یک سال از پنج شنبه سیاه گذشت، لقبی به 28 فروردین 93 داده شد، روز حمله گروهی از ماموران امنیتی و سربازان گارد سازمان زندان ها به بند 350 زندان اوین. یک سال پس از این ماجرا، یکی از زندانیان سیاسی که روز واقعه در بند 350 حاضر بوده، در گفت و گو با ایران وایر به بازخوانی این ماجرا پرداخته است. او به دلایل امنیتی خواستار عدم افشای نامش شده است.
وقتی هجوم آوردند بهانهشان این بود که «شما اخبار داخل زندان را منتقل می کنید بیرون و امکانات انتقال خبر و تلفن دارید» از پیش از آن مصمم شده بودیم که اگر برای بازرسی وارد بند شدند، برای خروج از اتاق مقاومت کنیم و درخواست کنیم در حضور هر کسی تخت و وسایلش مورد تفتیش و بازرسی قرار بگیرد.
دلیل این تصمیم هم تخریب اموال و دارایی بچههای بند در دوره های بازرسی قبل بود. بسیاری وسایل بعد از بازرسی مفقود می شدند یا تخریب می شدند، شما نمیدانید هر شیئی کوچکی برای یک زندانی چه جایگاه خاص و ویژهای دارد.
عامل درگیری پنجشنبه سیاه بند ۳۵۰ خودشان بودند. ما فقط در یک فضای مسالمت آمیز گفتیم با شما مشکلی نداریم، البته که میپذیریم بر اساس آیین نامه زندان شما حق دارید وسایل ما را بگردید، میتوانید بیایید بازرسی تان را انجام بدهید اما درخواستمان این است که این بازرسیها در حضور خود افراد زندانی باشد، آیین نامه زندان به صراحت میگوید که بازرسی باید بدون خسارت به اموال زندانی انجام بشود. بازرسی را درحضور ما انجام بدهید بدون اینکه خسارتی به اموال مان وارد کنید.
تهیه کردن اندک امکاناتی که داشتیم درداخل زندان واقعا دشوار بود. در زندان اگر پول کافی نداشته باشی در محرومیت مطلق به سر میبری. یا باید پول هنگفت به نگهبانها و مسئولین بدهی تا امکانات لازم را برایت تهیه کنند یا باید محرومیت را تحمل کنی و غالب بچهها واقعا برای تهیه اندک امکانات هم با دشواریهایی مواجه بودند. اما آنها زیر بار نمیرفتند. میگفتند باید اتاقها را خالی کنید. بروید هواخوری. داخل هر اتاق فقط مسئول آن اتاق بماند. ما تختها و وسایل را میگردیم و هر چه پیدا کردیم صورتجلسه میکنیم.
پلتیکهایی هم میزدند که مثلا فلان هم بندی شما اعتراف کرده که شما تلفن هوشمند دارید و از طریق اسکایپ و وایبر خبرهای درون زندان را به خارج از کشور منتقل میکنید و یا به فیس بوک دسترسی دارید.
آنها به شدت از اطلاع رسانی میترسیدند. نمیخواستند اخبار درون زندان به بیرون درز کند. در طول مدت زمان حبسم متوجه شدم فعالیت روزنامه نگاران و سایتهای بیرون از کشور و اطلاع رسانی که توسط خبرنگاران بیرون از ایران نسبت به شرایط زندانیان انجام میشود در بهبود شرایط ما حقیقتا تاثیر داشته و لابد بابت همین هم بود که واهمه داشتند.
شخصا به تجربه دریافتهام که زمانی که اطلاع رسانی انجام شده از حجم فشارها کاسته شده است برای همین هم خواهشم از شما این است که از هر تریبونی که در دسترس دارید برای اطلاع رسانی نسبت به شرایط زندانیان گمنام درایران تلاش کنید و بگویید که ما درخواست میکنیم روزبیست و هشتم فروردین ماه را به نام روز «زندانیان عقیدتی» نامگذاری کنند.
صدای همهمه و خروج زندانیها نشان میداد که اتاقهای دیگر به هر حال با زور و ارعاب و تهدید دارند روانهٔ حیاط میشوند ولی اتاق یک و اتاق سه برای رفتن به هواخوری مقاومت میکردند. من هم درون یکی از این اتاقها بودم. یکی از این اتاقهایی که مرکز حادثهٔ روز بیست و هشتم فروردین ماه شد. صدای مسئول حفاظت زندان میآمد که مدام هشدار میداد اتاقها را قبل از درگیری ترک کنیم.
در همان حین یکی از عوامل زندان که فرد ناراحتی بود، باتوم یکی از سربازها را گرفت و برای اینکه جو را متشنج کرده و فضای بدی ایجاد کند اقدام به شکستن شیشه بزرگی درب ورودی کرد. صدای مهیبی بلند شد و زندانیانی که اتاقها را خالی کرده و به حیاط رفته بودند به تصور اینکه عوامل دولتی درحال ضرب و شتم ما هستند، شروع کردند به خواندن سرود و حتی بعضیهاشان هم از سر خشم و ترس از آسیب رسیدن به بچههایی که داخل اتاقها مانده بودند، اقدام بر پرتاب کردن خرده شیشهها میکنند.
یکی از کسانی که حاضر نشد اتاقش را ترک کند، مرحوم غلامرضا خسروی بود. او به شدت برای ترک اتاق مقاومت کرد و اجرای حکمش به آن سرعت و بدون طی مراحل قانونی، دقیقا به ماجرای ضرب و شتم آن روز مربوط میشد. غلامرضا بعدها گفت که خودش را برای اجرای حکمش آماده کرده، چون وقتی او را با ضرب و شتم به انفرادی میبرند، مومنی، معاون زندان و حمیدی معاون قضایی اوین به او وعدهٔ اجرای حکمش را دادهاند.
غلامرضا خسروی را مورد ضرب و شتم شدید قرار دادند و از تونل سربازها رد کردند، تعادل نداشته حتی راه برود و تا رسیدن به مینی بوس، از زدن باتوم دست برنمی داشته اند.
بعدها مدعی شدند که این درگیری و اتفاق کاملا برنامه ریزی شده بوده و از سوی سازمان مجاهدین به زندانیان القا شده و عامل اصلی بروز آن هم غلامرضا خسروی است. برای همین بود که متاسفانه چند ماه بعد، شتابزده غلامرضا خسروی را که حکم اولیهاش سه سال زندان و بعد از آن شش سال زندان و در محاکمه سوم به اعدام تبدیل شده بود، به سرعت اجرا کردند و برخی از ما را به رجایی شهر و بعضیهامان را به سایر بندهای مجرمان عادی منتقل کردند.
وقتی بچههای بیرون از بند شروع به سرودخواندن و شلوغی کردند و تا پشت در ورودی آمدند و حتی از سر استیصال و نگرانی یکی دو نفری شیشههای شکسته را به سمت ماموران پرتاب کردند، درگیریها جدیتر شد. بچههای اتاق یک و اتاق سه را به زور کتک و فشار از اتاقها بیرون کشیدند. آنها در حین خارج کردنشان مقاومت میکردند و ماموران هم با مشت و لگد و باتوم، بچهها را میزدند و بیرحمانه روی زمین میکشیدنشان.
بعضیها نشسته بودند روی زمین و سربازها و ماموران حفاظت زیر بغلشان را گرفته بودند و میکشیدند و زندانیها هم در این حین شروع کردند به شعار دادن. فریاد شعار و سرود که بلند شد بچههای بیرون از اتاق هم پشت پنجره تجمع کردند و آنها هم شروع کردند به سرود خواندن و شعار دادن. بیرون از اتاق و توی راهرو درگیری و خشونت به اوج خودش رسیده بود. بیرحمانه بچهها را با باتوم و مشت و لگد میزدند.
جالب است بدانید بیشترین چیزی که دستگیرشان شده بود چند گوشی موبایل و چند دستگاه ضبط صوت کوچک برای پخش موسیقی بود. همهٔ خلاف بچههای بند ۳۵۰ میل به ارتباط با اعضای خانواده برای حفظ بقای آن و گوش دادن پنهانی یک موزیک بود. حتی داخل بستههای گوشت و سبزیجات داخل فریزر را هم گشتند. اما همهٔ آنچه که دستگیرشان شده بود همینها بود که گفتم.
بعدها نوشتند در بند۳۵۰ زندان اوین اقلام ممنوعه کشف شده، دیگران شاید فکر میکردهاند بمب دست ساز یا وسایل لهو و لعب و موشک و خمپاره انداز وجود داشته، اما هیچ کس نمیپرسید در شرایطی که حتی زندانیان مجرم و خطرناک هم امکان دسترسی به موبایل و تلفن داشتند چرا بچههای بند سیاسی و عقیدتی سالها بود از امکان ارتباط با خانوادههایشان محروم بودند؟
اینجا بود که شروع کردند به ضرب و شتم شدید بچهها،داخلیها را یک جور زدند و بردند بیرونیها را یک جور دیگر. به وحشیانهترین شکلی که میشد تصور کرد. صدای ناله از همه جا میآمد.
من و چند نفر دیگری هنوز هم توی اتاق مانده بودیم و در حال مشاجره با نیروهای بازرسی بودیم ولی بچههایی که بیرون بودند، بعدها به من گفتند که بعضی از افرادی که اقدام به ضرب و شتم کرده بودند از بازجوهای بند ۲۰۹ و ۲۴۰ و از نیروهای وزارت اطلاعات بودند و هم آنها بودند که سربازها را به خشونت بیشتر و کتک کاری شدیدتر ترغیب میکردند.
عماد بهاور برایمان تعریف کرد وقتی بچههای کتک خورده و عبور کرده از تونل باتوم را میخواستند به انفرادی منتقل کنند، کف مینی بوسی که حامل انتقال اینها به انفرادی بوده پر از خون بوده و تقریبا شرایط همهٔ افراد به شدت وخیم بوده، دست امیدبهروزی بریده شده بوده و یاشار دارالشفا تمام وجودش غرق کبودی بوده، سر آقای سروش ثابت را شکسته بودند و خون میزده بیرون و حال و روز داور حسینی هم خوش نبوده و تا جان در بدن داشتند محمد صدیق کبودوند را زده بودند، دندههای قفسه سینه اسماعیل برزگری را هم شکسته بودند.
سیمکو خلقتی را اما بیشتراز همه زده بودند. او همان اول بازرسی یک کشیده زد توی گوش یکی از پاسدارها، این اتفاق قبل از شروع درگیری افتاد. حین درگیری او را به شدت و به قصد کشت زده بودند تا آنجایی که فقط یک شورت به تنش بوده و تمام لباسهایش را تکه پاره کرده و او را کشیده بودند روی زمین و همچین رضا منفرد را هم بدجوری کتک زده بودند.
بیش از سی نفر همان روز با همان وضع و حالشان به انفرادی منتقل شدند. افرادی که کتک خورده بودند و زخمی بودند و واقعا به درمان نیاز داشتند و آنهایی که باقی مانده بودند هم به شدت نگران انتقالیها بودند ولی آنهایی را که به انفرادی منتقل کردند تا زمان خوب شدن جای کبودها و زخمها به بند برنگرداندند.
دردناکترین بخش ماجرا عبور دادن بچههای زخمی و آسیب دیده از تونل باتوم تا مینی بوس بود. چندین مامور قوی هیکل با باتوم و لگد و مشت بچهها را از داخل این تونل رد میکردند.
بعدها بچهها گفتند حین درگیری لحظه به لحظه به تعداد سربازها اضافه میشده جوری که تقریبا به طورتخمینی میشود گفت بیش از ۱۵۰ تا ۲۰۰ مامور مابین زندانیهای بند وول میخورده و کتک میزدند، دو سه نفر را خوابانده و کتک می زدند، مثل خلقتی، ابراهیمزاده و فولادوند. همهٔ اینها فقط بابت این رخ داد که بچههای بند ۳۵۰ دلتنگ شنیدن صدای خانوادههاشان بودند و از امکان تماس با زن و فرزندانشان محروم مانده بودند
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر