close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

زنان تاثیر گذار ایران: راضیه ابراهیم زاده

۲۴ دی ۱۳۹۵
شما در ایران وایر
خواندن در ۱۳ دقیقه
راضیه ابراهیم زاده در کنار همسرش رضا ابراهیم زاده
راضیه ابراهیم زاده در کنار همسرش رضا ابراهیم زاده
راضیه ابراهیم زاده
راضیه ابراهیم زاده
راضیه ابراهیم زاده در لباس فرقه دموکرات
راضیه ابراهیم زاده در لباس فرقه دموکرات
راضیه ابراهیم زاده
راضیه ابراهیم زاده

تاریخ ایران و جهان به زندگی و سرنوشت چهره‌ها گره خورده است؛ هر یک خشتی گذاشته‌اند تا سقفی پدیدار شود؛ خشت‌هایی که گاه به قیمت زندگی و جانشان تمام‌شده است. در این معماری عظیم، زنان و مردان بسیاری نقش آفریده‌اند. از سوی دیگر، در تاریخ جهان بسیاری از زنان و مردان دیگر به دلیل استعداد شگرف آن‌ها برای تخریب و نابودی ساخته‌های دیگران، «تأثیرگذار» نام‌گرفته‌اند.
زنان ایرانی، نویسنده برگ‌های بسیاری از کتاب تاریخ 200 سال اخیر ما بوده‌اند؛ چه به دلیل تأثیر مثبت بسیاری از آن‌ها در افزایش آگاهی عمومی، کاهش تبعیض علیه زنان، ارتقای سواد و موقعیت اجتماعی‌شان، مقابله با فشارهای مذهبی، مشارکت در پروژه‌های علمی، سیاست ورزی، موسیقی، سینما و چه به دلیل تأثیر بعضی از آن‌ها در تشویق به خشونت، گسترش جهل و جزم‌اندیشی و سوءاستفاده از قدرت مالی و اقتصادی در جهت منافع خود.
مجموعه «زنان تأثیرگذار» «ایران وایر» یک مقدمه است. افرادی که نامشان در این فهرست آمده، نماینده برخی اقشار جامعه هستند که هرروز در ایران و کشورهای دیگر بر زندگی خانواده و اجتماع خود تأثیر می‌گذارند. بدیهی است همان‌طور که اشاره کردیم، همه فعالیت‌ها و یا تمام افراد حاضر در این مجموعه، مورد تأیید «ایران وایر» نیستند اما تأثیرگذاری هیچ‌یک از افراد این لیست را نمی‌شود کتمان کرد.
 این لیست، اولین سری سلسله بیوگرافی‌های زنان تأثیرگذار ایران است که به‌مرور تکمیل می‌شود. از مخاطبان «ایران وایر» درخواست دارمی تا پیشنهادات خویش را برای غنای این مجموعه با ما در میان بگذارند.

-------------------------

زنی تا دم مرگ بر سر عقاید

ناهید مهاجری، شهروند خبرنگار مشهد

راضیه ابراهیم زاده تا روز 9 بهمن 1391 که در سن 87 سالگی درگذشت هنوز هم مانند هفتاد سال پیش انقلابی و بر سر مواضع کمونیستی خود باقی مانده بود. عقایدی که راه او را به عنوان نخستین زن زندانی سیاسی در تاریخ معاصر به زندان پهلوی انداخت و برای چند سال آن جا متوقفش کرد. اما نه زندان نه مرگ دلخراش فرزندش در زندان و نه سالهای سخت تبعیدی خودخواسته در خارج از ایران او را لحظه ای از اعتقاد به حزب توده دلسرد نکرد و آخرین یادگارش که با عنوان خاطرات یک زن توده ای منتشر شد مهمترین دلیل این مدعا است.

 

متولد اردیبهشت 1304 در شهر تبریز در خانواده ای پر جمعیت و کارگر بود. راضیه شعبانی غلامی پدرش را آشپز و کارگر شریفی معرفی کرده است که سرپرستی خانواده ای 9 نفره را برعهده داشت و تلاش شبانه روزی اش برای این بود که هفت فرزندش باسواد شوند و بتوانند سری در سرها در بیاورند. راضیه فرزند پنجم این خانواده بود. خواهرش به خاطر سختی خانواده و معیشت در کلاس سوم درس را رها کرده بود. اما با وجود دست تنگ خانواده راضیه در تبریز شهر نخستین دبستان ایران به مدرسه رفت. او در خاطراتش گفته:« غول فقر وجودم را در زیر پنجه های زمخت و خشن خود فشار و آزار می داد. پدرم قادر به تامین لوازم تحصیلی و حتی چادر چاقچور من نبود. من مجبور بودم که با روسری، که آن زمان ها کار زشتی به شمار می رفت به مدرسه بروم.»

مشکل این بود که او باید با چادر به مدرسه می رفت اما از آن جا که پول خرید چادر را نداشتند مجبور بود با روسری برود و در آن جا توسط مدیر مدرسه بازخواست می شد. اما این مشکل یکی دو سال بیشتر دردسر برای او به وجود نیاورد برای این که در دی ماه 1314 رضا شاه در فرمانی سراسری به زنان دستور داد تا حجاب را کنار بگذارند. راضیه از این که از این بابت بسیار خوشحال بود. اما حالا مجبور بودند تا انیفورم خاکستری رنگ مدرسه را با فکل و یقه سردست سفید به تن کند. وضعیت معیشت هر روز بدتر می شد و یک خواهر دیگر او هم ترک تحصیل کرد و او هم به سختی به مدرسه می رفت. از این بدتر این که زبان های محلی در مدرسه ممنوع کرده بودند و او که با زبان ترکی صحبت می کرد باید به سختی فارسی را هم می آموخت.

با همه این سختی ها در چهارمین سال تحصیل با معلمی به اسم خانم برادران آشنا شد. معلمی که در آینده فکری اش تاثیر گذاشت. خانم برادارن با مهربانی با راضیه رفتار می کرد و اعتماد به نفسش را بالا می برد. اما این شادی زمان زیادی طول نکشید و خانم برادران منتقل شد. او امتحانات سال پنجم را به خاطر ابتلا به تیفوس سراسری در شهریور امتحان داد و به خاطر نمره های خوب در کلاس ششم به مدرسه کلیسایی بارنوا در تبریز رفت. نوجوانی او در تبریز همزمان با پا گرفتن حزب دمکرات آذربایجان به رهبری پیشه وری بود. درست زمانی که او در دبیرستان درس می خواند همسر آینده اش رضا ابراهیم زاده که یکی از اعضای گروه 53 نفر بود در تهران دستگیر و به زندان قصر منتقل شد. در همان روزهایی که او سرخوش از نوجوانی داشت با اندیشه های اشتراکی آشنا می شد رضا ابراهیم زاده به همراه دکتر ارانی، بزرگ علوی و سایر رفقایش اعتصاب غذا کرده بودند. در همین سال ها بود که اتفاق بزرگ زندگی و خانواده راضیه را تغییر داد. سوم شهریور 1320 نیروهای متفقین به ایران حمله کردند و روس ها از شمال و انگلیسی ها از جنوب ایران را اشغال کردند. او در خاطراتش نوشته پدرش که آشپز قابلی بود قبل جنگ ماهیانه 60 تومان حقوق می گرفت. حقوقی که در زمان خود بد نبود اما برای خانواده پرجمعیت آن ها کم بود. اما جنگ این پول را قطع کرد و خانواده را پراکنده کرد. راضیه به همراه مادر و پدرش به تهران آمدند. شهری که در زندگی آینده او تاثیر زیادی داشت. تهرانی که آن ها زندگیشان را شروع کردند سایه جنگ را بر سر داشت و قحطی و کمبود در خانواده پر جمیعت آن ها تاثیر داشت. او و خواهرش در چنین شرایطی مجبور به ازدواج شدند. اما او برخلاف خواهرش تسلیم زور خانواده نشد و همسرش را خود انتخاب کرد. او در این دوران با مردی همسن پدرش آشنا شده بود که رنج چندین سال زندان را داشت و او کسی نبود جز رضا ابراهیم زاده. راضیه در خاطراتش از همسرش به عنوان استاد نام می برد و او را چنین توصیف می کند:« او مردی چهل ساله، با صورتی زشت و  خشن اما سیرتی بی نهایت زیبا بود.»

رضا ابراهیم زاده که به 5 سال حبس با اعمال شاقه محکوم شده بود بعد از آزادی از زندان در شغل راننده لکوموتیو مشغول به کار بود و هنوز ازدواج نکرده بود. او زندگیش را در سیاست صرف کرده بود و ریاست کانون کارگری راه آهن را داشت و از شورای مرکزی حزب توده به شمار می آمد. در 11 اردیبهشت 1323 شورای مرکزی اتحادیه کارگران به رهبری رضا روستا و اتحادیه کارگران و برزگران به رهبری خلیل انقلاب و یوسف افتخاری و کانون کارگران راه آهن به رهبری رضا ابراهیم زاده در یکی از باغات شمیران متحد شدند و شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران را تشکیل دادند.

  راضیه او را در خانه همسایه اشان دیده بود و خیلی زود شیفته مرام و رفتارش شد و در شانزده سالگی پای سفره عقد نشست. او در گفتگویی گفته:« فقط 16 سال داشتم که ازدواج کردم. این نیز حاصل شرایط زندگی در دوران خاص اجتماعی و اقتصادی آن زمان بود. در آن دوران نوجوانی، چراهای بی شماری برایم مطرح شده بود و در تکاپوی یافتن جواب برای آن ها بودم. از سوی دیگر شرایط زندگی در آن زمان مرا مجبور به ازدواج می کرد. شاید تصادفی بود که رضا ابراهیم زاده جزو پنجاه و سه نفر زندانی سیاسی دوران رضاشاه در سر راهم قرار گیرد. او به چراهای من پاسخ داد و در حقیقت مرا تربیت کرد و به عنوان یک زن اجتماعی، سیاسی تحویل جامعه داد. او 23 سال از من بزرگتر بود، اما ما هر دو عاشق یکدیگر بودیم.»

 رضا او را با مرام اشتراکی و عقاید کمونیستی آشنا کرد. او در کشاکش اختلاف های حزبی و دستگیری اعضای فعال حزب توده فرزند بزرگش را در اثر سو تغدیه از دست داد. خودش می گوید که این پسر که نامش دمیر بود در دوران سرگردانی بدنیا آمد و وضعیت مالی خوبی نداشتند. او شیر نداشت چرا که غذایی برای خوردن نداشتند و با نان خالی که همسایه کمک می کرد زندگی می کردند. این نان برای معده بچه ضرر داشت و باعث خونریزی معده مرگ او شد. این کودک درست در همان روزی که اتحادیه مرکزی کارگری تشکیل شد یعنی 11 اردیبهشت 23 در آغوش مادر 18 ساله جان داد.  اما این باعث کنار رفتن  آن ها  از فعالیت سیاسی نشد. فعالیتی که زندگی عاشقانه او را هم تحت تاثیر قرار داد. راضیه در زمانی که رضا درگیر فعالیت مسلحانه بود در تلاش مداوم توانست «اتحادیه‌ زنان کارگر زحمتکش» را تشکیل بدهد که بعدها به «تشکیلات دمکراتیک زنان» مریم فیروز  ملحق شد. فرزند دوم آن ها یعنی ویکتور به خاطر درگیری مادر و پدر به ماجرای سیاسی در اثر تب و عفونت در سه سالگی از دست رفت. در زمان مرگ این فرزند دوم هم مادر و پدر درگیر برگزاری میتنگ بودند. با مرگ این فرزند دوم او خود را وقف فعالیت های سیاسی و تبلیغ برای حزب توده کرد.

او نخستین زندانی زن سیاسی تاریخ ایران است که به حبس طولانی محکوم شد. پیش از او آن چنان که خودش اشاره می کند:« در اوایل دوران مشروطیت قبل از به سلطنت رسیدن رضاشاه، تعدادی از زنان به خاطر فعالیت های خود برای بیداری دختران و زنان و رهایی آنان از هر نوع ناآگاهی و عقب افتادگی از طرف مأموران کلانتری ها دستگیر شده اند ولی تاکنون من نتوانسته ام به مدارکی دسترسی پیدا کنم که مدت این بازداشت ها را مشخص کند، اما از مندرجات کتب موجود در مورد جنبش مشروطیت و جنبش زنان چنین استنباط می شود که خانم ها «صدیقه دولت آبادی» و «محترم اسکندری» بارها مورد هجوم و بازداشت مأمورین دولت قرار گرفته اند ولی در دوران سلطنت رضاشاه در سال 1309 خانم «شوکت روستا» و «جمیله صدیقی» از فعالین پیک سعادت نسوان بازداشت و محکوم به چهار سال تبعید شده اند. این جریان را خودم حضوراَ از زنده یاد شوکت و جمیله شنیده ام. اما در دوران حکومت محمدرضاشاه پهلوی اولین زن زندانی سیاسی در ایران من بوده ام.»

 خودش در گفتگویی گفته است که برای نخستین بار در سال 1325 در تهران دستگیر شده است:« از اوایل سال 1325 دستگیری های من شروع شد. در اوایل فروردین ماه 25 در تاکستان دستگیر و حدود یک ماه در زندان قزوین محبوس بودم .»

او نخستین زنی است که در زندان دست به اعتصاب غذا می زند. اعتصاب غذایی که نتیجه داد و او از زندان ازاد شد:«  نتیجه یازده روز اعتصاب غذا و پس از 48 ساعت اعتصاب غذای دو روزه ام آزاد شدم. »

شادی آزادی خیلی طول نمی کشد چرا که وقتی به تهران می رسد با خبر ناگواری رو به رو می شود:« برای مادر خبر بردند که ژاندارم‌ها به دخترت دستبند قپانی زده‌اند و استخوان دست و سینه‌اش را شکسته‌اند؛ مادر وای گفته، در بستر می‌افتد و اندکی بعد در بیمارستان درمی‌گذرد.»

بعد از گدشتن از سوگواری بار دیگر به فعالیت های سیاسی خود ادامه می دهد.

در نیمه همین سال در اعتصاب سراسری کارگران راه آهن به مدت یک هفته در تهران دستگیر و در نتیجه ی اعتراض کارگران آزاد می شود. اما زندان بزرگ او در بهمن 26 زمانی آغاز شد که او بار دیگر باردار بود:« در بهمن 1325 در تهران بازداشت شدم و تا اسفندماه 1331 در زندان های تهران، تبریز، تهران و در چهار نوبت در دادگاه های نظامی بدوی، و سپس در دادگاه های تجدیدنظر در تبریز و در تهران، محاکمه شدم. در دادگاه های تبریز به دو سال و در دادگاه های تهران ابتدا به چهار سال سپس به پنج سال محکومم کردند. دفاعیاتم در این دادگاه ها دفاع از حقوق زن بود. البته در آن دوران هنوز زندان مخصوص زنان ساخته نشده بود و خانه ای را که کرایه کرده بودند تبدیل به «زندان زنان» کرده بودند.»

او در حین فرار پسری را به دنیا آورد که به او لقب فراری دادند و در سوم مهر 1326 در بیمارستان شهربانی تبریز بدنیا آمد.

راضیه تا اواسط سال ۱۳۲۶ در این زندان می‌ماند و بعد در واقع به تبعید به زندان تبریز فرستاده می‌شود و سپس باز به تهران، این بار به زندان دیگری واقع در خیابان حقوقی بازگردانده می‌شود.

 

او در خاطراتش به یاد می آورد که در آن زمان زن سیاسی تا سال 1331 وجود نداشت:«  تنها زندانی سیاسی زن من بودم. در اواخر همین سال تعداد شانزده، هفده زن از دختران محصل و دانشجو در میدان امجدیه در مراسم 4 آبان بر ضد شاه تظاهرات و اعلامیه پخش کرده بودند که آن ها را به زندان آوردند. ولی در مورد زندان تبریز سه یا چهار نفر از زنان سیاسی بودند که یک نفرشان محکوم به دوسال و بقیه تبعید شدند.»

او تا ماه های پایانی  سال ۱۳۳۱ در تهران می‌ماند و در نهایت باز  محکوم می‌شود، این بار هم اعتصاب غذا می‌کند تا در اسفند ۱۳۳۱ از زندان به همراه پسرش فرار می کند و بعد از آن است که چند سالی مخفیانه زندگی می کند و سرانجام از ایران به شوروی می رود تا به همسرش بپیوندد.

او که بعد از خروج از ایران ابتدا به  وین می رود و بعد از آن چند وقتی به لهستان می رود و سرانجام  اولین روز  سپتامبر ۱۹۵۵ مطابق با شهریور ۱۳۳۴ وارد مسکو می‌شود و احسان طبری را ملاقات می‌کند و در این ملاقات می فهمد که  رضا ابراهیم‌زاده در تاجیکستان در اردوگاهی نزدیک استالین اباد - دوشنبه امروزی- زندگی می کند و سرانجام بعد از سال ها خانواده دور هم جمع می شود. هرچند که فراری پسرش به آموزشگاه شبانه روزی ویژه کودکان کمونیست در ایوانف سپرده می شود و تنها می تواند پدر را یک بار ببیند تا دوره اش تمام شود.  بعد از یک دوره‌ طولانی جدایی بالاخره یکدیگر را در سرزمین شوروی ملاقات می‌کنند. اما این همراهی زیاد طول نمی کشد. فراری هفت سال در این شبانه روزی زندگی کرد و رشته مکانیکی را آموخت و به پدر و مادر پیوست.  رضا ابراهیم زاده اما خیلی زود او و فرزندش را از دست می دهد و او را تنها می گذارد. ابراهیم زاده در دهه 60 بعد از مشکلاتی که برای اقامت خود در شوروی پیدا کرد بیمار و زمین گیر شد و در نهایت سکته مغزی کرد. پیش از مرگ سه خواسته داشت. اول این که برخلاف قول قبلی که گفته بود خاطراتش رابه بزرگ علوی بسپرد آن ها را به تقی شاهین تاریخ نویس حزب دهند و جسدش سوزانده شود و خاکسترش در شرایطی که می شد در دامنه های البرز ریخته شود و دوستانش که به 36 برادر معروف بودند بالای جسد او بیایند. راضیه از خاطرات او خبری نداشت . فراری بعد از مرگ پدر خیلی زود ازدواج کرد و از مادر جدا شد. راضیه ۲۶ سال در اتحاد شوروی ماند؛ درس خواند و  معلم شد.  در خلال این سال ها اتفاقات زیادی برای او ایران رخ داد و در نهایت در بهمن 57 انقلاب ایران بوقوع پیوست و حزب توده به دبیری کیانوری بار دیگر فعالیتش را آغاز کرد. او نیز امیدوارانه به ایران بازگشت و بازمانده خانواده اش را یافت. اما خیلی زود ورق برگشت و باز دوران دربه دری برای او آغاز شد:« مدت هفت سال توانستم در وطنم بمانم و سه سال و نیم بعد از یورش به حزب توانستم در وطنی که دیگر تبدیل به زندان شده بود به زندگی ادامه دهم تا در صدد دستگیری‌ام برآمدند و با قلبی خونبار و حسرتی بی‌پایان برای بار دوم تن به مهاجرت دادم.»

راضیه  ابتدا به آذربایجان که هنوز از جمهوری های شوروی بود رفت و بعد از دوران کوتاهی به آلمان شرقی رفت. در این زمان بود که پایان اتحاد شوروی را دید و شاهد فروریزی دیوار برلین شد. خاطراتش را تنظیم کرد و در آرزوی دیدار ایران و بوسه به خاک ایران ماند تا در زمستان 91 سرانجام در غربت در برلین فوت کرد و خاطراتش از سال ها مبارزه برای خلق را به خاک غربت برد. 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

کی روش: برانکو حسود است و به نیمکت تیم ملی فکر می‌کند

۲۴ دی ۱۳۹۵
گفتگوی ورزشی
خواندن در ۲ دقیقه
کی روش: برانکو حسود است و به نیمکت تیم ملی فکر می‌کند