«آقای خمینی میگفتند من در آنجا بازجویی پس نمیدادم، به آنها میگفتم شما را قبول ندارم... برای اینکه قانون و عدالتی در کار نیست... آیا وزارت دادگستری این وظیفه را نداشت که در حادثه مدرسه فیضیه لااقل بیاید یک پرونده درست کند، بگوید یک عده آمدند اینجا طلبهها را زدند و آن فجایع را به بار آوردند. چگونه شما از کنار آن قضیه گذشتید؟ پس معلوم میشود این همه تشکیلات دادگستری شما، همهاش تشریفات است.»
این روایت را «حسینعلی منتظری» به نقل از خمینی در صفحه 136 کتاب خاطرات خود بازگو کرده است. ماجرا به مرداد 1342 باز میگردد؛ روزهای حصر روحالله خمینی در منزل «حاج غلامحسین روغنی»، تاجر اصفهانی که جزو علاقهمندان خمینی محسوب میشد.
منتظری در همین کتاب، روایتهای دیگری هم دارد؛ از 22 سال بعد، روزگار پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رهبری خمینی و قائم مقامیخودش؛ از روزگار برخورد با «سید کاظم شریعتمداری»، مرجع تقلید شیعیان و «آذری قمی»، روحانی انقلابی که نامش حتی به عنوان یکی از جانشینان خمینی هم مطرح شده بود؛ برخوردها در تهران و قم با دستور خمینی و مدیریت احمد خمینی انجام میشد.
منتظری در همین خاطرات از سختگیریها و برخورد با «مفتیزاده» در کردستان میگوید و از جلسه با «محمدی ریشهری»، وزیر اطلاعات دولت میرحسین موسوی:«حاج سيد صادق روحاني را... بدون اطلاع من رفته بودند در خانه ايشان و مزاحمشان شده بودند و درس ايشان را نيز تعطيل كردند و ايشان را محصور نمودند... با آقاي ريشهري هم سر اين قضيه دعوا كردم منتها او به حرف من گوش نداد.»
و همچنین از آبان 1376، هنگام ریاست جمهوری محمد خاتمی و رهبری علی خامنهای، ماجراهای قم و منزل شخصیاش: «من را در خانه محصور کردند و دربها و پنجرهها را جوش دادند و تا مدتی روی پشت بام هم مامور گشت گذاشتند... آقای مقتدایی، دادستان کل کشور به سراغ مهاجمین میآید. دادستان کل کشور که باید جلوی مظالم و جنایات را بگیرد و به مهاجمان خانه و کاشانه مردم برخورد قانونی کند، قانون شکنیها، خرابکاریها و غارتگریها را تایید میکند. خواستههای مهاجمان را جویا میشود، آنان حصر در خانه و ممنوع الملاقات بودن و تعطیل درس و شهریه و پس ندادن حسینیه و دفتر و تهیه زمینه مطالبه من را مطالبه میکنند و تقریبا همین خواستهها در شورای عالی امنیت ملی مطرح و تصویب میشود.»
عصر خامنهای، قربانیان دیگری هم دارد؛ «احمد آذری قمی».
«محسن کدیور» روزهای پایانی حصر 15 ماهه او را چنین روایت کرده است: «در تابستان و پاییز ۱۳۷۷ چند تن از علما برای رفع حصر آذری با آقای خامنهای ملاقات میکنند؛ از جمله آیتالله مومن قمی کمی قبل از فوت آذری به دیدار رهبری میرود و در خواست میکند حصر بیت آیتالله آذری قمی برداشته شود که در غیر این صورت در مورد ایشان بیم جانی میرود. آقای خامنهای در پاسخ وی میگوید به دَرَک! کمتر از دو ماه بعد از این ملاقات، آذری قمی مظلومانه در غروب ۲۲ بهمن ۱۳۷۷ در بیمارستان خاتمالانبیای سپاه تهران، تحتالحفظ جان میدهد. در حالی که خبر مرگ او در بخش اخبار بامدادی روز ۱۲ بهمن، 10 روز قبل از آن که وی جان دهد، از رادیو ایران پخش میشود!»
روحانیون دیگری هم در این فهرست قرار میگیرند؛ مانند «کاظم شریعتمداری»، «سید حسن قمی»، «سید محمد صادق روحانی»، «سید صادق شیرازی» و اکنون «مهدی کروبی».
غیر معممها هم هستند؛ «سعیدی سیرجانی»، «عباس امیرانتظام»، «نورالدین کیانوری» و اکنون «میرحسین موسوی» و «زهرا رهنورد».
سه نفر آخر دو فهرست معممها و غیرمعمم ها، امروز 1000 روز است که به دستور علی خامنهای و مصوبه شورای عالی امنیت ملی در حصر به سر میبرند.
اجرای فرمان علنی حصر، روز 29 بهمن 89 با سخنرانی «احمد جنتی» در بخش دوم خطبههای نماز جمعه تهران آغاز شد: «قوه قضاییه باید ارتباط اینها را به کلی از مردم قطع کند. در خانه آنها باید بسته شود، رفت و آمدهایشان محدود شود، نتوانند پیام بدهند و پیام بگیرند و تلفن و اینترنت آنها باید قطع شود و در خانه خود باید زندانی شوند.»
شیخ احمد جنتی البته نخستین بار نبود که چنین درخواستی داشت. به روایت صفحه 412 خاطرات حسینعلی منتظری درباره شروع حصر خود، «جلسهای برای توجیه ائمه جمعه مراکز استانها گرفته بودند. در آن جلسه، آقای دری به عنوان وزیر اطلاعات [دری نجفآبادی، روزگاری رییس دفتر منتظری بود]، گزارشی از چگونگی قضایا و برخورد با اینجانب و اینکه فعلا محصور گشته و فقط خانوادهاش مجاز به رفت و آمد هستند، به آقایان ارایه میدهد که آقای جنتی در آن جمع میگوید اینکه فایده ندارد، بایستی آخر شب او را از منزل و از رختخوابش بیرون میآوردید و میبردید جایی که حتی من هم اطلاع نداشته باشم که او کجاست... در جلسهای که در تهران در این زمینه تشکیل شده بود، یکی از قضات دادگاه ویژه پیشنهاد میکند که با اجازه شما [احتمالا منظور محمد یزدی، رییس وقت قوه قضاییه است] من به قم بروم و فورا فلانی را محاکمه و اعدام کنم و برگردم.»
این اشتیاق را پس از انتخابات 88، «روحالله حسینیان» هم نشان داد. حسینیان که سال 71 فرمانده نخستین حمله به بیت حسینعلی منتظری بود، دو هفته بعد از ۲۲خرداد در مجلس گفت:« این سه نفر را به من بدهید تا اعدامشان کنم و غائله بخوابد.» (محمدرضا باهنر، سخنرانی در دانشگاه علم و صنعت، اردیبهشت 91)
به دلیل اینکه صحنهگردانان این ماجراها همواره عدهای معدود و از وفاداران به بیت خمینی یا خامنهای بودهاند، بهانهها هم یکسان بودهاند. منتظری در صفحه 412 کتاب خاطرات خود میگوید: «هنگامیکه آیتالله [سیدموسی شبیری] زنجانی نامهای متضمن اظهار ناراحتی از این اوضاع اسفانگیز به ایشان [علی خامنهای] مینویسند، از قرار مسموع ایشان در جواب نوشته بودند من نمیتوانم جلوی خشم مردم را بگیرم.»
استناد به مردم، شیوه همیشگی رهبر ایران بوده است، همچنانکه هشتم شهریور 1389 در تحلیل وقایع سال 88 گفت:«شما ديديد فتنهها به وجود آمد... در مقابل همه اين اتحاد و اتفاق ناميمون، مردم عزيز ما، ملت بزرگ ما در روز نهم دى، در روز 22 بهمن، آنچنان عظمتى از خودشان نشان دادند كه دنيا را خيره كرد.»
این تکه پارههای تاریخ معاصر ایران به خوبی نشان میدهند خاطرات روحالله خمینی از دوران حصر، بازداشت و تبعید در رژیم پهلوی، بس خوشایند و شیرینتر از خاطرات روحانیون منتقد در زمان حاکمیت انقلاب اسلامی بوده است. نامه 23 آذر 76 احمد آذری قمی بخشی از این تلخی را بهتر روایت میکند:«آقای خامنهای! لشکریان ولایت فقیه همچون لشکریان شاه، شیشه شکستند و درها را شکسته، از جا کندند، قرآن، مفاتیح و کتب حدیث را از بالا پرت کردند و کف کوچه را از اوراق آنها پر کردند. چیزی را سالم نگذاشتند. حسینیه شهدا و دفتر آیتالله منتظری را همینطور. صدای زینبهای زمان را درآوردند که یزید بزن، خوب میزنی. این چوب ولایت فقیه است، نوش جان کن. نه به خانواده مریض و نه به فرزند مریض من رحم نکردند و چند روز آنها را بدون دوا و استراحت رها کردند. خداوند آنها را با مهاجمین کربلا محشور فرماید. من و آقای منتظری چند صباحی بیشتر زنده نیستیم، ولی برای شما عار و ننگ ابدی و برای سرلشکر[های] نافرمانده کل قوای شما، آقای [محمد] یزدی، [عبدالله] جوادی و [علی] مشکینی حاصل شد. شما امنیت حرم اهل بیت، خانه، حسینیه و دفتر من که یا در آن نماز جماعت یا درس ولایت فقیه و حکومت اسلامی یا مأمنی برای مستضعفین و پر و بال شکستهها بود شکستید و خراب کردید و لانه فقرا و بینوایان را نابود کردید. لابد بعد از این، پول گلولهها و چوب و درب شکسته را هم از ما خواهید گرفت. راستی اگر بگوییم از زمان شاه بدتر است گزاف گفتهایم؟»
همین روایت را 15 سال بعد، «فاطمه کروبی»، همسر مهدی کروبی در دیدار با جوانان اصلاحطلب به نوعی دیگر باز گفت:«در زمان شاه حداقل ماموران ساواک شأن و حرمت خانواده زندانیان سیاسی را محترم میشمردند... رفتارهایی که ماموران امنیتی و قضایی با یک خانواده شهید و یک شهروند انجام میدهند به هیچ وجه قابل بازگویی نیست.»
27 مهرماه 92 هم در نامه به حسن روحانی، تاکید کرد: «در این دوران سختیهایی را تحمل کردیم که در ۱۵ سال مبارزه با رژیم ستمشاهی تجربه نکرده بودیم.»
داستان حصر در تاریخ 35 ساله جمهوری اسلامی البته تلختر و وسیعتر از این گزارش است؛ داستانی که البته شرح بزرگان آن است اما از بازداشت، تبعید، آزار و حصر انبوهی از شهروندان این سرزمین، ناگفتههای بسیار مانده و همواره هم ناشنیده خواهند ماند.
سعید سعیدی سیرجانی که خود از قربانیان حصر بود، پیش از مرگش در سال 73، در نامهای سرگشاده به علی خامنهای، از این روایتهای مدفون سخن گفت: «در حکومتی که مرحوم شريعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس بازرگان با آن تقوای دينی و سياسی، آيتالله منتظری با آن سوابق مبارزاتی، دقمرگ، خانهنشين و مطرود شدند، تکليف امثال بنده معلوم است و بر ما کجا برازد دعوی بیگناهی.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر