ویدیویی از او منتشر شد که در حال دستفروشی کنار خیابان بود. خودش را داور پیشکسوت ایران معرفی کرد و در حالی که صدایش می لرزید، از سنگینی بار زندگی و خستگی از تنها به دوش کشیدن این وزن گفت.
نامش «عباس چناری» است؛ متولد سال 1335 در تهران. از همان سال های نوجوانی در محله «خزانه» و «نازی آباد» تهران زندگی می کرد تا امروز که با همسر و پنج فرزندش هنوز هم در منطقه 16 تهران و خانه ای استیجاری در همان محله خزانه بخارایی سکونت دارد.
از 23 سالگی داوری را آغاز کرد؛ از سال 1358 و زمانی که فوتبال هم با انقلاب و جنگ آمیخته شده بود. کسانی که سال های پایانی دهه 50 و اوایل دهه 60 سراغ داوری می رفتند، یا غم معاش نداشتند، یا اهل معاش نبودند. عباس چناری از آن روزهایش برای «ایران وایر» می گوید: «از بچگی هم کار بود، هم فوتبال. درس هم می خواندم. درس را زودتر از همه کنار گذاشتم. بعد هم رفتم سراغ داوری.»
کار را از کارخانه «ایران ناسیونال» آغاز کرد و سالهای آخر قبل از انقلاب، در فروشگاههای زنجیرهای «کوروش»، کار می کرد.
داوری را اول به عنوان کمک داور استانی آغاز کرد، به درجه ملی رسید و تقریبا در تمام بازی های مهم فوتبال ایران پرچم زد. لیست او کوتاه نیست. باید فکر کند تا یادش بیاید؛ مثلا بازی های مکرر «استقلال» با «چوکا»، «سپاهان»، «پاس» و «فجر سپاسی» شیراز. یا بازی هایی که «پرسپولیس» مقابل «تراکتورسازی»، پاس و «ماشین سازی» تبریز ایستاد. باقی بازی های لیگ هم بماند. اما در جام حذفی، داستان فرق داشت. فدراسیون فوتبال از او به عنوان داور وسط استفاده می کرد.
از سال 1358 تا 1382 داوری کرد. حق داوری اوایل ناچیز بود، بعدها هم تغییر چندانی براساس تورم اقتصادی جامعه نداشت. خودش تعریف می کرد که یک بار سه ساعت زودتر برای داوری یکی از بازی های استقلال به ورزشگاه رفته بود با یک گونی پر از تخمه. دربان ورزشگاه «شیرودی» به او اجازه ورود نداده بود. عباس کارت داوری خود را نشان داده و گفته بود: «تخمه ها را برای بوفه ورزشگاه می برم.»
ولی با تخمه ها تا نیم ساعت قبل از شروع مسابقه، لابه لای جمعیت چرخید و به تماشاگران فروخت. بازی که شروع شد، لب خط داشت پرچم می زد. حق داوری هم برای هر بازی از ۵۰۰ تک تومان شروع شد و سال آخر داوری او به ۳۰ هزار تومان رسید.
داورها قاعدتا بیش از ماهی یک یا دو بار، اجازه داوری ندارند. برای همین می توان درک کرد که چرا باید با خستگی ناشی از دستفروشی، کنار زمین می ایستاد و تازه پرچم می زد. او خسته ترین مرد در آغاز هر بازی بود.
آن چه لابه لای حرف هایش سعی می کند پنهان کند، روزهای جنگ است؛ حدفاصل سال های 60 تا پایان 63 که با مجروحیت به خانه برگشت. دوباره شده بود مثل همان روزهایی که از فروشگاه کوروش اخراجش کردند. با برادر به جنگ رفت، بدون برادر از جبهه برگشت. حالا به سختی های زندگی، بیماری مادر هم اضافه شده بود.
دلیل اخراجش از فروشگاه کوروش را یک بار این گونه توضیح داده بود: «سال ۶۰ مسوول شورای اسلامی فروشگاه کوروش مرکزی بودم. رییس هیاتمدیره، جوانکی بود. از دزدیها او باخبر شده بودم و گزارش میکردم، اخراجم کردند.»
از وقتی به تهران برگشت، مجبور شد دستفروشی را آغاز کند. میز کارش در تمام این سال ها یک نایلون دو متر در دو متر بوده است. کنارش داوری را هم دوباره آغاز کرد.
افتخارش این است که با داوری و دستفروشی، فرزندانش را به نتیجه رسانده است. یکی از دخترهایش فوقلیسانس پرستاری گرفته و شوهرش هم عضو هیات علمی دانشگاه کرمانشاه شده است. یکی دیگر از دخترها هم میهماندار هواپیما شد. اما هنوز حاضر نیست بساطش را از کنار خیابان جمع کند.
سال 92 به او پیشنهاد وام از وزارت ورزش می دهند اما حالا از آن روزهایش برای «ایران وایر» تعریف می کند: «به فدراسیون فوتبال رفتم و گفتم می خواهم همه بدانید که من گدا نیستم. ممنون از لطفی که به من دارید اما به من اجازه نظارت در بازی های لیگ بدهید. گفتند برو دسته سه را نظارت کن. گفتند حق شما همین است، اگر نمی خواهید، بروید. من هم رفتم.»
گلایه اش از باندهایی است که در فدراسیون فوتبال دور هم حلقه زده و راه را به روی دیگران بسته اند. خودش بیمار قلبی و ریوی دارد و همسرش از بیماری «پانیک»(نوعی اختلال عصبی) رنج می برد.
این روزها می توانید او را در خیابان 15 خرداد، نرسیده به پله های «نوروزخان»، نبش سرای «حافظ» پیدا کنید. هنوز جای کارش یک نایلون دو متر در دو متر است و گهگداری اگر دل به دل او بدهید، حتما خاطراتی شیرین از روزهای خاکستری فوتبال ایران در دهه های 60 و 70 برایتان تعریف خواهد کرد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر