«محمدحسین کارای»، جوان همجنسگرایی است که توانسته است ایران را ترک کند و به سرزمین رویاهایش، سوئد برسد. رهایی از پنهانکاری هویت جنسی در مهاجرت به او جرات داده است تا برای اولین بار آشکارسازی کند. او حالا میخواهد به روایت نگرانیهایی بپردازد که جامعه «الجیبیتی» را در ایران از آشکار کردن هویت جنسی خود عقب میراند؛ روایتی مملو از شکستها، سرخوردگیها و خشونتها.
داستان او از مدرسه آغاز میشود: ««همیشه میترسیدم که معلم برای پاسخ به سوال پای تخته صدایم کند. الفاظ تحقیرکننده باعث میشد ساکت بمانم. میترسیدم وقت جوابگویی به معلم، بچهها مسخرهام کنند که دستهایم را تکان میدهم یا با هیجان حرف بزنم. باز میخواستند بگویند فلانی خرامان خرامان پای تخته رفت یا باز آن قدر عشوه ریخت تا نمره را گرفت.»
در دوران بلوغ، محمدحسین وقتی هویت جنسی خود را شناخت، متوجه شد با دیگر هممدرسهایهایش تفاوت دارد. می گوید آنها به دنبال دوستدختر بودند اما یکی از همان همکلاسیهای دوران دبیرستان به دل محمدحسین نشسته بود. هرچند وقتی این علاقه را ابراز کرد، آن دوستی برای همیشه تمام شد.
محمدحسین از تجربههای دیگرش می گوید از جنس پنهانکاری تا از خود محافظت کند؛ به ویژه در دوران خدمت سربازی.
معمولان پسرها در ایران میتوانند با ارایه مدرک پزشکی مبتنی بر گرایشهای مختلف جنسی، از خدمت سربازی معاف شوند. در سال ۱۳۸۸ که محمدحسین به خدمت میرفت، باید برای اثبات نظر پزشک، یکی از اعضای خانواده هم شهادت میداد اما از آنجایی که خانواده اش به گرایش جنسی او واقف نبودند، محمدحسین به سربازی رفت: «جدای از مدرسه، بدترین محیطی که میتوانی به عنوان یک همجنسگرا در آن قرار بگیری، خدمت سربازی است؛ به ویژه در دو ماه آموزشی که پسرها هیچ جنسیت مخالفی نمیبینند و فشار روحی و جنسی زیادی متحمل میشوند. کوچکترین اشتباه در این محیط باعث میشود که نه فقط یک نفر بلکه چندین نفر متوجه تو شوند و نتوانی به راحتی از آزار آنها تن سالم به در ببری. اگر سوتی اول را بدهی، مجبوری تا آخر خدمت به همه کولی بدهی!»
یکی از دوستان محمدحسین که او نیز همجنسگرا است، نتوانسته بود هویت جنسی خود را مخفی کند و برای همین ناچار شده بود هر چند شب یکبار با یکی از کارکنان پادگان در حمام مخصوص کارمندان همخوابه شود. با این حال، او نمی توانست چنین موضوعی را فاش کند. محمدحسین هم که فهمیده بود، نمی توانست. افشاشدن این موضوع می توانست پیامدهای زیادی داشته باشد و آن ها سکوت را اختیار کردند.
مدت خدمت سربازی محمدحسین در بهداری دندانپزشکی پادگان گذشت: «خیلی روی خودم کنترل داشتم تا رفتار، حرف زدن و حرکتهای دستم را با محیط متناسب کنم اما کارکنان پادگان همیشه پیشنهادهایی میدادند که مشخص بود توقع رفتار خاصی در مقابل دارند. محیط خدمت به قدری خشن و کثیف بود که میتوانست تو را به مرحله تنفر برساند.»
محیط اشتغال هم فضای دیگری بود که محمدحسین پس از افشای هویت جنسی خود با تغییر رفتار همکارانش روبه رو و در نهایت مجبور به ترک آنها شد. یکی از مربیهای آموزشی دانشکده به محمدحسین پیشنهاد داده بود در آزمایشگاهش مشغول شود. او سه سال آنجا کار کرد اما وقتی در یکی از شبهای کاری به همان مربی آموزشکده در مورد هویت جنسی خود گفت، رفتار همکارانش تغییر کرد و محمدحسین یک روز کیف و وسایلش را جمع و برای همیشه آن محیط را ترک کرد. هیچ کدام از دوستان و همکارانش هم دیگر سراغی از غیبت ناگهانی او نگرفتند: «محیط کار تنها جایی بود که من را از دلمشغولیهای روزمرهام دور میکرد.»
می گوید وقتی آشکارسازی می کنی، هم در خانه منزوی هستی و هم در محیط کار.
محیط خانه از روزهای کودکی فضای متفاوتی برای محمدحسین بود. اگرچه واکنشهای بقیه برای او عادی شده بود اما هم چنان به خاطر آرزوهای پدر و مادرش که داماد و پدر شدن او بود، در مقابل افشای هویت جنسی خود سکوت میکرد؛ سکوتی که تا هنوز ادامه دارد. می گوید تنها خواهرش توانست به درون او نقب بزند و او را کشف کند: «احساس میکنی نمیخواهی آنها را ناراحت کنی وقتی میبینی مادرت هر روز عروسش را هم تصور کرده و منتظر مادربزرگ شدن تو است. اما وقتی از آن محیط دور میشوی، راحتتر میتوانی زندگی کنی.»
حالا محمدحسین به همراه کسی که دوستش میدارد، در سوئد زندگی میکند و از سختیها و خشونتهایی که در راه یافتن یار عاطفی در ایران داشته است، روایت میکند؛ اینکه پسرهای همجنسگرا به راحتی نمیتوانند یار عاطفی خود را بیابند و مستقیم به کسی پیشنهاد رابطه بدهند و این که در بسیاری از موارد، تیر آنها به خطا میرود و به جای یار عاطفی، یک متجاوز یا فردی را مییابند که تنها میخواهد رابطه دیگری را تجربه کند.
پیش از آنکه شبکههای اجتماعی به رونق امروز باشند، تنها یک سایت به اسم «منجم» وجود داشت که محمدحسین می گوید: «تبدیل شده بود به مکانی برای افرادی که فقط میخواهند یک شب تجربه دیگری داشته باشند؛ برای سرگرمی. ما هم به همدیگر اخطار میدادیم که اگر در منجم با کسی آشنا شدی، در خانه و جای خلوت قرار نگذار. اما خودم این کار را کردم!»
محمدحسین در همین سایت با کسی آشنا شد که وقتی قدم به خانهاش گذاشت، پر بود از فیلم و کتاب؛ یعنی همان علایق او. همان دقایق اول ملاقات، محمدحسین متوجه شده بود که صاحب خانه همجنسگرا نیست اما وقتی میخواست آن خانه را ترک کند، با این جمله مواجه شده بود: «حالا که آمدی، به راحتی نمی شه بری.»
آن شب، ترس و نگرانی محمدحسین به همخوابگی اجباری کشیده شد: «هم تجاوز روحی بود و هم جنسی و جسمی. اگرچه از نظر فیزیکی آسیب ندیدم اما میتوانست اتفاقهای بدتری برایم بیفتد چون هم جثهام کوچک بود و طرف مقابل خیلی گنده و هم در آن زمان منطقه پونک هنوز ساخته نشده بود و فرار کردن در آن منطقه پرت عقلانی به نظر نمیرسید. اما با این وجود، قدرت اعتماد کردن را از دست ندادم و بعد از آن اتفاق هم توانستم به آدم دیگری اعتماد کنم.»
با عبور از روزهای پرمخاطره زندگی در ایران به عنوان یک هم جنسگرا و طرد و منزوی شدن، تجربه سرخوردگی از عشق و تحمل تجاوز، او حالا در سوئد برخوردهای متفاوتی دیده است: «وقتی وارد اداره مهاجرت میشوی یا وقتی شروع به کار میکنی، در حالیکه هویت جنسی خود را بیان کردهای، متوجه میشوی که رفتار آنها با رفتاری که با دیگر افراد دارند، متفاوت نیست. این برخورد خود به خود به تو اعتماد به نفس میدهد. آن قدر اعتماد به نفس تو بالا میرود که به راحتی در مصاحبه کاری که میتواند زندگیات را برای همیشه دگرگون کند، هویت جنسی خود را بیان میکنی. یا وقتی میخواهی خانهای اجاره کنی، با شریک خود به عنوان یک زوج همجنسگرا تقاضا میدهی و هیچ مشکلی نداری. در این جا نگاه قضاوتگری روی تو نیست.»
محمدحسین عید سال ۱۳۹۵ در مسیر رسیدن به سوئد و گرفتن ویزای این کشور، ۱۵ میلیون تومان به یک قاچاقچی پرداخت تا او را به کشور مقصد برساند؛ یک راه تازه: «برای من دیگر بالاتر از سیاهی رنگی نیست. نه راه پس دارم و نه راه پیش. همین برخوردها باعث شد که من رابطه عاطفی با خانوادهام را پشت سر بگذارم و زندگی دیگری آغاز کنم.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر