه در هر سه ماه تبدیل می شود و برخی از آن ها که غیبت کرده اند، ناچارند به مدت چند روز در انفرادی بمانند.

انفرادی و بازداشت تنبیهی است که سربازها بابت سرپیچی از فرامین مافوق خود با آن روبه رو می شوند.

عماد می گوید برخی روزها از ساعت چهار عصر امکان این را دارند که بخوابند یا وقت خود را در بیرون از زندان و سوله بگذرانند. آن ها معمولا ترجیح می دهند بیرون بروند و پارک ها را بگردند و به تعبیر عماد، به دختران «متلک» بگویند.

حقوق و مستمری آن ها هم که نوشتن ندارد: «این ماه 80 هزار تومان به حساب‌مان ریختند اما خیلی از ماه ها 50 یا 60 هزار تومان است. بسته به کَرَمِ‌شان واریز می کنند؛ حساب و کتاب ندارد.»

«علی اکبر»، سرباز «قزل حصار» است. او خاطره بدی از اتاق اعدام این زندان تعریف می کند که روحیه او را به شدت به هم ریخته و تاثیر بدی روی او گذاشته است: «برای انجام کاری برای فرمانده خود به اتاق اعدام رفته بودم؛  قصد خروج داشتم که درها بسته شدند و من مجبور به تماشای مراسم اعدام شدم. طناب ها را به گردن سه متهم انداختند و پایه های زیر پای زندانیان را که به صورت هیدرولیکی بالا رفته بود، به یک باره به سمت پایین سقوط دادند. این پروسه دست و پنجه نرم کردن سه اعدامی با مرگ، 10 دقیقه تاثرآور از دوران سربازی من بود؛ 10 دقیقه ای که هرگز فراموشم نمی شود.»

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

گزارش ويژه

پیدا و پنهان کاندیداتوری حسن خمینی

۲۳ آذر ۱۳۹۴
خواندن در ۶ دقیقه
پیدا و پنهان کاندیداتوری حسن خمینی