زهره ذوالقدر، شهروند خبرنگار، تهران
رضا شاه روزی گفته بود:«در کل خاندان قاجاریه یک مرد و نیم متولد شده است.»
آن مرد نیمه، «آغا محمدخان قاجار» بود و مرد کامل این خاندان کسی نبود جز «اشرف الملوک فخرالدوله امینی»، دختر «مظفرالدین شاه قاجار» و مادر «علیامینی» نخست وزیر محمدرضا شاه پهلوی.
او صرف نظر از این طعنه سکسیتی پهلوی اول، بیتردید یکی از موثرترین و قدرتمندترین زنان 150 سال گذشته ایران بوده و هست. اشرف الملوک فخرالدوله به جز فعالیتهای سیاسی، فرهنگی و خیریهای که در زمان حیاتش انجام داد، بنیان گذار تاکسیرانی تهران هم بود. اگر مرگ ناگهانی پسرش، «حسین امینی» رخ نداده بود، بیتردید نخستین بورس ملی را نیز در ایران راهاندازی میکرد.
اشرف الملوک (فخرالدوله) فرزند مظفرالدین شاه و «سرورالسلطنه»(حضرت علیا) در سال 1300، در زمان ولایتعهدی طولانی پدرش در تبریز به دنیا آمد. او از طرف مادری، نوه «فیروزمیرزا فرمانفرما» بزرگ و خواهرزاده «عبدالحسین میرزا فرمانفرما» و «نجمالسلطنه» بود.
سرورالسلطنه و نجمالسلطنه آن قدر به هم نزدیک بودند که نجمالسلطنه اشرف را برای پسر بزرگش، «محمد مصدق» از شاه آینده وعده بگیرد. اما این ازدواج سرنگرفت چرا که هنوز ماجرای این خواستگاری جدی نشده بود که ناصرالدین شاه در زاویه مقدسه شاهعبدالعظیم کشته شد و اشرف الملوک به همراه او به تهران آمد. شاه تازه بعد از به قدرت رسیدن، «میرزا علیخان امینالدوله» را به صدراعظمی انتخاب کرد و برای این که حسن نیت خودش را به این صدراعظم فرهیخته نشان بدهد، اشرف 14 ساله را که حالا لقب «فخرالدوله» گرفته بود، به پسر بزرگ او، یعنی «محسن امینالدوله» داد.
با این وصلت، موقعیت خاندان امینی در میان دربار بیش تر میشد ولی میان دو خواهر کدورتی سنگین پیش آمد. به طوری که نجمالسلطنه تا پایان عمر خواهرش را نبخشید. محسن امینالدوله پیش از این با دختر «محسن مشیرالدوله» ازدواج کرده بود اما شرط مظفرالدین شاه مانند پدرش این بود که داماد در زمانی که دخترش را به عقد در میآورد، زن دیگری نداشته باشد. امینالدوله دختر مشیرالدوله را طلاق داد و دختر شاه را به عقد پسرش در آورد.
فخرالدوله به زودی در خانواده همسرش جا باز کرد و به ویژه مورد توجه علیخان امینالدوله قرار گرفت. ميرزاعلیخان امينالدوله که همه فرزندانش را به جز محسن و یک دختر به نام «نصرت» از دست داده بود، به خوبی میدانست که این پسر توانایی اداره خانواده و زنی چون فخرالدوله را ندارد. به همین دلیل، سعی کرد با محبت کردن و توجه به عروسش، این نقیصه را جبران کند.
فخرالدوله نیز آن قدر به پدر شوهر ارادت داشت که بعد از عزل و تبعید امینالدوله، یک تنه مقابل پدر تاج دارش ایستاد و نگذاشت آسیبی به او برسد. علیامینی پسر سرشناس فخرالدوله در خاطراتش از این موضوع یاد میکند و مینویسد:« مادرم نقل كرد كه روز بعد از حركت پدرشوهر و شوهرم، از اندرون شاه به من خبر دادند كه احتمال میرود شوهر و پدرشوهر شما را از قزوين به اردبيل ببرند و جانشان در معرض خطر باشد. با شنيدن اين اخبار، بلافاصله به قزوين حركت كردم و شبانه وارد آن جا شدم. پدرشوهر و شوهرم از اين ورود ناگهانی من تعجب كردند ولی ابراز مطالبی كه شنيده بودم، نكردم. فقط گفتم كه من مصمم هستم تا رشت با شما بيايم و بعد مراجعت خواهم كرد. فردای آن روز قاصدی از تهران رسيد كه به امر شاه بايد فخرالدوله به تهران مراجعت كند. من زير بار نرفتم و به همين جهت اقامت ما چند روز در قزوين طول كشيد و قاصدهای متعددی آمدند و مأيوسانه بر میگشتند. كار به جایی رسيد كه "معتمدالحرم خواجهباشی" به قزوين فرستاده شد و مادرم را تهديد كرده بود كه شاه فرمودهاند اگر اطاعت نكنيد و مراجعت نفرماييد، مأمورم به زور شما را برگردانم. مادرم به اين تهديد تن در نداده و حتی خواجهباشی را تهديد كرده بود كه با كتك و پسگردنی بيرونت میكنم. بالاخره دربار تسليم شد و مادرم به اتفاق تبعيد شدگان به رشت رفت و در املاك خودش در لشتنشا ساكن شد.»
او در لشت نشا زنی جوان به نام «لیلا ضیا کولاکسری» را برای پدرشوهرش گرفت که حاصل این ازدواج، پسری به اسم «حسن» شد که تقریبان همسن فرزندان اشرفالملوک بود و بعدها با درجه سرلشگری در ارتش استخدام شد.
حاصل ازدواج محسن امینی و فخرالدوله 9 فرزند بود که در میان آن ها بیتردید پسر سوم، یعنی علی امینی که درست در زمان اصلاحات ارضی به نخست وزیری پهلوی دوم رسید، شاخصتر از بقیه است.
با مرگ امینالدوله در سال 1322 در لشتنشا، مشکلات فخرالدوله هم آغاز شد. او که در مقابل حرف پدر ایستاده بود، بعد از مرگ پدرشوهر به تهران بازگشت و در باغ بزرگ خاندان امینالدوله مستقر شد. این ملک بزرگ که به پارک امینالدوله مشهور بود، درست پشت مجلس شورای ملی قرار داشت.
در روز سوم تیر 1327 شمسی که «محمدعلیشاه» دستور به توپ بستن مجلس را داد، برخی از آزادیخواهان سرشناس، از جمله «ملکالمتکلمین» و «میرزاجهانگیر خان صوراسرافیل» از پشت مجلس به سمت پارک امینالدوله پناه آوردند. محسن خان که به دلیل مخالفتی که محمدعلی شاه با خاندان امینالدوله داشت از کارهای دولتی دور مانده بود، با به باغشاه و برادرزنش خبر داد که این افراد در آن جا پنهان شدهاند. این خوشخدمتی باعث شد تا فردای همان روز محمدعلی شاه ملکالمتکلمین و صوراسرافیل را جلوی توپ بگذارد و به وضع فجیعی بکشد. او بعدتر در سفری به لشت نشا توسط انقلابیان جنگل دستگیر و زندانی شد. این بار فخرالدوله با کمک گرفتن از بزرگان خانواده و دایی خود فرمانفرما، او را نجات داد. این واقعه باعث خانهنشینی کامل محسنخان و سپردن کلیه امور خانواده به دست فخرالدوله شد.
علیامینی در خاطراتش در این باره نوشته است:«... بالاخره اين پيشآمدها موجب شد كه پدرم خود را در ميدان مبارزات ناتوان ديد و اداره امور زندگی را به مادرم سپرد و خود در گوشه انزوا و عزلت بقيه عمر را سپری كرد. مادرم نقل كرد وقتی تصميم به دخول در مبارزه سياسی را گرفتم، پيش "مستوفیالممالك" رفتم و گفتم كه در اثر ضعف حكومت و نداشتن دادرس، برای حفظ حقوق و نجات زندگی خود و بچههايم، ناگزيرم وارد كشمكش شوم و چون يك زن هستم، دشمان از هيچ گونه تهمت و افترا و حملات ناجوانمردانه كوتاهی نخواهند كرد. ولی من با توكل به خداوند متعال و ايمان به حقانيت خودم، از هيچ چيز باك ندارم و با اطمينان به پيروزی، در اين جنجال وارد میشوم. »
فخرالدوله در سوم اسفند 1299 شمسی با اطلاع از وضعیت نامشخصی که وجود داشت، به همراه شوهر و فرزندان خود به سوی قم حركت كرد. برف فراواني در راه بود و كالسكه هم به واسطه اين كه اسب يدكي نداشت، مسافت كمي در روز حركت ميكرد. گاه نيز در برف گير ميافتاد. بالاخره با مشقات زياد به قم رسيدند و نزديك صحن، خانهاي تهيه كردند. علت نزديكي خانه به صحن در واقع، امكان سريع بستنشيني بود.
اما در روز بعد احضاريهاي به آن جا فرستاده شد. متن احضاريه مربوط به املاك لشتنشا بود. اين املاك مورد دعوا بين فخرالدوله و «ميرزا كريمخان رشتي» از یاران رضا شاه در دادگستري رشت بود كه پس از مدتي به حوزه قضايي تهران منتقل شد. عدم حضور در اين جلسه در واقع، به معنای واگذاري املاك به مرد ديگري بود. پس فخرالدوله با وجود مخالفت شوهرش ميرزامحسنخان امينالدوله، با دخترش «معصومه» به تهران بازگشت. در مراجعت به تهران، او با سردارسپه ملاقات و نظر مساعد او را برای گرفتن املاکش جلب کرد و آنها را پس گرفت. در دادگاههایی که برای پس گرفتن اموالش برگزار می شد، فرمانفرما، دایی وی نیز او را همراهی میکرد. این همکاری باعث شد تا فخرالدوله بعدها در زمان سردار سپهی رضا شاه به او کمک کند تا او بتواند سید ضیا را از دولت بیرون بیاندازد.
ایرج امینی در کتاب «بر بال بحران» از پدرش نقل میکند:«صبح زود سردار سپه به الهیه آمد و روی مقداری تیر کاج که برید بود، نشست و اظهار نگرانی کرد که اگر جمعیت جلوی منزل بهبهانی جمع شوند، ممکن است اختیار از دست برود و آشوبی برپا شود. مادرم به او اطمینان داده بود که خبری نخواهد شد. بعد از این ملاقات، فکری به نظر مادرم رسیده بود که عملی کند تا دل سید ضیا به اصطلاح خالی شود و خودش کنار برود. »
آن فکر، انتشار شایعه دستگیری سید ضیا و سردار سپه بود که توسط نزدیکان فخرالدوله منتشر شد. این ترفند جواب داد و سید ضیا که ترسیده بود، استعفا کرد.
فخرالدوله بعد از این تا به سلطنت رسیدن رضا شاه همواره با او روابط خوبی داشت و صرف نظر از این که رضا شاه برعلیه برادرزادهاش کودتا کرد، همیشه به او برای پیشبرد نقشههایش کمک میکرد.
علي اميني در خاطرات شفاهی خود که در «هاروارد» ضبط شده، به یاد آورده است:« در اوايل سلطنت رضاشاه، روزي از دربار خبر دادند كه شاه ميخواهد به ديدن مادرم بيايد. مادرم فوراَ دستور داد وسايل پذيرايي را آماده كنند و مبل ها را طوري ترتيب دهند كه رضاشاه پايينتر از مادر مينشست. در ضمن، دستور داد لنگه در ورودي باغ را هم ببندند كه رضاشاه نتواند با كالسكه و با اتومبيل خودش وارد باغ شود و ناچار مقداري راه را پياده تا عمارت طي كند. مرا هم كه بچه ده، دوازده سالهاي بودم، دم در فرستاد كه از شاه استقبال كنم. رضاشاه همراه من تا داخل عمارت آمد ولي روي مبل ننشست و همان طور كه قدم ميزد، شروع به صحبت كرد و قدم زنان به داخل باغ برگشت. مادرم هم ناچار به دنبال او روان شد. او در باغ روي كنده درختي نشست. در آن جا بود كه منظور اصلي خود را از آمدن به ديدن مادرم بيان كرد و گفت فخرالدوله! شنيدهام كه شاهزادههاي قاجار هنوز در گوشه و كنار بر ضد من تحريك ميكنند. آن ها خيال ميكنند من تاج را از سر احمدشاه برداشتهام. آمدهام به شما بگويم كه اين شاهزادهها را جمع كنيد و به آن ها بگوييد دست از اين كارها بردارند و گرنه آن ها را معدوم خواهم كرد... رضاشاه پس از گفتن اين حرف، از جاي خود بلند شد و ضمن خداحافظي به مادرم گفت چون براي شما احترام قائلم، خواستم اين مطالب را قبلاَ به شما گفته باشم وگرنه از ميان بردن اين تحريكات براي من كار آساني است.
وقتي رضاشاه رفت، مادرم شاهزادههاي قاجار را خبر كرد كه فرداي آن روز همه در خانه ما جمع بشوند و به آن ها گفت كاري است گذشته و رضاشاه بر تخت نشسته و مقاومت در مقابل او بي فايده است. به علاوه، اين شخصي كه من ميشناسم، ملايمت و گذشت سرش نميشود و اگر تمكين نكينم، دودمان ما را به باد خواهد داد. پس بهتر است دست از پا خطا نكنيم و كنار بنشينيم. او با این کار، همه خاندان خود را از خشم رضا شاه نجات داد.»
فخرالدوله بعد از گرفتن زمینهای لشتنشا، بیش ترین وقت خود را صرف کارهای خیریه کرد و بنیانهای خیریه مهمی را در تهران و لشتنشا گذاشت. فخرالدوله در سال 1312 برای علی به خواستگار «بتول»، دختر وثوقالدوله رفت که خواهرزاده امینالدوله بود. این ازدواج بعدها در زندگی علیامینی و به قدرت رسیدن او با توجه به حمایت همهجانبه «قوامالدوله» تاثیر زیادی داشت.
فخرالدوله در حساب و کتاب بسیار جدی بود و كليه مخارج منزل، هزينه تحصيل و پوشاك فرزندان را با قانون خاصی دنبال میکرد. او به هر يك از فرزندان خود ماهيانه را پس از امضا كردن صورتحساب مقرري میداد.
علیامینی میگوید در زمانی که وزیر مالیه دولت زاهدی بود، همچنان با قانون مادر حقوق میگرفت. او تعریف کرده است که براي گرفتن مقرري ماهانه خود نزد مادر رفته اما با كمال تعجب ديده بود بابت حقوق سه ماهه او فقط دو هزار تومان واريز شده است. چون علت کسری آن را پرسيده، فخرالدوله گفته بود: «يكي از مأمورين ماليه شش هزار تومان از مستأجرين من رشوه گرفت، من آن پول را به مستأجر پس دادم و گفتم از حقوق تو كه وزير ماليه هستي كسر كنند تا بهتر بفهمي مردم از دست مأمورين جنابعالي، آقاي وزير چه ميكشند.»
فخرالدوله با واردکردن چند دستگاه فورد مشکی، اولين مؤسسه تاكسيراني را در تهران بنیان گذاشت و بعد از او توسط دیگران این موسسه گسترش یافت. او قصد داشت نخستین بورس ملی ایران را راه اندازی کند اما نتوانست.
فخرالدوله علاوه بر ساخت و وقف چند مسجد و مدرسه در املاک باغ امینالدوله، از جمله مسجد فخرالدوله، سرپرستی کودکان یتیمی را از کودکی تا زمان ازدواج برعهده داشت و پس از رسيدن به سن بلوغ، به دختران با دادن جهيزيه كامل و به پسران سرمايه كاري، شرايط ازدواجشان را فراهم ميكرد.البته شرايط پيمودن مدارج تحصيلي براي افراد مستعد نيز مهيا بود. این تعداد را بین 30 تا 70 نفر دانسته اند.
او تا زمانی که زنده بود، شب هاي جمعه در مسجد امينالدوله با بار گذاشتن دیگهای پلو و قیمه برای اطعام ايتام وفقرا، نذری میداد.
مرگ حسين اميني، پسر بزرگ فخرالدوله او را دچار افسردگی زیادی کرد به طوری که در باغ مشهورش در الهیه بست نشست و تا زمان مرگ از خانه بیرون نیامد. فخرالدوله در دي ماه 1334، در سن 73 سالگي بهطور ناگهاني بر اثر سكته قلبي درگذشت. فخرالدوله وصیت کرده بود که برایش مراسمی گرفته نشود و هزینهاش خرج یتیمها شود. او با آن که قبری در کربلا برای خود خریده بود اما وصیت کرد تا در «ابنبابویه»، کنار پسرش دفن شود. سنگ گور او در ابنبابویه هم اکنون در وضعیت بدی قرار دارد اما خانه، مدرسه و مسجد وقفی او در «فخرآباد» تهران- محلهای که به نامش نامگذاری شده است- بعد از افت و خیزهای فراوان، توسط شهرداری تا مرز تبدیل به تفریحگاه مردم منطقه پیش رفت.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر