"بانو صابری" از آن زنهای متفاوت است، قوی و محکم و به قول خودش "دلیر" حتی دوستی از راه دور با بانو به آدم احساس امنیت میدهد چه برسد به اینکه فرزندش باشی، بانو از آن زنهای فعال سیاسی بوده که دهه شصت روزهای مرارت باری را از سر گذرانده و همراه و همسفر زندگیاش را توی یکی از سلولهای تنگ و تاریک اوین برای همیشه جا گذاشته و سفر کرده رو به زندگی، خودش میگوید عنصری که باقی زندگی اش را نجات داده عشق مادرانهاش بوده.
بانو جان اولین سوالی که به ذهنم میرسد، طرح این پرسش است که چطور در آن شرایط دشوار و زندگی مخفی به فکر بچه داری افتادی؟
راستش عاشق بچه دار شدن بودم، زندگی مخفی و ایدههای مبارزه و بگیر و ببند و این حرفها هم چیزی از عشق من به کودک آوری کم نکرده بود. بیماری کلیه داشتم و پزشک به من توصیه کرده بود در سنین پایینتر به فکر بارداری باشم.
در آن شرایط فکر نکردی برایت دشوار باشد؟
راستش میدانستم که امثال من زندگی عادی نداریم ولی هیچ وقت هم این تصور را نمیکردم که زمانی برسد که مجبور باشم از نوزاد سه ماههام در زندان نگهداری کنم، آن روزها اغلب جوانها دنبال یک گرایش سیاسی خاص بودند و درگیر شدن با یک ایده و تفکر سیاسی بسیار عادی بود و من با اینکه نمیخواستم یک عنصر خنثی باشم ولی در عین حال انتخاب شخصی و حس خوشایند درونیام بچه دار شدن بود.
به دنیا آوردن بچه آنهم درآن شرایط دشوار انتخاب خودت بود یا همسرت؟
میتوانم به جرات بگویم به تمامی انتخاب من بود. همسرم یکی از مقیدترین آدمهایی بود که به حقوق زنانهام حرمت میگذاشت، او هم بچه دار شدن را دوست داشت اما تصمیم نهایی را به من واگذاشته بود، میگفت این تویی که قرار است ماههای متمادی تحت فشار فیزیکی باشی، انتخاب نهایی حق توست. به هر حال همسرم دانشجوی پزشکی بود و با دشواریهای بارداری آشنایی داشت، میدانست کسی که قرار است فشار مضاعفی را تحمل کند او نیست بلکه منم و به همین دلیل هم حق انتخاب را به عهده من گذاشت.
اگر میدانستی قرار است بچهها در آن شرایط سخت قرار بگیرند باز هم بچه دار میشدی؟
به هر حال بدون اینکه بخواهم بحث را به سیاست بکشانم باید بگویم این درست است که ما زندگی مخفی داشتیم ولی از آنجایی که مشی مسلحانه نداشتیم و فقط دگراندیش بودیم هرگز این تصور را هم نمیکردم که قرار باشد در طول پروسه به دنیا آوردن و بزرگ کردن کودکانم این مسیر دشوار را تنها و بدون همسفرم طی کنم و قرار باشد که بعد از اعدامهای دهه شصت به تنهایی هم مادر و هم پدر بچهها باشم اما آن پیشامدها اجتناب ناپذیر بود و همان بچهها نقطه امید من برای نجات باقی زندگیام شدند.
هر جا میرفتی بچهها را هم با خودت میبردی؟
بستگی به شرایط داشت. در طول تمام دوران بارداری و بچه داری فعالیت عادی و اجتماعیام متوقف نشد، حتی زمانی که بچهها به دنیا آمدند هر جا که لازم بود با حضور بچهها میرفتم، آن روزها برای استتار و پوشش در محلههای فقیرنشین ساکن بودیم من چادر کشی میپوشیدم و تردد میکردم و طبعا جا به جا کردن بچهها دشوار بود ولی من همان روزها هم با حضور بچههایم احساس زندگی میکردم و فعالیتهایم را انجام میدادم.
هیچ وقت شد که نگران تغییرات فیزیکی بدنت باشی؟
نه. با بدنم دوست بودم. در آن شرایط نگران تغییرات فیزیکی نبودم، انگیزه کودک آوری برایم جذابیت بیشتری داشت و بیشتر از آن عاشق بچهها بودم که این چیزها دغدغهام باشد، زمان وقوع انقلاب معلم کودکان بودم بگذریم که بعدها اخراج شدم، مدتی بعد و پس از اعلام آیت الله قرائتی برای راه اندازی نهضت سواد آموزی شروع کردم به همراهی با زنهای مناطق محروم به منظور سوادآموزی. جالب است بدانی آن اوایل انقلاب گاهی پیگیر خانمهایی میشدم که سر کلاس حاضر نمیشدند، میرفتم دنبالشان و مثلا زمان نان پختنشان میرسیدم، کمکشان میکردم تا نانشان را بپزند و فراغت پیدا کنند برای آموزش زمانی که معلم بچه ها بودم آنقدر به دنیای زیبای کودکان علاقمند بودم که وقتی ساعت شیفت مدرسه تمام میشد با هماهنگی مدیر و بدون دریافت اضافه کار بعد از ظهرها هم میماندم تا برای یادگیری بیشتر کمکشان کنم. دنیای کودکانه را دوست داشتم و مشتاق به دنیا آمدن فرزندان خودم بودم.
هیچ وقت نشد که بگویی کاش بچه دار نمیشدم؟
صادقانه بگویم هرگز پیش نیامد این را بگویم و یا پشیمان باشم. حتی در لحظاتی که هر دو بچهام را در سلول به دندان میکشیدم و به خاطر شرایط نابسامان تغذیه زندانیها در آن روزها شیر کافی نداشتم که به نوزادم بخورانم و علیرغم همه سختیها که طی سالها برای بزرگ کردن آنها متحمل شدم ولی با مهرورزیهای مادرانهام زنده بودم. انگار به تکامل واقعی نزدیک میشدم، شاید دلیل این رضایت عمیق خاطری که سالهاست در درون من ریشه دوانده همان چند سال زندگی با همسری بود که واقعا به حقوقم احترام میگذاشت و عشق و علاقهٔ عمیقی به زندگی مشترکمان داشت و حق انتخابی که برای من قائل بود. وقتی دخترم به دنیا آمد مدام به این فکر میکردم که چطور این همه سال بدون دخترم زندگی کردهام و زندگیام خالی نبوده؟ از خودم میپرسیدم مگرمی شود به دنیای بدون او هم فکر کرد؟
یعنی دلتنگ روزگار تجردت نمیشدی؟
من از زمان مجردی فعال بودم حتی از پیش از انقلاب هم با گروهی که فعالیت مخفی داشت همکاری می کردم. بعد از انقلاب هم در منطقه اصفهان با تشکیلات زنان برای بهبود شرایط زنان کار میکردم، اما وقتی بچه دار شدم حالت خوشایند و رضایت خاطری برایم ایجاد شد که شاید بتوانم بگویم مهمترین تحول کیفی زندگی من بود، کیفیت زندگی با مادری کردن چیز دیگری است، مرحلهای تازه از زندگی که با هیچ مرحله دیگری قابل مقایسه نیست.
همسرت در طول دوران بچه داری کمک حالت میشد؟
در خانواده من تقسیم کار مردانه و زنانه و بر پایه جنسیت واقعا وجود نداشت. وقتی از مدرسه برمیگشتم پدرم اگر کاری نداشت مشغول ظرف شستن میشد، برادرم اگر فراغت بیشتری داشت جارو میکرد، یک سری وظایف خاص مخصوص مادر که الزام آور باشد وجود نداشت، مگر مثلا مسئلهای مثل شیردادن که از دست دیگری برنمی آمد. وقتی ازدواج کردم نوع تقسیم کار برای نگهداری بچهها هم همین رویه را داشت ما زمانی برای مطالعه داشتیم و همسرم خودش را موظف میدانست روزهای تعطیل بچهها را نگهداری کند تا من به مطالعه برسم، هیچ وقت نگفت مطالعه کردن که نیاز اولیه نیست بلکه یک نیاز ثانویه است و مثلا بنشین به بچههایت رسیدگی کن، نمیدانم شاید همراهی مردهای زندگیام، پدرم، برادرم و همسرم باعث شد که عاشق مادری کردن بمانم.
در طول دوران زندان چه؟ مستاصل حضور بچهها نمیشدی؟
شاید برای اولین بار زمانی زندانبان اشکهای مرا دید که با وضعیت نگران کننده کودکم مواجه شدم. پسرکم بابت عفونت بعد از ختنه که در زندان به آن دچار شده بود یکسره جیغ میکشید و زندانبان امر میکرد که "خفهاش کن". زمانی که مرا بازداشت کردند همه چیز سریع اتفاق افتاد. اجازه ندادند شیر و شیشه، پوشک و کهنه با خودم بردارم، پسرم تازه ختنه کرده بود و باید با الکل ضد عفونی میشد ولی چنین امکاناتی در سلول نبود، بچه عفونت کرده بود و وضعیت دردناکی داشت و گریه میکرد آن روز اولین بار بود که از سر نگرانی گریه کردم.
همان دم، همان لحظه از احساس بچه آوری پشیمان نبودی؟
راستش نه. یعنی فرصتی نبود که به پشیمانی فکر کنم، همان دو بچه دریچههای من رو به زندگی و حیات بودند، تمام مدت وقتم در سلول با گفتن قصههای شگفت انگیز برای بچههایم گذشت، آن روزها به قدرت تخیل خلاقهام ایمان آوردم، قصههایم تمام نمیشد و فکر میکردم فقط با این روش است که میتوانم میل به رنگها و امید به زندگی و دنیای بیرون را در درونشان زنده نگهدارم. چیزهای کوچکی با حضور آن دو کودک برای شادمانی داشتم، دلخوشیها و شادیهای کوچک. هر روز به اندازه دو بند انگشت برای صبح و شبمان به ما پنیر میدادند و دخترکم آنقدر گرسنه بود که با یک حرکت سریع آن را میگذاشت گوشه لپش، شیطنت و نشاط کودکانهشان مرا زنده نگه میداشت. بچهها را میگذاشتم روی شکم و سینهام تا هم گرسنگی را تاب بیاورم هم آنها درتماس با تنم احساس امنیت کنند و صدای تعزیر و نالههای بیرون سلول اذیتشان نکند و در عین حال بدانند که تنها نیستند و من مراقبشان هستم.
احساس بدی نداشتی؟
منظورت دقیقا این است که احساس گناه نمیکردم؟ شاید خجالت میکشی مستقیم بپرسی. اما نه. راستش احساس گناه نمیکردم. من آن شرایط را انتخاب نکرده بودم و کاری هم که مستحق زندان رفتن باشد انجام نداده بودم، من عاشقترین مادر آن لحظه بودم. دخترم بالافاصله بعد از اعدام پدرش در دهه شصت به فلج موقت مبتلا شد و من آنقدر که فکرش را بکنی فرصت غصه خوردن نداشتم، یعنی همان مهر و مسئولیت مادری مرا از دام بسیاری دلتنگیها و افسردگیها نجات داد، شوهر خواهرم اعدام شده بود و دو بچه داشت، دو بچه من هم بودند و خواهر دیگرم هم از ایران فراری شده بود و یک بچه از خودش به جا گذاشته بود و من با جمع این بچهها خوش بودم، باورتان نمیشود من با شش هفت بچه میرفتیم سینما ومن گاهی پوزخند تمسخرآمیز بغل دستیها را میدیدم که "طرف را ببیند چه حالی دارد این همه بچه پس انداخته!". بودن این بچهها در عین حال که مراقبت میخواست اما برای من راهی برای فکر کردن به امید بود. فرصتی برای ماندن در مصیبتها و ناراحتیها نبود باید عنصر زندگی را مراقبت میکردم و من راه روشن نگهداشتن چراغ زندگی را منوط به شادی بچهها میدانستم. این دشواریها هرگز مرا برای یک دقیقه هم به این اندیشه نیانداخت که ای کاش بچه دار نمیشدم، مادر شدن یک انتخاب است با هر رویه و تفکری که داشته باشی، بخصوص بعد ازمهاجرت وجود بچههایم محرکی بود برای بهتر زیست کردن، کالج رفتن، پیدا کردن شغل و شرایط بهتر، تهیه بهترین سقفی که از دستم برمیآمد و برکشیدن خودم به مدارج بالاتری که دستم میرسید و شرایطم اجازه میداد. حالا آنها برکشیده و بزرگ شدهاند و تصور میکنم به خوبی درک میکنند که من همه تلاشم را برای خوشبختیشان به کار بردم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر