آذرماه سال ۱۳۵۹ از ازدواج مادری که پیش از انقلاب در رشته پرتاب نیزه قهرمان کشور بود و پدری که سالهای سال داور فوتبال، دختری متولد شد که نامش را «سارا» گذاشتند. آن ها که ساکن شهر ساری بودند، خیلی زود فهمیدند این دختر هم مانند سایر اعضای خانواده «مصطفینژاد»، گرایش شدید ورزشی دارد.
اما از سال ۱۳۸۵ مسیر زندگی سارا مصطفینژاد کمی تغییر کرد. او که تقریبا تمام رشتههای ورزشی مجاز (از نظر قوانین حکومت ایران) را امتحان کرده بود، این بار به پیشنهاد برادرش، رشته «پرورش اندام» را آغاز کرد. حالا پس از گذشت نزدیک به 12 سال، به «ایرانوایر» میگوید: «خانوادهام نه تنها مشکلی با رشته جدید ورزشیام نداشتند که حتی مشوقم هم بودند. میخواستند راهی که خودم دوست دارم را انتخاب کنم.»
او حالا یکی از مشهورترین ورزشکاران زن ایرانی در شبکههای مجازی است. نامش را که در «گوگل» جست و جو کنیم، با انبوهی از تصاویر که آمادگی بدنی او را نشان می دهند، روبه رو میشویم؛ زنی با قامتی کشیده و اندامی کاملا عضلانی. هم مربی پرورش اندام است و هم برای یک شرکت استاندارد مکملهای بدن سازی فعالیت میکند.
سارا از نخستین سالهای آغاز زندگی حرفهای خود و بازخورد اندامی که از عضلات به هم پیچیده ساخته شده است، برایمان میگوید: «شاید بعضیها تصور کنند که بازخورد جامعه با خانمی که بدن ورزیدهای داشته باشد، مناسب نیست. نمیگویم رفتارهای منفی ندیدهام اما واقعا در حدی نبوده است که بخواهم حتی ناراحت شوم. اکثر آقایان یا خانمها یا تشویق میکنند یا تحسین و یا برایشان عجیب است و در موردش از من سوال میپرسند. از اینکه چند سال است ورزش میکنم، چند ساعت در روز یا در مورد رژیم غذایی میپرسند. تشویقها به حدی زیاد بوده که خودشان انگیزه بیش تر برای من درست کرده اند.»
او از یک تکیه کلام که بیش تر از همه میشنود، با خنده یاد میکند: «ماشالله، ماشالله! این را خیلی میشنوم؛ در نمایشگاه محصولات بدن سازی یا خیابان و باشگاه. همین که مردم به نمایشگاههای من میآیند و تقاضای عکس یادگاری میکنند هم برایم عزیز است.»
طبیعتا زندگی هر ورزشکار حرفهای در تمرین، مبارزه و در نهایت رسیدن به رده ملی خلاصه میشود. سارا مثل بسیاری از دختران ورزشکار ایرانی، تمرین را داشت اما پای مبارزه متوقف شد. رشته پرورش اندام براساس قانونی نانوشته ولی لازم الاجرا، در ایران برای زنان ممنوع است. سارا یکی از نخستین دخترانی است که با رویای ایستادن روی استیج قهرمانی، رشته پرورش اندام را آغاز کرد؛ سکویی که ورزشکاران حرفهای و برتر پرورش اندام جهان روی آن اندام عضلانی خود را به نمایش میگذارند. سال 2015، برای رسیدن به این آرزو، سارا با هزینه شخصی خود و بدون معرفی «سازمان فیتنس ایران» به روسیه رفت تا بخت خود را بیازماید. اما مسوولان ایران از قدرت خود برای کنار گذاشتن این دختر ایرانی استفاده کرده بودند. داوران به او گفته بودند از ایران اعلام شده است که او حق حضور روی استیج را ندارد.
سارا مصطفینژاد اما از این بدترین خاطره زندگی خود میگوید؛ از روزهایی که شاید باید تبدیل به بهترین ایام میشدند اما ناگهان چرخش و حرکت زمین و زمان برایش تغییر کرد: «من تا پای استیج مسابقات بین المللی رفتم. سال ۲۰۱۵ بود و مسابقات قهرمانی روسیه. وقتی به پای استیج رسیدم، گفتند تو حق نداری بالا بروی. پرسیدم چرا؟ جواب قانع کنندهای ندادند. حتی نتوانستم پایم را بالا بگذارم. بعد به ایران برگشتم و خیلی سریع بازداشت شدم. من این مسایل را تا امروز به هیچ رسانهای نگفته بودم.»
میگوید که از رسانههای مختلف با او تماس گرفته و درخواست مصاحبه و گزارش داشته اند اما راضی نشده است کلامی حرف بزند: «فقط مساله خودم نبود، خانوادهام هم ترسیده بودند. من هفت روز بازداشت شدم. میدانید به چه جرمی؟ گفتند تو سدشکنی کردی! گفتند در دین ما این مساله حرام است که خانمی اندامش را به آقایان نشان بدهد و تو این را میدانستی. گفتند اگر تو را امروز نمیگرفتیم، فردا بقیه زنهای مملکت هم راه میافتادند و میرفتند سراغ پرورش اندام و استیجهای بینالمللی. علنا به من گفتند میخواهیم بقیه زنها هم بفهمند این رشته ممنوع است. من هفت روز در بازداشت و زندان بودم.»
سه روز نخست را در بازداشتگاه بوده و چهار روز هم در بخش زندان زنان ورامین. صدایش وقتی از روزهای بازداشت حرف میزند، کاملا حزنآلود میشود: «سوال و جوابها محترمانه نبود. نه، اصلا محترمانه نبود. من جایی بودم که حتی در فیلمها هم ندیده بودم. سه روز اول را فقط گریه میکردم. مرا انداخته بودند انفرادی و حتی نمیتوانستم کسی را ملاقات کنم. وقتی به زندان ورامین منتقل شدم، رییس زندان به من گفت واقعا متاسفم که باید تو را کنار قاتل و قاچاق چی و زندانی حبس ابد در یک بند بگذارم. اما خب، چارهای هم نداشت. چهار شبانه روز در زندان پلک نزدم. نخوابیدم. رییس زندان کلید باشگاه را داده بود به من که بروم تمرین کنم. در همان چهار روز هم سعی کردم خانمهایی که آن جا بودند را به سمت باشگاه و ورزش بکشانم.»
خودش میگوید هنوز مطمئن نیست چه کسی مانع از حضورش روی استیج شده بوده است و برایش هم اهمیتی ندارد چه شایعاتی پس از این اتفاق برایش ساخته بودند. فقط گاهی به روزهایی فکر میکند که رویاهایش بر باد رفتند: «برای من دیگر اهمیتی ندارد. چیزی که تمام شده و رفته، ارزش فکر کردن ندارد. شما 10 سال سخت تلاش میکنید، ماهها خودتان را با تمرینات سنگین فرسوده میکنید، رژیم غذایی میگیرید و در نهایت لحظه آخر اجازه نمایش پیدا نمیکنید. این همه تلاش برای یک ربع تا نیم ساعت نمایش است، بعد همه چیز ناگهان از دست میرود. دلم نمیخواهد به گذشته برگردم.»
با همین جملهاش به روزهایی نگاه میکند که دو نفر دستش را دوباره گرفتند و بلند کردند: «بعد از بازداشت و حبس، روزهای خوبی نداشتم. تا این که خانم "سحر مخزن" و آقای "حسین رجبی" درست مثل یک خواهر و برادر بزرگ تر به من کمک کردند. یک ترس بزرگ در وجودم بود و حتی نمیدانستم میتوانم برای دل خودم به راهم ادامه بدهم یا نه. اما همین دو نفر کمک کردند تا هم به شرایط روحی مناسبی برسم و هم اسپانسر من شدند.»
با وجود اینکه یک شرکت مکمل بدن سازی اسپانسر او است و خودش هم برای این شرکت تبلیغ میکند اما میگوید همیشه عوارض داروهای بدن سازی را هم برای خانمهای خریدار تشریح میکند: «من همیشه میگویم که یکی از شانسهای من، ژنتیک بدنم بوده است. شاید به همین دلیل تا این حد موفق شده ام. همیشه به خانمها توصیه کرده ام زیاد از دارو استفاده نکنند. همان طور که خودم هم زیاد مصرف نکردم.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر