خبر کوتاه بود؛ دست نوجوان 16 سالهای که در یک کارگاه مواد غذایی کار میکند، در چرخ گوشت صنعتی گیر کرده و چهار انگشتش قطع شدهاند.
روز گذشته این خبر به نقل از روابط عمومی آتش نشانی تهران در بسیاری از خبرگزاریها منتشر شد. علت این حادثه، بی احتیاطی کارگر 16 ساله عنوان شده است؛کارگری که در شرایط عادی باید کنار هم سن و سالان خود، پشت نیمکتهای مدرسه بنشیند و درس بخواند. اما در زندگی او خیلی چیزها عادی نیستند؛ مثلا همین که او باید از کودکی کار کند تا جور خانواده اش را بکشد و در نوجوانی چهار انگشتش را از دست بدهد.
او تنها قربانی نیست؛ «ایسکا نیوز» گزارش داده است طبق آمار رسمی در ایران، سه میلیون کودک کار وجود دارد. این آمار را البته موسسات مردم نهادِ فعال در حوزه کودکان قبول ندارند و معتقدند بسیار پایین تر از رقم واقعی است.
روزنامه «بهار» به تازگی در گزارشی نوشت طبق آمار غیررسمی موسسات مردم نهاد، هفت میلیون کودک در کشور کار می کنند. ابن بچهها کودکی نمیکنند، یک روزه بزرگ شده و مرد خانه و زن زندگی میشوند. در دنیای آنها، بازی و شوخی در کار نیست و همه چیز واقعی و جدی است. آنها باید با تنهای نحیف و دستهای کوچک خود بار بزرگ یک زندگی را بکشند.
بخش حوادث رسانهها هر روز خبر تلخی دارد از روزگاری که این بچهها میگذرانند؛ مثل روزگار «محمد امین» که با خواندن خبر جدید قطع انگشتان پسر نوجوان، داغ دلش تازه شده است. او درد پسر نوجوان را خوب میفهمد؛ دردی که خودش آبان ماه امسال تجربه کرده و حالا جای انگشتان راستش خالی است.
محمد امین 15 ساله است و همراه خانوادهاش در روستای «حصار سرخ» شاندیز مشهد زندگی میکنند. «رامین فقیری»، دایی محمد میگوید: «تا قبل از این اتفاق، محمدامین صبحها به مدرسه روستا میرفت و از ظهر به بعد در یک کبابی در شاندیز کار میکرد. شب هم همان جا میخوابید و صبح از سرکارش به مدرسه میرفت.»
دهم آبان ماه او کارش بیش تر از همیشه بوده است: «کارگری که روی چرخ گوشت کار میکرده، نیامده بوده و محمدامین مجبور میشود با آشپز کار کند. این طور که خودش تعریف میکند، صدای چرخ گوشت زیاد بوده و خوب نمیشنیده. گویا آشپز گفته پیاز بریز و محمد امین گوشت ریخته چون خوب نمیشنیده. بعد متوجه شده که آشپز گفته پیاز. هول شده و دستش را داخل چرخگوشت کرده تا گوشتها را بردارد که این اتفاق میافتد.»
محمد امین پنج خواهر و برادر دارد: «یکی از آن ها ازدواج کرده، یکی چشمانش ضعیف است و نمیتواند کار کند، یکی هم نامزد دارد و فقط محمد امین و خواهر 19 سالهاش کار میکنند.»
خواهر محمد امین هم در همان رستوران کار میکند و روز حادثه رنج برادرش را دیده است: «خواهرش به خانواده خبر داد. پدر محمد امین بیمار است و نمیتواند کار کند. مادرش هم تابستان در قسمت فضای سبز شهرداری شاندیز کار میکند. تابستان که تمام شود، کار او هم تمام میشود. او پاییز با کارگران برای گل چینی به تربت حیدریه میرود. موقع این اتفاق هم تربت حیدریه بوده و یک روزی طول کشیده است تا خودش را به شاندیز رساند.»
محمدامین سه روز در بیمارستان «طالقانی» مشهد بستری بوده است. وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در یکی از روزها به عیادتش رفته و قول داده است تا کمک کند جای خالی دستش پر شود: «اما هنوز هیچ کاری انجام نشده؛ یعنی هیچ ارگانی کاری برای محمد امین نکرده است. او در بهزیستی پرونده دارد اما این قدر شلوغ بود که بعید است حالا حالاها به محمد امین نوبت برسد. از جاهای دیگر هم خبری نشده است.»
محمدامین یک ماهی به مدرسه نرفته، بعد هم آن قدر تمرین کرده است تا بتواند به جای دست راست، با دست چپ خود بنویسد: «به خاطر دستش ناراحت بود اما حالا آن را به دوستانش نشان میدهد و میگوید بچهها نباید کار کنند.»
در مدرسه محمدامین بچههای شبیه او کم نیستند: «محمد امین مدام کار میکرد اما چند تا همکلاسی داشت که فصلی برای کار به شاندیز میآمدند؛ یعنی از شهرهای دیگر میآمدند، مدتی کار میکردند و بعد میرفتند شهر خودشان.»
از وقتی محمد امین دستش را از دست داده است، بیش تر درس میخواند: «میگوید میخواهم دکتر، مهندس شوم.»
محمدامین هر روز حدود 12 ساعت در کبابی کار میکرده اما حقوقش از نصف حقوق کارگران دیگر کم تر بوده است: «برای 12 ساعت کار، 300 هزار تومان میگرفت در حالی که بقیه 700، 800 هزار تومان میگرفتند. محمد امین چون بچه بود کم تر از بقیه حقوق داشت.»
دادگاه صاحب کار محمدامین را در از دست دادن دست او مقصر دانسته و باید 70 درصد دیه دست محمد امین را بدهد. او الان آرزو دارد هر چه سریع تر دستش را درمان کند اما در کنارش آرزوی دیگری هم دارد: «مدام از بچههایی حرف میزند که کار میکنند. وقتی اتفاقات تلخ کودکان کار را میشنود، به شدت غمگین میشود و غصه میخورد.»
زمانی که «صمد» و «احد»، دو کودک کارگر افغانستانی در آتش سوزی کارگاه جمع آوری ضایعات زنده زنده سوختند، محمد امین همراه مادر و دایی خود به تهران میآید تا در مراسمی که یکی از بنیادهای خیریه برای آن دو برگزار کرده بودند، شرکت کند. او دستش را به بچههای کار نشان داده و داستان خود را تعریف کرده است. مقوایی هم در دست گرفته که روی آن نوشته شده بود: «زباله گردی حق کودکان نیست.»
او این جمله را با دست چپش نوشته بود؛ با همان دستی که این روزها کمک دست راستش شده است در نوشتن.
محمد امین حالا غصه دیگری هم دارد و دنبال پسر نوجوان دیگری میگردد که اتفاقی شبیه خودش برایش افتاده و از دیروز بعدازظهر دست چپ او هم دیگر چهار انگشت ندارد: «میخواهم به او بگویم اولش خیلی سخت است، خیلی سخت اما کم کم...»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر