موهایش تازه جوانه زده و ابروهایش را با مداد روی صورتش نقاشی کرده است؛ در همه عکسهایش ته آرایش دارد و با لبخند بزرگی که همه صورتش را پر کرده، به دوربین نگاه میکند.
«منیژه برزگر» کم تر از یک ماه است که صفحه اینستاگرامش را راه انداخته تا قصه سرطان خود و مبارزه با این بیماری را به گوش همه برساند: «راه اندازی صفحه اینستاگرام پیشنهاد خواهرم بود. گفت بیا تجربه هایت را در اختیار دیگران بگذار و برایشان بگو سرطان آن قدر هم که همه فکر میکنند، وحشتناک نیست. این صفحه برای این است که با دیگرانی که مبتلا به این بیماریهستند ارتباط بگیرم، از خودم بگویم و از آن ها بشنوم.»
او قصه این بیماری را در توضیح اولین عکسی که از خودش منتشر کرده، نوشته است. منیژه ۴۷ ساله است و به قول خودش، آذرماه سال گذشته وارد جامعه جهانی زنان مبتلا به سرطان تخمدان شده است.
او دیپلمه است، در خانواده اش هم کسی مبتلا به سرطان نبوده اما خودش با اولین نشانه ها متوجه این بیماری میشود: «یکی از خواهران من در مرکز ناباروری "ابن سینا" کار میکند؛ او روی این موضوع تحقیق میکرد و من جسته گریخته از او در این باره شنیده بودم. غیر از این، خودم هم مطالعه میکردم. اوایل آذرماه درد زیر شکمم شروع شد. دو شب درد را تحمل کردم اما چون شدت درد مدام بیش تر میشد و با توجه به این که من 10 سال پیش "هیسترکتومی" کرده بودم، درد زیر شکم برایم شک برانگیز بود و به دکتر مراجعه کردم. با توجه به سونوگرافی و آزمایشهایی که دکتر انجام داد، متوجه شدیم که داخل تخمدان سمت راست دو غده هفت و هشت سانتی دیده میشود. تخمدان چپ هم درگیر بود و این میهمان ناخوانده از تخمدان روی تمامی سطح شکم هم خزیده بود.»
منیژه از شنیدن نام سرطان شوکه نشده است: «به جرات و صراحت میگویم که اصلا شوکه نشدم؛ فقط احساس کردم دنیا پیش چشمانم تغییر کرد و پردههای زیادی از جلوی چشمانم کنار رفتند.»
اما موضوع برای اطرافیان فرق میکند؛ منیژه یک دختر و پسر دوقلو دارد که 21 ساله هستند. قسمت سخت داستان، صحبت از بیماری با بچهها بوده است: « من حدود یک ماه بعد از مرگ "مرتضی پاشایی" متوجه شدم که به سرطان مبتلا هستم. پسر من بعد از مرگ پاشایی نسبت به این بیماری حساس شده بود و میدانستم که روحیه روبه رو شدن با این بیماری را ندارد.»
همین میشود که خیلی مختصر برای بچهها توضیح میدهد که نیاز به جراحی دارد. او بیماری را از مادرش هم پنهان میکند و فقط از لزوم انجام یک جراحی ساده حرف میزند.
منیژه چهار روز بعد از مراجعه به پزشک، وارد اتاق عمل میشود و دکتر تخمدان ها، اومنتوم، غدد لنفاوی و سلول های مهاجم را از بدنش خارج میکند و بعد نوبت شیمیدرمانی میرسد: «بعد از شیمیدرمانی که ظاهرم تغییر کرد و موها و ابروهایم ریخت، تا مدت ها خانه مادرم نمیرفتم.»
پس از اتمام دوره شیمیدرمانی، اسکن نشان میدهد که سلول های مهاجم به طور کامل نابود نشدهاند و او یک بار دیگر راهی اتاق عمل میشود و بعد از جراحی، شیمیدرمانی از سر گرفته میشود.
منیژه سرپرست خانواده است؛ هم راننده سرویس کارمندان دانشگاه شهید بهشتی است و هم برای غذاهایی که در آشپرخانه کوچک خانهاش تهیه میکند، مشتریهای پر و پا قرص دارد. روزهای شنبه، روزهای شیمیدرمانی است: «در تمام این مدت فقط روزهای شنبه که برای تزریق میرفتم، سرویس کارمندان دانشگاه را پدرم میبرد و از فردای شیمیدرمانی با اینکه حالت تهوع و درد همراهم بود اما همه کارها را خودم انجام میدادم . دلم نمیخواست خودم را بیاندازم.»
او هنگام شیمیدرمانی، بیماران دیگر را هم میدیده و با آنها همصحبت میشده است: «بیش تر آنها خودشان را باخته بودند. اکثرشان رنگ به رو نداشتند و در وضعیت بدی قرار داشتند. من مدام درباره بیماری سرچ و اطلاعات جمع آوری میکردم؛ مثلا خوانده بودم کسانی که شیمی درمانی میکنند، حتما باید مایعات زیادی بنوشند. آب هندوانه، آب سیب و آب هویج یک جورسم زدایی انجام میدهند و اثرات شیمی درمانی را سریع تر از بدن خارج میکنند. من همه اینها را به بیمارانی که در روزهای شیمیدرمانی میدیدم، میگفتم و به آن ها دلداری میدادم. اما از طرفی هم دلم میسوخت چون افراد زیادی میدیدم که با این که علایم بیماری را داشتهاند، آن قدر دیر به دکتر مراجعه کرده بودند که بیماری وارد فاز بدی شده بود. احساس میکنم ما باید به همدیگر یاد بدهیم که اهمیت دادن به خودمان موضوع مهمی است و باید یا بگیریم که کوچک ترین علایم ناشناس بدن را پی گیری کنیم.»
او سعی دارد در این باره بیش تر در صفحه اینستاگرامش بنویسد.
منیژه معتقد است حمایت خانواده در بالا بردن روحیه او نقش مهمی داشته است: « یک روز قبل از شیمیدرمانی، خواهرها و برادرهایم خانه من جمع میشدند، آش بار میگذاشتم یا یک غذای مختصری تهیه میکردم و آن روز را دور هم میگذراندیم. برای همین وقتی برای شیمیدرمانی میرفتم، روحیه واقعا خوبی داشتم چون باور داشتم در این زندگی کسانی هستند که من عاشقانه آن ها را دوست دارم و آن ها هم من را.»
او عاشق طبیعت است و در مدت بیماری هم دست از رفتن به کوه و طبیعت نکشیده است. عکسهای او در کوه ها و جادههای سرسبز، صفحه اینستاگرامش را پر کرده است.
منیژه هر روز کامنت های زیادی از افراد مختلف دریافت میکند که روحیه او را تحسین میکنند. تا امروز سه نفر برای او نوشتهاند که آن ها هم با سرطان درگیر بودهاند و موفق شدهاند بیماری را شکست دهند: «اینها را که میخوانم، قند توی دلم آب میشود. احساس میکنم به من میگویند برو جلو، ما پشتت هستیم.»
او حالا بیش تر از هر وقت دیگر قدر داشتههایش را میداند: «این بیماری به من یاد داد که باید قدر لحظههایم را بدانم؛ قدر مهربانی آدمها، حضور خانواده و لحظات خوش زندگی. من بعد از بیماری، ساعت شنی زندگیام را جلوی چشمم میبینم؛ می بینم که دانههای شن دانه دانه دارند سرازیر میشوند.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر