close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

بازماندگان کهریزک: مرتضوی زخم ما را تازه کرد

۲۴ شهریور ۱۳۹۵
ماهرخ غلامحسین پور
خواندن در ۶ دقیقه
محوطه بیرونی بازداشتگاه
محوطه بیرونی بازداشتگاه
محوطه بیرونی بازداشتگاه
محوطه بیرونی بازداشتگاه
نمای کلی از سالن بازداشتگاه و سرویس‌های انتهای بازداشتگاه
نمای کلی از سالن بازداشتگاه و سرویس‌های انتهای بازداشتگاه

«ما قربانیان کهریزیک، 136 نفر بودیم. 124 نفرمان شکایت کردیم.» این را «مجید عابدین زاده مقدم» می گوید؛ یکی از آن ۱۲۴ نفری که تسلیم تهدیدها و وعده ها نشد و دنبال شکایت خود رفت. او که هنوز از آسیب های روحی و روانی ناشی از بازداشتش در «کهریزک» رنج می برد، به خاطر شهادتش در مورد آن روزها، به شش سال حبس تعریزی محکوم شده است: «ما هم به اندازه آن هایی که به ناحق کشته شدند، شکنجه شدیم. رنج مرگ آن ها و ترس از مردن را دیدیم. هنوز هم این رنج با ما است.»

مجید توصیه می کند: «با "مسعود علیزاده" تماس بگیرید. او را داشتند می کشتند. به سختی زنده ماند.»
مسعود علیزاده تا چند سال پی گیر شکایت کهریزک بود و هیچ تهدیدی را جدی نمی گرفت تا این که نیمه شب با چاقو به او حمله کردند و پرده دیافراگم و طحالش را از دست داد.

می گوید نمی تواند قاضی «مرتضوی» را ببخشد. اما از این که گناه این ماجرای وحشتناک را به سعید مرتضوی محدود و کوچک کرده اند، دل‎خور است: «مرتضوی ما را به زور فرستاد. اما فقط مرتضوی مقصر نبود. او که آن جا نیروی اجرایی نداشت. چرا کسی از سردار "رادان" و "احمدی" مقدم چیزی نمی پرسد؟»

او خاطراتش را تکرار می کند: «افسر نگهبان مرا کوبید زمین و با قفل کتابی چندین ضربه محکم زد توی سرم. بعد از  این کش و واکش، شلوارم پاره شد و افتاد زمین. من دیدم جلوی جمعیت لخت و مادرزادم، چشم هایم داشتند بسته می شدند و می دانستم دارم زندگی را ترک می کنم. به خودم گفتم نباید تسلیم مرگ بشوی، باید بیدار بمانی. چشمم را که باز کردم، تمام تنم غرق خون و زخم و لباس به تنم پاره پاره  بود. نمی دانم چند ساعت بی‎هوش بودم، فقط می دانم بچه ها نشسته بودند بالای سرم و گریه می کردند.»

«رضا ذوقی»، یکی از جان به دربردگان کهریزک می گوید جان خود را مدیون «محسن روح الامینی» است: «اگر محسن روح الامینی بین بازداشت شدگان نبود و نمرده بود، تردید دارم که اکنون زنده می بودم. او با مرگش، جان بازماندگان کهریزک را نجات داد.»

مسعود علیزاده هم محسن روح الامینی را به خاطر می آورد: «توی اتاق ما بود؛ پسری آرام و مهربان. به اوین که منتقل مان کردند، روی آسفالت داغ جلوی اوین نیم ساعت ولو بود. نه آمبولانسی آمد، نه کسی توجهی به نیمه جان بودنش کرد.»

همه آن ها در جریان نامه عذرخواهی و ابراز شرمندگی سعید مرتضوی به خاطر کهریزک هستند. رضا ذوقی می گوید: «عذرخواهی مرتضوی عملا نوعی توهین است. آن چه بر ما گذشت، یک اتفاق نبود، یک مساله برنامه ریزی شده برای کشته شدن ما بود. او تمام این هفت سال منکر شد و به ما تهمت زد که ما اراذل و اوباشیم و به صراحت گفت دروغ می گوییم. این ها آزاردهنده بودند.»

او قادر نیست آثار روانی مشاهده صحنه مرگ هم بندی هایش را در اوج بی تفاوتی مسوولان بازداشتگاه فراموش کند و هر شب با این کابوس می خوابد: «من دقیقا صندلی پشت سر "امیر جوادی فر" بودم. صدای نفس هایش را می شنیدم. من و بقیه  به سربازی که داخل اتوبوس بود، التماس می کردیم یک لیوان آب به او بدهد. همه بچه ها نگاه شان به امیر بود که حال خوبی نداشت. یک لحظه دیدم امیر تشنج کرد و یک باره بی حرکت شد. ترسیدیم و شروع کردیم به فریاد زدن و گریه کردن که با بلند شدن سر و صدا، راننده اتوبوس نگه داشت. امیر را از اتوبوس بردیم بیرون، روی آسفالت خواباندیم و تنفس مصنوعی دادیم. مقداری خون بالا آورد و تمام کرد.»

بعد از پنج روز شکنجه، بازداشتی ها را به اوین منتقل می کنند: «سعید مرتضوی شخصا به زندان آمد. یک برگه صورتی رنگ دستش بود. ما را جدا جدا دید و از ما خواست تحت هر شرایطی، از اتفاقات کهریزک حرفی نزنیم و بگوییم جراحات روی بدن‏مان متعلق به قبل از آن بوده. حتی به بعضی ها گفته بود از کجا معلوم دروغ نمی گویید؟»

آن ها عذرخواهی مرتضوی را راهی برای فرار او از مجازات می دانند. تک به تک آن ها به خاطر دارند که وقت انتقال به کهریزک، هنگام نزدیک شدن به «بهشت زهرا»، چشم بندهایشان را برداشته و گفته اند تا چند وقت دیگر این جا خانه جدید شما است.

مسعود علیزاده می گوید: «آقای مرتضوی خیلی خوب می دانست ما را کجا می فرستد و عملا در پی مرگ ما بود. شکایت ما هم به جایی نرسید. با این که بارها تهدید شدم و با چاقو مرا زدند که باعث شد طحالم را از دست بدهم، باز هم در سال 90 دوباره شکایتم را مطرح کردم. ولی وقتی دادگاه تشکیل شد، جای متهم  و شاکی عوض شده بود. قاضی می گفت شما اغتشاش‎گر هستید و باید بازداشت می شدید.»

او از رسانه ها و خانواده درگذشتگان هم گله مند است: «ما هم می توانستیم جای کشته شدگان و فقط یک اسم باشیم. بعضی از ما شدیدتر از بچه های درگذشته شکنجه شدند اما قدرت مقاومت بیش تری داشتیم. خانواده کشته شدگان هنگام احقاق حق خود از ما یادی نکردند و رسانه ها هم بازماندگان کهریزک را به رسمیت نشناختند.»

علیزاده اولین شبی که به اوین منتقل شده بود، به شدت تب داشت و تمام وجودش از عفونت و جای زخم ها می سوخت: «مرتضوی به شدت ترسیده بود. او دستور داد من را ببرند بیمارستان. جزو ستاد مهندس میرحسین موسوی بودم. روز 18 تیرماه در یک کوچه فرعی، نزدیک چهار راه "ولی عصر" دستگیرم کردند. نمی دانم من را کجا بردند، فقط به خاطرم مانده که تمام روز و تمام شب مرا به شدت زدند و می گفتند باید اعتراف کنی "ندا آقاسلطان" را چرا کشتی!»

او ماجرای شب سوم اقامت در کهریزک را به یاد می آورد: «فضا تنگ بود و جا برای خوابیدن همه نبود. باید ساعتی نوبتی می ایستادی تا کس دیگری دراز بکشد. من بلند شدم تا فرد دیگری بخوابد. رفتم سمت آب خوری که افسر نگهبان آن جا به نام آقای "خمس آبادی"، به یکی از وکیل بندها به اسم "محمد کرمی" دستور داد چند نفری را برای تنبیه ببرند بیرون. همان لحظه ما چشم در چشم شدیم. من، "سامان مقامی" و "احمد بلوچی: را انتخاب کردند. خمس آبادی با لوله 20 دقیقه مرا می زد. از تمام رگ های ساعد دستم خون سرازیر شده بود. بعد با پابند مرا به سقف آویزان کردند و خودش و استواری به نام "گنج بخش" شروع کردند به من ضربه زدن. با لوله های فلزی 20 دقیقه مرا زدند. یک لحظه خیال کردم خواب می بینم. دعا می کردم بمیرم چون تحمل آن درد را نداشتم. مرا پایین آوردند و دو نفر زیر بغلم را گرفتند. در همان حال، وکیل بند داخل قرنطینه آمد و این بار با یک قفل کتابی به جانم افتاد.»

در بدو ورود، لباس زیر بازداشتی ها را هنگام تفتیش می گیرند. آن ها می گویند لابلای درز لباس زیرها محل امن شپش ها خواهد شد: «مسوول تفتیش من را کوبید زمین. شلوارم پاره شد و برهنه شدم. افتادم زمین و او شروع کرد به فشار دادن پایش روی گلویم. تب سختی کردم. از جای زخم ها چرک و عفونت بیرون می آمد و چشم هایم خوب نمی دیدند.»

مسعود علیزاده می گوید عذرخواهی مرتضوی فقط زخم درون شان را تازه تر کرده است. خیلی از بازماندگان دیگر کهریزک هم همین را می گویند. 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

fatanana
۲۴ شهریور ۱۳۹۵

سی و چند سالی از انقلاب میگذره و خانواده هزار فامیل که این مملکت روی دستهاشون میگرده هر کاری بهر صورتی رو که خواستند بدون ترس و واهمه ای انجام دادند و بعد از مدتی هم به ریش همه ما هر هر کرکرشون رو ریختن. فقط این مردم هستن که هر روزشون با جنگ و جدل و دوذ و کلک ووووووو به شب میرسونن و هزار فامیل هم مواظبشونن و هر چند وق تی چند نفر رو که از این وضعیت خسته میشند و ابراز هم میکنن رو به گوشمالیخانهاشون میندازن و میدونن که هزار فامیل همیشه با هم هستند و ......

ها ها ها
... بیشتر

گزارش

کمپین حقوق عابر پیاده با حضور بهمن فرمان آرا و بابک احمدی

۲۴ شهریور ۱۳۹۵
شیما شهرابی
خواندن در ۵ دقیقه
کمپین حقوق عابر پیاده با حضور بهمن فرمان آرا و بابک احمدی