زهره خسروانى، شهروند خبرنگار
مضطرب بود:«آخر چرا عکس گرفت؟ مگر کار بدی کرده بودم؟»
نمی توانست خودش را در تکان های راه افتادن مترو نگه دارد. جوراب بلند و کوتاه و روفرشی می فروخت. موهای سفیدی که از زیر روسری مشکی او در آمده بود، نشان می داد که میان سالی را رد کرده است. زن دیگری که لوازم آرایش می فروخت، به سمت او رفت و پرسید:«چه شده؟»
زن جوراب هایش را مرتب کرد و گفت:«توی ایستگاه مامورا جلوم رو گرفتن و به جای این که بگیرنم، ازم عکس گرفتن. یعنی چی؟ مگه مجرم بودم؟»
دومی گفت:«سیستم جدیدشونه. دو سه روزه دارن همین کار رو می کنن. دیگه نمی گیرن، عکس می گیرن.»
حرف هایش اما چیزی از اضطراب زن کم نکرد. او گفت:«عکس می گیرن که چی بشه؟ نکنه می خوان عکسامونو منتشر کنن. شایدم برامون پرونده درست می کنن.»
زن مدادهای لب رنگارنگش را جابه جا کرد و گفت:«حالا منتشر کنن؛ معروف می شی، مگه بده؟»
به چشمان مضطرب فروشنده جوراب نگاه کردم که با شنیدن کلمه انتشار، ترس او بیش تر شد و گفت:«نمی شه، آدم آبرو داره. از دل خوشم نیست که میآم واسه صناری پول تو مترو. بچه ها نمی دونن دست فروشی می کنم. عکسم پخش بشه چی کار کنم؟ دامادم همه اش سرش تو موبایله... .»
چند هفته ای است که در بعضی از ایستگاه های پررفت و آمد مترو تهران طرح مقابله با فروشندگان مترو راه اندازی شده است. مترو تهران از روزی که راه افتاد تا امروز فضایی برای کار تعداد زیادی از زنان و مردان دستفروش فراهم کرده است؛ دستفروشانی که لابهلای قطارها میچرخند و جنسهای خود را میفروشند و چالش اصلی آن ها با مامورهایی است که دستگیرشان میکنند.
اما برخلاف همیشه، حالا دیگر این فروشندگان را دستگیر و اجناس آن ها را ضبط نمی کنند، کنار دیوار مترو می ایستانند، عکس شان را می گیرند، نام و نام خانوادگی آن ها را می پرسند و رهایشان می کنند بدون توضیح؛ اتفاقی که البته باعث نگرانی برخی از فروشندگان مترو شده است.
«مریم» در ایستگاه «طالقانی» سوار مترو می شود. «بام تل» می فروشد. وسیله ای که مو را به گفته مریم، در عرض چند دقیقه شینیون می کند. او موهای لخت عسلی خود را با همین شینیون چند دقیقه ای جمع و تبلیغ می کند. وقتی از عکس گرفتن در مترو از او می پرسم، می گوید چون هیچ وقت وسیله زیادی ندارد، متوجه نمی شوند که فروشنده است:«تا حالا گیرشون نیفتادم اما شنیدم که از زن ها عکس می گیرن. این که چرا را نمی دونم. باید از بقیه بچه ها بپرسید.»
برخلاف مریم، «لیلا» دو بار گرفتار ماموران عکاس شده است. او لباس زیر زنانه می فروشد. سوتین های رنگی را روی دستش انداخته و داخل مترو می شود. همین طور که به رنگ های روی دستش نگاه می کنم، درباره تجربه اولش می گوید:«در ایستگاه "شهید بهشتی" گرفتنم. داشتم از قطار بیرون می اومدم که مامور اومد و من رو کشید بیخ دیوار. راستش اول فکر کردم بارم را می گیرن و خودم رو به اماکن می برن اما فقط عکس گرفت و بعد اسمم را پرسید.»
زن میان سالی که کنارم ایستاده و به حرف هایمان گوش می دهد، میان حرفش می پرد و می پرسد:«اسم واقعی ات را گفتی؟»
لیلا می خندند و می گوید:«فکر کن اسم درستم رو بگم! الان خیال کردی به شما هم اسم واقعیام رو گفتم؟»
از «زینب» هم مانند لیلا دو بار عکس گرفته اند. رنگ موهای مارک خاصی را در مترو می فروشد. جنس های خود را در سبدی چرخ دار گذاشته و با برزنت پوشانده است. دومین بار روز گذشته در متروی طالقانی عکس او را گرفتهاند. میگوید:«اینا می خوان پرونده درست کنن که دم در راهمون ندن. والله؛ برای چی عکس میگیرن؟»
زینب میگوید:«یک مدت این کار رو میکنن، بعدش چی؟ نمیتونن که جلوی مردم رو بگیرن که سوار مترو نشن. میتونن؟»
«فائزه» هم میگوید: «روزی ما دست خدا است.»
او لباس زیر میفروشد. اهل شوخی و سربه سر گذاشتن بقیه است. طلاق گرفته است و برای این که زیر بار منت برادرش نرود، در مترو دستفروشی میکند. میگوید:«این طرح رو تو خط متروی یک گذاشتند. اونم تو ایستگاههای شلوغ. همه میدونن ایستگاه بهشتی و طالقانی مامور بازاره. خوب تو اون ایستگاهها پیدا نمیشیم.»
او که با «افروز» در ایستگاه پرتردد «امام خمینی» با تابلوهای پر از زیورآلات بدل وارد میشود، مثل فائزه، از قدیمیهای خطوط مترو است. همه ایستگاهها و مامورها را میشناسد:«توی این هفت هشت سال نمیگم اصلا نبوده که گیر مامور بیفتم، فراوون افتادم اما خب مامورا هم مثل ما توی این خط ها هستن و درد مشترک داریم. بعدِ یک مدتی هم با هم کنار میآییم.»
او چشمکی میزند. هنوز در مقابل دوربین قرار نگرفته اما با شیطنت میگوید:«اگه بگن بیا عکس بگیر، میگم فقط من باید نیمرخ عکس بگیرم، تمام رخ ام خوب نیست.»
فائزه به بینی خود اشاره میکند که انحنای آن نشان از جراحی دارد.
اما همه فروشندههای مترو مثل او با این موضوع با شوخی برخورد نمیکنند. «فاطمه»، مادر است. فرزند دو سالهاش را پیش دختر 12 سالهاش میگذارد و سر کار می رود. چند سالی هست که در مترو کار میکند. همه نوع محصولی هم فروخته است. میگوید حالا دور روسریهای نخی ترک است. هر روز بین ۵۰ تا ۶۰ روسری را میفروشد. سود خوبی هم دارد. او نگران از دست دادن این شغل است. میگوید:«شوهرم کارمند است و با حقوق ماهی یک میلیون و 500 هزار تومان نمیشود هم اجاره خانه داد و هم خرج تحصیل دو بچه و نگه داری یک بچه کوچک. اما از وقتی که در مترو کار میکنم، چرخ زندگی خوب می چرخد.»
پسرش هم در همین خط این روزها آدامس میفروشد. میپرسم وقتی که دخترش در مدرسه است، چه کسی از دختر کوچکش نگه داری میکند؟ میگوید:«دخترهمسایه دیپلم گرفته و با کمی دستمزد او را نگه داری میکند.»
وقتی درباره عکس گرفتن میپرسم، میگوید چیزی در مورد آن نشنیده است. بعد رو به یکی از زنان دیگر میکند و میگوید:«زهره تو شنیدی؟»
زهره لاک پاکن و سوهان ناخن می فروشد. میگوید:«آره بابا. میگن طرح شناسایی دست فروشها است. من رو هم دیروز گرفتن تو ایستگاه شریعتی. همون مامور بداخلاقه. چسبوندم بیخ دیوار و عکس گرفت.» فاطمه روسری خود را جابه جا میکند و میگوید:«وا! چه کاریه؟ نمیتونن ببینن ما دوزار در میآریم. من اجازه نمیدم کسی عکسم و بگیره. خیال کردن.»
با این حرفش به یاد صبح میافتم. در یکی از ایستگاه ها، مامور بار یکی از زنان را داشت میگرفت و او مقاومت میکرد. نزدیک بود زن روی خط مترو بیفتد. همین طور که به این صحنه فکر میکردم، صدای زن دیگری در مترو پیچید:«تیع خودتراش...»
به یاد حرف فاطمه میافتم که می گفت: «روزی ما دست خدا است. کسی نمیتواند آن را بگیرد.»
بالاخره مترو برای خیلیها محل کسب نان شب شده است و با همه فشارهای تازه، باز هم فروشندگان مترو هم چنان مشغول خواهند بود.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر