صفحه فیس بوکش پر از عکس درخت هایی است که با صلیب های کاغذی تزئین شدهاند. از وقتی نامه سعید از زندان منتشر شده و او از صلیب های کاغذی اش نوشته که زندانبان را عصبانی کرده، آدم های زیادی برای نغمه؛ همسرسعید نوشتهاند که به یاد سعید صلیب کاغذی درست کردهاند و آن را روی درخت کریسمسشان آویزان کردهاند. سعید عابدینی، کشیش مسیحی دربند در آستانه کریسمس، نامهای از زندان نوشت: « اين روزها هوا در اينجا بسيار سرد است، سرمای هوا، يادآور رفتار رفقای زنداني من است. نگاه هم بندی های من بسيار دردناك است، نگاهی شرم آلود، شرم آلودِ ترك مذهب پدران. زندانبانانم نيز تحمل ندارند، صليب های كاغذی كه بر ديوار سلول آويخته بودم، آزارشان مي داد. صليب ها را پاره كردند. اين بار نیز به استقبال كريسمس می روم و عزيزانم را در بر ندارم.» عابدینی از نوکیشان مسیحی است که علاوه بر تابعیت ایرانی، تابعیت آمریکایی نیز دارد، او در مهر ماه ۱۳۹۱ در جریان سفری به ایران داشت، بازداشت شد. دادگاه انقلاب در بهمن ماه سال ۹۱تشکیل کلیساهای خانگی به قصد برهم زدن امنیت کشور و تبانی جهت ارتکاب جرم را اتهامات عابدینی اعلام و او را به هشت سال حبس محکوم کرد. عابدینی در حال حاضر در زندان رجائی شهر کرج دوران محکومیت خود را می گذراند. همسر و دو فرزندش در امریکا زندگی می کنند. نغمه عابدینی در گفت و گو ایران وایر از وضعیت همسرش می گوید:
- صفحه فیسبوک تان این روزها، حال و هوای دیگری دارد...
بله. بعد از انتشار نامه سعید در شبکههای خبری، بسیاری عکس هایی فرستادند که نشان میداد به یاد سعید صلیب کاغذی درست کردهاند. چون صلیب های سعید را زندانبانها پاره کرده بودند. حالا از سراسر دنیا مسیحیان برایم پیام میدهند و عکس درخت هایشان را که با صلیب کاغذی تزئین شده، برایم میفرستند. بعضی از مسیحیان غیر ایرانی برایم مینویسند که تا قبل از خواندن اتفاقاتی که برای سعید افتاده، نمید انستهاند که در برخی کشورها، افراد به خاطر عقایدشان محاکه می شوند.
- نامه آقای عابدینی چطور به دست شما رسید؟
نامه را یکی از بستگان نزدیک سعید که به ملاقات رفته بود، آورد. بعد از اینکه مادر سعید به خاطر رسانهای کردن حرفهای سعید از زندان، چندین بار تهدید شد و تحت فشار قرار گرفت، ما دیگر اعلام نمیکنیم که چه کسی از طرف سعید نامه اورده یا حرفش را منتقل کرده است.
- گویا پدر و مادر اقای عابدینی به خاطر فشارهای امنیتی به آمریکا آمدهاند؟
بله الان پدر و مادر سعید در کنار من و بچههایم هستند. فشارها روی مادر سعید بسیار زیاد بود. برای اینکه دادگاه های تجدید نظر درباره شکایت های ما، ترتیب اثری ندادند و همان حکم دادگاه بدوی را تائید کردند. بنابراین ما به جز عفو سعید امید دیگری برای آزادی نداریم. مادر سعید هم با علم بر این موضوع پیگیر کارهای سعید بودند و حتی برای گرفتن پاسخ به بیت رهبری میرفتند. از سوی دیگر از مکالماتی که در روزهای ملاقات با سعید داشتند، حرف می زدند و وضعیت بد جسمانی سعید را توضیح میدادند. حرفه ای ایشان از طریق من به رسانهها منتقل میشد. به همین دلیل ایشان بارها از سوی ماموران امنیتی تهدید به دستگیری شدند، به خاطر همین فشارها به آمریکا آمدند. البته برخی سایت ها از پناهنده شدن پدر و مادر سعید نوشتند که اصلا چنین نیست. چون سعید وقتی سیتیزن آمریکا شد، برای پدر و مادرش درخواست گرین کارت کرد و آنها با گرین کارت به امریکا رفت و آمد می کنند. آنها به خاطر سعید نمیخواهند جایی ماندگار شوند و حتما بعد از مدتی به ایران برمیگردند.
- از زمانی که اقای عابدینی به زندان رفتند خودتان هیچوقت با ایشان صحبت کردید؟
خیر. من همیشه خبرها را از پدر و مادر سعید می گرفتم که به ملاقات میرفتند. با این که بیشتر از دو سال از زندانی شدن سعید میگذرد، هیچ وقت به او اجازه ندادند که با من که همسرش هستم تماس بگیرد. دو هفته دیگر پدر سعید به ایران برمیگردد و بعد از ملاقات هفتگی، من اطلاعاتم را درباره او از طریق پدرش به روز میکنم.
- گفته شده که ایشان از طریق شما به دین مسیحیت دعوت شدند، این درست است؟
خیر. من حدودا هفت هشت ساله بودم که جنگ ایران و عراق شروع شد و به همین خاطر همراه خانوادهام ایران را ترک کردیم و به امریکا آمدیم من آمریکا بزرگ شدم. در مدرسه با مسیحیت آشنا شدم و حدودا نه ساله بودم که همراه برادرم به مسیح ایمان آوردیم. پدر و مادرم بسیار ناراحت شدند که خودش داستان مفصلی دارد. سعید در ایران بزرگ شده بود. در سال ۲۰۰۱ و زمانی که بیست و چهار سال داشتم، به ایران رفتم و آنجا در کلیسا با سعید آشنا شدم. سعید دو سال بود که ایمان آورده بود و هیچ وقت پنهانی کار نمیکرد. او عضو کلیسای جماعت ربانی مرکز بود و در آن کلیسا، دانشگاه الهیات رفت و بعد در کلیساهای خانگی که در ذیل کلیساهای مرکز به وجود امدند، حضورداشت. زمان آقای خاتمی این کلیساها کاملا قانونی بود و دولت کاملا در جریان فعالیت های آن کلیسا و کلیساهای خانگی بود. حتی من و سعید سال ۲۰۰۴، یعنی یک سال قبل از اینکه آقای احمدینژاد روی کار بیاید، در کلیسا با هم ازدواج کردیم، یعنی ازدواج ما با این که مسلمان زاده بودیم، به عنوان کسانی که دینشان را تغییر دادهاند، به صورت عقد مسیحی انجام و ثبت شد. الان بچههای ما مسیحیزاده محسوب میشوند و به همین دلیل اجازه داشتیم اسم ربهکا و جیکوب را انتخاب کنیم. یعنی سفارت زمان صدور شناسنامههای ایرانی از اسم بچهها ایراد گرفت اما زمانی که ما سند ازدواجمان را بردیم و دیدند که سند ازدواج ما نشان میدهد که ما مسیحی هستیم و عقد مسیحی انجام دادهایم، با انتخاب این اسامی موافقت کردند.
- از طرف بچه ها برای آقای اوباما ویدئویی ضبط کرده بودید که خواستار حفظ پدرشان بودند، آیا نتیجهای هم گرفتید؟
ربه کای هشت ساله و جیکوب ۶ ساله فرزندان من هستند که بیشتر از دو سال است پدرشان را ندیدهاند و کمبود او را حس میکنند. من با نشان دادن این ویدئو میخواستم از کسانی که فرزند دارند، بخواهم با فرزندانم همدردی کنند و مشکلات مارا حل کنند. شنیدم آقای اوباما و آقای جان کری هم صدای بچههای مرا شنیدهاند. اوایل که سعید دستگیر شده بود تا سه ماه اول اطلاع رسانی نکردم، فکر کردم شاید وضعیتش بدتر شود و امید داشتم که آزاد میشود اما بعد از سه ماه که ایشان از انفرادی بیرون امد و به پدر و مادرش اجازه ملاقات دادند، انها از ضرب و شتم سعید خبر آوردند، دیگر نتوانستم تحمل کنم و مصاحبه کردم. بعضیها میگویند شاید این مصاحبهها وضعیت سعید را بدتر کند اما من از اینکه اطلاعرسانی میکنم ناراضی نیستم. وضعیت سعید باعث شده تا من توجه دنیا را به نادیده گرفتن حقوق بشر و نبود آزادی عقیده آدم ها جلب کنم.
- شما هر سال هم مراسمی به یاد سعید کنار کاخ سفید برگزار میکنید ...
بله دو سال است که در ۲۸ سپتامبر که مصادف با روز دستگیری سعید است، مراسم دعای دسته جمعی مقابل کاخ سفید برگزار می کنم. این مراسم در تمام مراکز ایالت های امریکا و رو به روی ساختمان کاخ سفید ایالت ها برگزار میشود. افراد زیادی جمع میشوند از مردم عادی تا چهرههای سرشناس و همگی برای نجات سعید دعا میکنند. کاخ سفید را برای این برنامه انتخاب کردیم تا صدایمان به گوش سناتورها برسد.
- به طور معمول، شما بعد از اطلاع رسانیها و مصاحبهها، پیام های زیادی دریافت میکنید. کدامیک از پیام ها بیشتر از همه تکان دهنده بوده؟
راستش من اصلا اهل سیاست نبودم اما از وقتی ماجرای سعید پیش آمده با خانوادههایی آشنا شدهام که مشکلات زیادی دارند. مشکلاتی که همهاش به عدم رعایت حقوق بشر برمیگردد. این خانوادهها با من ابراز همدردی میکنند. مثلا چند وقت پیش فرزند یکی از زندانیان امنیتی که به ملاقات پدرش رفته بود، در سالن ملاقات سعید را دیده بود. از تهران با من تماس گرفتند و آن بچه با دختر من صحبت کرد و گفت: من پدر تو را دیدم. می دانم راه تو دور است و نمیتوانی به ملاقات پدرت بیایی. این واقعا برای من تکان دهنده بود و اصلا نمیتوانستم جلوی احساساتم را بگیرم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر