«آلکساندر سولژنیتسین»، مجمعالجزایر «گولاگ» را با یکی از نفسگیرترین قطعات در ادبیات آغاز میکند:«در سال ۱۹۴۹، من و چند تن از دوستانم به خبری قابل توجه درباره طبیعت، در مجله "آکادمی علوم" برخوردیم. بنابراین گزارش که با حروفی کوچک به چاپ رسیده بود، در جریان حفاریها و کاوشهایی که در رود "کولیما" انجام شده، پیکرهای از لنزهای یخیِ زیرزمینی کشف شده که به صورت نهری منجمد درآمده است و در آن نمونههایی از گونههای جانوریِ ماقبل تاریخ پیدا شده که قدمتشان به هزاران سال پیش بازمیگردد. به روایت گزارشگرِ بخش علمی مجله، این گونههای جانوری، اعم از ماهی یا سمندر، آن قدر تازه مانده بودند که حاضران در محل بلافاصله یخ را شکستند و جانورهایی را که در آن محصور شده بودند، به یک آن با لذتِ تمام بلعیدند.»
سولژنیتسین میگوید بعید میداند کسی از خوانندگان آن مجله فهمیده باشد که چه طور ممکن است آدمهایی باشند که حاضر شوند آن موجودات ماقبل تاریخ را با چنان ولعی ببلعند. ولی او و دوستانش به محض آنکه خبر را خوانده اند، مسأله را درک کرده اند چون آنها خود از زندانیانِ گرسنه و نیمهجانِ شبکهای از صدها اردوگاه کار اجباری بودند که همچون رشتهای از جزیره، در سراسر بزرگترین کشور جهان پراکنده بود. هر یک از این جزیرهها توسط «مدیریت اردوگاه اصلیِ» اتحاد جماهیر شوروی که معادل روسی آن میشود «گولاگ»، نظارت میشدند.
راه معمول
سولژنیتسین در سال ۱۹۱۸ به دنیا آمد؛ یعنی یک سال پس از آنکه بلشویکهای لنین قدرت را از چنگ دولت موقت روسیه که پس از سقوط آخرین تزار روسیه به نام «نیکلای دوم»، در فوریه ۱۹۱۷به قدرت رسیده بودند، می ربایند. بلشویکها در «جنگ داخلی روسیه» تلاش میکردند تا هم قدرت خود را در مقابل تهدیدهای بیگانگان حفظ و هم در برابر اپوزیسیون داخلی مقاومت کنند. همین نزاع بود که پیشزمینه سالهای نخست زندگی سولژنیتسین را شکل داد.
وقتی آلمانِ نازی در سال ۱۹۴۱ به شوروی حمله کرد، سولژنیتسین به «ارتش سرخ» پیوست و به خاطر خدماتش، مدالهایی نیز دریافت کرد. ولی در سال ۱۹۴۵ به دلیل اشارههای هجوآمیزش به دبیرکل حزب کمونیست شوروی، یعنی «ژوزف استالین»، در یکی از نامههای خصوصی خود، بازداشت شد. مقامات شوروی هشت سال او را به اردوگاه کار اجباری محکوم کردند. او بعدها به «بیبیسی» گفت که این تغییر مسیر از خط مقدم جبهههای جنگ جهانی دوم تا گولاگ، «راه معمول» بسیاری از جوانان نسل او بوده است.
پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، جانشین او، «نیکیتا خروشچف»، پارانویا و حکومتِ به شدت سرکوبگرِ استاد پیشین خود را محکوم کرد. خروشچف در سخنرانی محرمانه خود در «بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی» در سال ۱۹۵۶، از اعضای حزب میخواهد تا «کیش شخصیت» استالین را رد کنند. مفاد این سخنرانی به فاصله کمی به بیرون درز کرد و حاصل آن، گشایش نسبی فضای سیاسی بود که در آن شهروندان و نویسندگان شوروی آرام آرام و با احتیاط از تجارب خود از سالهای استالین گفتند و نوشتند.
سولژنیتسین که در پنجم مارس ۱۹۵۳، یعنی درست روز مرگ استالین از اردوگاه آزاد شد، به اولین نویسنده زندهای بدل شد که از درون اتحاد جماهیر شوروی با صراحت درباره اردوگاههای کار اجباری نوشت و پرده از چهره حکومت برداشت.
از دنیسویچ تا مجمعالجزایر
در سال ۱۹۶۲، سولژنیتسین رمان کوتاه یک روز از زندگی «ایوان دنیسویچ» را در مجله ادبی «نوی میر» [دنیای نو] منتشر کرد که در آن با جزییات، زندگی سرد، ملالآور، طاقتفرسا و پر از گرسنگیِ دهقانی روسی را در یکی از ارودگاههای کار اجباری توصیف میکند.
«مایکل اسکمل»، زندگینامهنویس سولژنیتسین میگوید: «"الکساندر واردوفسکی"، سردبیر نوی میر، مرد بسیار لیبرالی بود. او وقتی رمان سولژنیتسین را خواند، به این نتیجه رسید که احتمالاً بشود چاپش کرد چون هیچ انتقاد صریح و آشکاری از گولاگ در آن وجود نداشت. تنها توصیف زندگی یک شخص در یک اردوگاه است. البته پیامش به زندگی واقعی برمیگشت.»
توصیفات سولژنیتسین عمدتاً محصول خاطرات خودش از زندگی در ارودگاهها بود؛ هر چند البته مهر تأییدی هم بر ملاحظاتِ طبقاتی در شوروی میزد. اسکمل میگوید: «او در واقع در این رمان، بخشی از زندگی خود را به قالب زندگی یک روستایی در میآورد چون میدانست که به دلایل سیاسی، روستایی نسبت به روشنفکر، بسیار مقبولتر خواهد بود. این تصمیم سولژنیتسین با ایدئولوژی حاکم همخوان بود که بنا بر آن، دولت از کارگران تشکیل میشود، با کارگران اداره میشود و برای کارگران است.»
خروشچف نیز شخصاً چراغ سبزی به کتاب نشان داد؛ هر چند البته بعضی از چهرههای محافظهکارتر در نظام کمونیستی روی خوشی به این تصمیم نشان ندادند. اسکمل میگوید: «واکنشها به این کتاب در داخل شوروی حاکی از ناباوری بود. همه مبهوت بودند که مگر اصلاً میشود به چنین موضوعی پرداخت. پس از چاپ رمان، سردبیران سازشکاری که مورد حمایت حزب بودند، گله میکردند که افرادی که در گولاگ بوده اند، حالا حجم عظیمی از تجارب و دیدههای خود را به صورت داستان یا رمان نوشته و برای آنها فرستاده اند.»
یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ نشان داد که آستانه تحمل در اتحاد جماهیر شوروی تا کجا پیش میرود ولی سولژنیتسین کار خود را بر کتابهای دیگری درباره نظام زندانهای شوروی شروع کرده بود که نسبت به کتاب اول، مخالفت خود را با صراحت بیش تری اعلام میکرد. یکی از این آثار، «بند سرطان» بود که بخشی از آن مبتنی بود بر تجربه خود سولژنیتسین از دست و پنجه نرم کردن با سرطان، وقتی در قزاقستان در تبعید زندگی میکرد. او سعی کرد تا شاید بتواند این کتاب را به چاپ بسپارد ولی موفق نشد.
«در حلقه اول»، عنوان رمانی است درباره دانشمندان و دانشگاهیانی که در بخشهای بهتری از زندان به سر می بردند. این کتاب نیز حتی با سانسورهایی که خودِ سولژنیتسین در آن اعمال کرده بود، روی چاپ ندید. هر دو رمان در سال ۱۹۶۸ در خارج از کشور چاپ شدند.
اما در سالهای دهه ۱۹۶۰، سولژنیتسین روی کتابی کار میکرد که هم بیش تر دوستش داشت و هم خطرناکتر بود؛ پروژهای که کار روی آن را مخفیانه و از اواخر سالهای دهه ۱۹۵۰ شروع کرده بود؛ شاهکاری در سه جلد با عنوان «مجمعالجزایر گولاگ».
کتاب مخفی
شهرتی که سولژنیتسین از یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ به دست آورد، او را به یگانه مردی بدل کرد که میشد درباره گولاگ با او صحبت کرد و مردم نیز واقعاً میخواستند در این باره حرف بزنند و بیش تر بدانند. «مایکل نیکلسون» از دانشگاه آکسفورد که سالها درباره سولژنیتسین تحقیق کرده است، میگوید: «سولژنیتسین در اواخر سالهای دهه ۱۹۵۰، قبل از آن که به شهرت وسیع خود دست یابد، فکر میکرد محال است بشود روزی کاری را که واقعاً میخواست، انجام بدهد. پس از انتشار یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ، آنقدر مشهور شده بود و آنقدر اعتبار و شهرتش از او محافظت میکرد که میتوانست آزادانه در خیابانها راه برود و پای صحبتها و خاطرات مردم بنشیند.»
سیلی از نامه نیز برایش میفرستادند. اسکمل میگوید: «نامههای زیادی برایش میفرستند تا از کاری که کرده بود، قدردانی و تشکر کنند. میگفتند تو باعث شدی ما بالاخره دیده شویم. نویسندگان نامهها قدردانی خود را نثار سولژنیتسین میکردند که زندگی طاقتفرسا در گولاگ را با تمام وجودش توصیف کرده بود. خیلیها نیز داوطلب میشدند که تجارب خود را با او در میان بگذارند تا او نیز با آنها وارد مکاتبه بشود و سؤالهای خاص خود را بپرسد.»
سولژنیتسین در انتشاراتیهای شوروی نیز آشناهایی داشت که کاملاً مخالف نظام بودند.
مجمعالجزایر گولاگ بر خلاف دیگر آثار سولژنیتسین، داستان نیست بلکه مخلوطی است از تاریخ، خاطرهنویسی و گزارش. بنابراین، هیچ نوع و ژانر خاصی ندارد. نیکلسون میگوید: «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ یک تجربه استثنایی بود برای اینکه فهمید با یک سوژه معمولی و دمِ دستی و خالی از هیجان، چه چیزهایی را میتوان بیان کرد و تا کجا میتوان پیش رفت. ولی مجمعالجزایر گولاگ هدف متفاوتی داشت؛ میخواست به کل تاریخ نگاه کند. باید مخفیانه و محرمانه شکل میگرفت. حقیقت ماجرا این بود که در اوایل سالهای دهه ۱۹۶۰، روی میزش دستنوشته بند سرطان بود و زیر میزی داشت مجمعالجزایر گولاگ را مینوشت.»
پروژه آنقدر حساس بود که سولژنیتسین هرگز دستنوشتههایش را یک جا نمیگذاشت. تحقیقاتی که برای نوشتن این کتاب میکرد، چالشها و موانعی جدی پیش پایش میگذاشت. نیکلسون میگوید: «سولژنیتسین سعی میکرد تا قطعات بسیار بزرگی از تاریخِ نانوشته و ناشناخته را به مخاطب خود ارایه دهد. ولی در عین حال، باید مراقب اشتباهها، دروغها و افسانههایی هم میبود که در همه جا تنیده شده بودند. چون بیش تر مطالب و اطلاعات، پیش از آن، از صافیهای مختلفی گذشته بودند و دست دوم و حتی دست سوم به او میرسیدند.»
از بعضی جهات، کار سولژنیتسین شبیه کار خبرنگاری تحقیقاتی بود. نیکلسون میگوید: «باید حقیقت را از دل زمین بیرون میکشی، که به هیچ وجه کار سادهای نبود. شرایط و محیطی که در آن به کار مشغول بود و کمبود مطالبِ منتشر شده عملاً باعث شد تا برود با مردم مستقیماً مصاحبه کند. او از حدود ۲۲۰ نفر به عنوان "شاهد" یاد میکند.»
از جهاتی هم کارش هیچ شباهتی به خبرنگاری نداشت. نیکلسون بر این نکته تأکید میکند: «در این کار [یعنی مجمعالجزایر گولاگ]، یک رگه عمیق از اعتراف وجود دارد؛ لایههایی از زندگینامه شخصی خودش هم هست. او با خودِ قبلیاش رو در رو شده بود. باید هر فراز و فرودی را تجربه میکرد؛ هر تجربهای را لمس میکرد.»
سولژنیتسین نام فرعی مجمعالجزایر گولاگ را «تجربهای در تحقیق ادبی» گذاشت. در این سه مجلد که نزدیک به دو هزار صفحه با چاپ ریز است، سولژنیتسین تاریخ حقوقی و سیاسی گولاگ، ماجرای بازداشت و بازجویی خودش و درگیریهای اخلاقی با خود را شرح می دهد و نیز در فصلهایی از کتاب، با جزییات به موضوعاتی مثل زنان در گولاگ، کمونیستهای متعهد در گولاگ، شیوههای مجازات در گولاگ و فرارها و ناآرامیها در گولاگ میپردازد. ولی چیزی که نامشخص بود، این بود که چه طور میخواهد از مصیبتهایی که چاپ کتاب بر سرش آوار خواهد کرد، جان سالم به در ببرد.
سلبریتی از گولاگ
اواخر سالهای ۱۹۶۰ از آینده سیاهی برای شوروی خبر میداد. خروشچف در سال ۱۹۶۴ از قدرت عزل شد و فضای به نسبت باز سیاسی و جو ضد استالینی به پایان رسید. دادگاهها، محکومیتها و مجازاتهای سنگین برای نویسندگانی که «ضد شوروی» محسوب میشدند، شدت گرفت. بند سرطان و در حلقه اول غیرقابل چاپ بودند. سولژنیتسین، هم در کشور خود بسیار محبوب بود و هم در خارج از کشور. اما محبوبیت او در خارج از کشور، موقعیت وی را در داخل بیش از پیش به خطر میانداخت.
در نوامبر سال ۱۹۶۹، «اتحادیه نویسندگان شوروی» — که تعیین میکرد آثار چه کسانی میتوانند چاپ بشوند و آثار چه کسانی نباید روی قفسه کتابفروشیها بروند — تصمیم به تبعید سولژنیتسین گرفت. اتحادیه در بیانیه خود چنین نوشته بود:
«همان طور که در سالهای اخیر مشخص شد، از نام و آثار سولژنیتسین مدام برای تهمت و افترا علیه کشور استفاده میشود. معالوصف، سولژنیتسین نه فقط موضع خود را نسبت به این اقدامها آشکارا اعلام نکرده است، بلکه باوجود توصیههای مکرر اتحادیه نویسندگان شوروی، عملاً با بعضی از اقدامات و بیانیههای خود، این احساسات ضد شوروی را که پیرامون اسم او وجود دارد، شعلهور نیز کرده است.»
ولی حقیقت این است که در آن سالها، اعتبار ادبی سولژنیتسین دیگر تخریبناپذیر بود. در سال ۱۹۷۰، برنده جایزه نوبل ادبیات شد و هیأت داوران «نیروی اخلاقی» او را که از طریق آن، سنتهای حیاتِی ادبیات روسیه را زنده میکرد، ستوده بودند.
اهدای این جایزه به سولژنیتسین، برای اتحاد جماهیر شوروی فاجعه بار بود. اسکمل میگوید: «اتفاق بسیار بزرگی بود. شهرت و اعتبار سولژنیتسین را که پیش از آن البته بسیار استوار بود، برای همیشه تثبیت کرد. اتحاد جماهیر شوروی پیش از آن، اعتبار، اهمیت و مشروعیت بینالمللی جایزه نوبل را پذیرفته بود. وقتی در سال ۱۹۶۵ «میخاییل شولوخوف" برنده نوبل شده بود، حسابی از آن صحبت کردند و همه جا آن را تبلیغ کردند. حالا دیگر نمیتوانستند بگویند هیأت داوران نوبل متعصب و جانبدار یا غیر مشروع و نامعتبر است.»
با این که سولژنیتسین نمیتوانست برای دریافت جایزه نوبل از شوروی خارج شود — میترسید دیگر نتواند به کشور برگردد — حواشی که پیرامون مسأله شکل گرفت، مهم و مفید بود. اسکمل در این باره میگوید:«]این حواشی[ او را تا حدی محافظت کرد چون خبرنگارها مدام سراغش میرفتند و حواسشان به او بود. علاوه بر این، ارتباطات ادبی و خبرنگاری هم با غرب داشت که میتوانست از طریق یک تماس تلفنی یا فرستادن پیامی از طریق دوستان و واسطههایش در آلمان غربی، فرانسه، امریکا و بریتانیا، با آنها در ارتباط قرار بگیرد.»
مقامات شوروی که شستشان از پروژه مخفیانه سولژنیتسین خبردار شده بود، تصمیم گرفتند تا کنترل امور را در دست بگیرند. در سال ۱۹۷۳، سازمان اطلاعاتی «کگب» دستنوشتههای محرمانه مجمعالجزایر گولاگ را پیدا و تایپیست سولژنیتسین، «الزاوتا ورونانسکایا» را بازداشت کرد و مورد بازجویی قرار داد. او به فاصله کمی خود را حلق آویز کرد.
ولی سولژنیتسین منتظر این روز بود. برای همین، پیش از آن، نسخههایی از کتاب را مخفیانه روی میکروفیلم از کشور خارج کرده و از یاران و همراهان خود در نیویورک و پاریس خواسته بود تا منتشرش کنند. روی جلد چاپ اول کتاب، این پیام از سولژنیتسین چاپ شده است:
«سالها بود که با اکراه از چاپ این کتاب سرباز میزدم. التزام من به زندگی بر التزام من به مرگ میچربید. ولی حالا که "سازمان امنیت" کتاب را توقیف کرده، چارهای جز این ندارم که بلافاصله چاپش کنم.»
در فوریه ۱۹۷۴، کگب سراغ او رفت. نمیدانست قرار است چه بلایی بر سرش بیاد. پسرش، «ایگنا» در سال ۲۰۱۴ در برنامه تلویزیونی «هیومن پرید» گفته بود:
«میدانست که این اتفاق میافتد... منتظر هر اتفاقی بود. فکر میکرد محتملترین سناریو این است که دوباره او را به زندان و اردوگاه کار اجباری بفرستند؛ هرچند البته این احتمال را هم می داد که اعدامش کنند یا در انفرادی نگهش دارند یا اینکه تبعیدش کنند.»
برایش گزینه آخر را در نظر گرفته بودند. مقامات تابعیتش را لغو کردند و بدون آنکه به او بگویند دارند کجا میبرندش، وی را سوار هواپیما کردند و به آلمان غربی فرستادند.
تبعات این تصمیم گران تمام شد. اسکمل میگوید: «غیرقابل انکار بود. هیچ کس موفق نشد ماجرا را توجیه کند. تلاشهایی از داخل اتحاد جماهیر شوروی صورت گرفت تا وانمود کنند که این داستان، ساختگی و دروغ بوده است. ولی حتی وفادارترین اعضای حزب کمونیست هم نتوانستند کار چندانی از پیش ببرند. تنها کاری که توانستند بکنند، این بود که بگویند محصول آن دوره بود و در آن دوره خیلیها بودند که "دشمنان خلق" بودند و بنابراین آن تصمیم موجه بود. در هر صورت، [اخراج سولژنیتسین] شکافِ واقعاً بزرگی در ایدئولوژی رسمی ایجاد کرد.»
در سالهای بعد، مورخان توانستند با دسترسی به بایگانی اسناد نظام شوروی، جزییات، تاریخها و آمارهایی را که سولژنیتسین در سالهای کار مخفیانهاش در جامعهای بسته از قلم انداخته یا به اشتباه وارد کرده بود، تصحیح کنند. با تمام این اوصاف، شکی نیست که مجمعالجزایر گولاگ همچنان آینهای به یادماندنی از دورهای از تاریخ است. اسکمل میگوید: «نوشتن این کتاب دستآوردی عظیم بود. اثری است بیهمتا و ادبیاتی است طراز اول.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر