«من آگاهم که برای خوانندگانی مینویسم که هیچ چیز درباره آن ها نمیدانم.»
این جمله جورج ارول در مقدمه او بر چاپ اوکراینی «قلعه حیوانات» است. البته ارول در عین حال تصدیق میکند که بعید است خوانندگانش هم چیز زیادی درباره او بدانند. او خود را چنین معرفی می کند: «محصول طبقه متوسط انگلیس، پلیس سابق در کشورهای استعماری که از استعمار بیزار است، سوسیالیستی که فقرا را از راه ثروت میشناسد، کهنه سرباز جنگ داخلی اسپانیا که از تصفیه استالین از جناحهای چپِ رقیب گریخته است و دشمن "افسانه شوروی" در انگلستان.» او هیچ مبلغی برای چاپ آثارش در کشورهایی که کتاب خوان هایش پس از جنگ دوم جهانی فقیر تر از آن بودند که بتوانند کتاب هایش را بخرند، دریافت نکرده بود و این شامل اکراین، روسیه و ایران نیز میشد.
ارول ((George Orwell در سال ۱۹۵۰ از دنیا میرود؛ یعنی سه سال قبل از مرگ «ژوزف استالین». ولی جهان بینی طنزآمیز و استهزاگرِ او از عصر استالین به حیات خود ادامه میدهد؛ گو این که خاطرات نظام شوروی از ذهن ها دور و دورتر میشود.
فضای «قلعه حیوانات» (۱۹۴۵) و«هزار و نهصد و هشتاد و چهار» (۱۹۴۹) در انگلستان میگذرد ولی پژواک آنها مرزی نمیشناسد. فلسطینی ها قلعه حیوانات را در سال ۲۰۰۹ در کرانه باختری به روی صحنه بردند و مقامات تایلند همچنان آن را کتابی برانداز میدانند. اما سرگذشت ارول به دلایل مختلفی در ایران جایگاه خاصی دارد؛ شاید احتمالاً مهمترین آن این است که «کنفرانس تهران» (Tehran Conference) در سال ۱۹۴۳ الهام بخش قسمت پایانی قلعه حیوانات بوده است.
جمهوری اسلامی مضامین ارولی را به دلیل ارتباط تنگاتنگش با «رئال پلیتیک»، علاقه اش به مسأله هسته ای، تصور الهی-روحانی از دولت و نیز خیانت به آرمان های انقلابیون، به شکلی گویا بازتاب داده است.
رئال پلیتیک همچون نمایش
«می خواستم قلعه حیوانات صدای بلند مخالفت باشد چون آن را بلافاصله پس از "کنفرانس تهران" نوشتم. همه فکر میکردند این کنفرانس بهترین روابطِ ممکن را میان اتحاد جماهیر شوروی و غرب ایجاد کرده است. من شخصاً اعتقادی نداشتم که چنین روابط خوبی، زمان زیادی دوام بیاورد ... .»(از مقدمه بر چاپ قلعه حیوانات در اوکراین»
«کنفرانس تهران» در نوامبر سال ۱۹۴۳، اولین کنفرانس از سه کنفرانس بزرگ میان «وینستون چرچیل» نخست وزیر بریتانیا، «فرانکلین روزولت»، رییس جمهور امریکا و دشمن سابق آن ها، «ژوزف استالین»، رهبر و سیاستمدار کمونیست شوروی بود.
سه رهبر بزرگ با زحمت زیاد تلاش کردند تا طرح یک استراتژیِ مشترکِ نظامی را علیه آلمان نازی تهیه و تنظیم کنند و همین طور تصویری از اروپایِ پس از جنگ دوم جهانی را به دست دهند.
در قلعه حیوانات، انقلابِ حیوانها علیه انسانها به نمایشی میانجامد که در آن، رهبران انقلاب که خوکها هدایتش را به دست دارند، اصول انقلابی خود را نیز رها میکنند تا به ملاقات مالک مزرعه همسایه که انسان است بروند. مزرعه دار به منافع مشترک خود با خوکها سوگند میخورد و خوکها این دوره را «دوره سوء تفاهم» با همسایگانِ انسانِ خود میخوانند، بر آن تأسف میخورند و سوگواری میکنند. ملاقات آن ها با اختلافی بر سر ورق بازی بر هم میخورد؛ درست مثل اتحاد میان استالین و غرب که بر سر موقعیت و جایگاه بین المللی کشورهایشان از هم فرو پاشید.
ایران و غرب هر دو ادعا دارند که ریشه خصومت و اختلافهایشان با یکدیگر، ریشه در اصولی کلان و بنیادین دارد ولی مذاکرات هسته ای و نیز پیشروی «دولت اسلامی» در عراق نشان داده که این اصول آن قدرها هم انعطاف ناپذیر نیستند.
«محمد جواد ظریف»، وزیر امور خارجه ایران از اراده سران کشور برای این که علیه دولت اسلامی کاری بکند، سخن گفته است؛ البته به شرط آن که غرب تحریمهای خود را علیه برنامه هستهای ایران تشدید نکند. از آن سو، «ملکوم ریفکیند» (Malcolm Rifkind) ، رییس کمیته اطلاعاتی و امنیتی پارلمان انگلیس به صراحت قیاسی با جنگ دوم جهانی کرده و گفته است:«توازن منافع و مضرات همکاری با ایران قطعاً به پیچیدگی کار با روسها نیست.»
سلاحهای هستهای، ابزار جباران
«هرچند که احتمال زیادی وجود دارد که بمب اتمی همه ما را ظرف پنج ساعت آینده تکه تکه کند، اما آن قدر که انتظار میرفت به بحث و گفت وگو دامن نزد.»(شما و بمب اتمی، ۱۹۴۵)
ارول در هیچ یک از نوشتههایش به اندازه مقاله «شما و بمب اتمی» (You and the Atom Bomb) با صلابت و قدرت، بدبینی و تحقیر خود را نسبت به اقتدار انحصارطلب بیان نمیکند. در همین مقاله بود که او ترکیب «جنگ سرد» را ابداع کرد. ارول در «شما و بمب اتمی» که تنها دو ماه بعد از بمباران اتمی هیروشیما و ناگاساکی نوشته، بدبینی خود را نسبت به بیانیه ها و اظهارنظرها در مورد کنترل بین المللی بمب اتمی ابراز میکند، آن را بی حاصل میداند و در مورد انفعال عمومی در مورد این موضوع هشدار میدهد.
ارول که خود در نبرد با فاشیسمِ اسپانیا اسلحه به دست گرفته بود، به هیچ وجه فردی صلح طلب محسوب نمی شود. او معتقد بود تاریخ تمدن، تاریخ اسلحه است و سلاحهای گران و پیچیده برای عصر استبداد ساخته شده اند. سلاحهای هستهای توجه و حساسیت او را به این دلیل برانگیخت چون از نظر او، این سلاحها همیشه جانب دولتها را می گیرند و نه افراد را. ارول برای آن که این ادعا را روشن کند، دولتهای قدرتمندی را به تصویر میکشد که به سلاحهای هستهای مجهزند ولی از ترس آن که مبادا یکدیگر را نابود کنند، قادر نیستند این سلاح ها را به کار گیرند. با تمام این اوصاف، همچنان این دولتها میتوانند «دست ملت ها و طبقات ستم کشیده را از هر اعتراضی کوتاه کنند.»
با این که تاکنون هیچ کس پس از فاجعه ناگاساکی، با بمب اتمی تکه تکه نشده و هیچ دولتی به عمد شهروندان خود را با سلاحهای هستهای تهدید نکرده، تهدیدی که دولتهای مجهز به سلاحهای هستهای علیه شهروندان خود میکنند، خود را به بهترین شکل در تاریخ طولانی و دهشتناک تصادفها، تهدیدها و رویدادهای ناگواری که مربوط به سلاحها و تجهیزات هستهای میشدند، نشان داده است.
ارول هفت سال پیش از آن که کشورش به سلاح هستهای دست یابد، به نبودِ بحث و گفت وگو در خصوص این سلاحها اشاره کرد و بر آن انگشت گذاشت؛ دقیقاً همین نکته است که به ایرانِ امروز بیشترین ارتباط را پیدا میکند. در ایران، مناظره و بحث در مورد برنامه هستهای آن قدر تابو محسوب میشود که مقامات حکومت، شهروندانی را که از برنامه هستهای ایران سؤال و انتقاد کنند، به زندان میاندازند.
از آن سو، در غرب نیز بحث چندانی در این خصوص دیده نمیشود. سران امریکا با استفاده از عبارتِ همه گزینهها روی میز است»، تهدید نظامی را علیه ایران مطرح میکنند ولی در عین حال نظرات خود را در مورد تلفات انسانیِ چنین حملهای ابراز نمیکنند.
«خسرو سمنانی» با همکاری دانشگاه «یوتا» در پژوهشی تخمین زده که حمله های هوایی به نیروگاههای هستهای ایران، نتایجی به مراتب ویرانگرتر از تصادفهای صنعتی «چرنوبیل» در «فوکوشیما» خواهد داشت، شهرهای اصلی را به مواد رادیواکتیو آلوده خواهد کرد و صدها هزار تن را به کام مرگ خواهد فرستاد:«این گزارش آن قدر که انتظار میرفت، به بحث و گفت وگو دامن نزد.»
خدا و دولت
«موسی، کلاغ سیاه بر کنده درختی مینشیند، بالهای سیاهش را بر هم میکوبد و یک ساعت با هرکس که بشنود، صحبت میکند. با لحنی قاطعانه میگوید: "رفقا، آن جا است، کوه شهد و شکر آن جا است؛ آن سرزمین شاد و مسرور که در آن ما، حیوانهای بیچاره، برای همیشه از کار بی نیاز خواهیم بود!»(قلعه حیوانات)
در قلعه حیوانات، «موسی» (Moses)، کلاغ سیاه پیر، نماینده این ایده مارکسیستی است که رهبران دینی با وعده زندگی پس از مرگ، مردم بی دفاع و بی قدرت را به انفعال و رخوت میکشند و به این ترتیب، آنها را از جست وجوی شرایط بهتر در زمین باز میدارند. وقتی انقلاب در قلعه حیوانات در حال فروپاشی است، بسیاری از حیوانات تعالیم «موسی» را با ناامیدی به دوش میکشند: «زندگی هاشان پر است از زحمت و گرسنگی؛ آیا حق و عدالت این نبود که در جایی دیگر، جهانی بهتر وجود داشته باشد؟»
هیچ رژیمی در جهان بهتر از ایران به این مفهوم جامعه عمل نپوشانده است. در ایران، علی خامنه ای، «رهبر معظم» مدعی است که نماینده خدا در زمین است و این است که حکومت، خدا را بر بهروزی و رفاه ارجحیت می دهد. بنیانگذار جمهوری اسلامی، روح الله خمینی در دوران تبعید خود نظریهای را در مورد حکومت مذهبی تنظیم و ترویج کرد که حتی «موسی» هم بر آن رشک میبرد. اصل «ولایت فقیه» خمینی به روحانیون نهایتِ اقتدار سیاسی را بخشید و این به قیاس، همان آرزوی «موسی» در خطابههایش به خوکهای کمونیست بود.
خمینی در مقام رهبر حکومت روحانیون، همزمان هم نقش «ناپلئونِ» قلعه حیوانات- که گرازِ حاکمِ مزرعه است و وقتی دیگر حیوانات از مسیر انقلاب پرس و جو میکنند، آنها را میترساند و میکشد- و هم نقش «موسی» را بازی میکند که مسایل آسمانی و اثیری را بر دغدغههای زمینی و اینجهانی ارجح میداند.
ارول برای توصیف ویرانی یک آرمانشهر، از استعارهای کشاورزی استفاده میکند و خمینی برای آن که دلمشغولیهای آرمانشهرباورانه خود را بال و پر دهد، از زبانی با اشاره هایی مربوط به کشاورزی سود می جوید. جایی میگوید انقلاب اسلامی برای قیمت خربزه و هندوانه نبوده و جایی دیگر میگوید اقتصاد مال خر است.
انقلاب خیانت می کند
«نباید به آنها اعتماد میکردیم.» (هزار و نهصد و هشتاد و چهار)
ارول شور و احساس انقلابی را سخت در معرض خیانت میدید. او پروسه استالینی شدنِ انقلاب کارگران در دوران جنگ داخلی اسپانیا را از نزدیک دیده بود و با بسیاری از کمونیستهای سرخورده اروپای شرقی، از جمله «آرتور کوئستلر» (Arthur Koestler) دوستی و رفاقت داشت. در قلعه حیوانات، نشان میدهد که چه گونه حیوانات آقای «جونز»، صاحب مزرعه را از مزرعه اش فراری میدهند و خود اداره مزرعه را به دست میگیرند.
توصیف های ارول تکان دهنده ترین تصویر را از انقلاب در قالب یک داستان به دست میدهد. ولی دردناک تر از این، توصیف هایی است که از یأس و سرخوردگیِ انقلابیون به تصویر میکشد.
اما تصویر درخشان او از سرخوردگی انقلابی در هزار و نهصد و هشتاد و چهار دیده میشود. در قلعه حیوانات، حیوانات هنوز میتوانند انقلاب خود و آرمانهایش را به یاد بیاورند ولی شور و احساسات انقلابی در ذهن «وینستون اسمیت» هزار و نهصد و هشتاد و چهار(که تحت کابوس «برادر بزرگ» که به یک حکومتِ شبهه الهی-روحانی شبیه است، به سر میبرد) گنگ و مبهم شده است.
رژیمِ «برادر بزرگ»، تاریخ را کنترل و دست کاری میکند. این است که برای «وینستون»، به قدرت رسیدنِ این رژیم خاطره دوری است. با این حال، او به یاد میآورد که در کودکی، در یک پناهگاه حمله هوایی، پیرمرد گریانی به او گفته بود: «نباید به آنها اعتماد میکردیم.»
با این که جمهوری اسلامی حکومتی توتالیتر یا تمامیت خواه نیست - چه رسد به آن که همتای عینیِ جهان خیالیِ هزار و نهصد و هشتاد و چهار باشد - خمینی و پیروانش عناصری از حکومت «برادر بزرگ» را از خود نشان میدهند؛ از اتکا به مراسم و آیینهای دشمن ستیزی گرفته تا نمایش چهره «رهبر معظم» در جای جای شهر و نیز اعدام در ملاء عام و میل به شکنجه و نمایش دادگاه ها و اعتراف ها.
جایگاه «وینستون» در گاهشمارِ انقلاب یادآور «نسل سوخته» ایران است؛ کودکانی که به دلیل سنی نتوانستند در مسیر انقلاب اثر بگذارند ولی مجبور به زندگی در جهانی شدند که انقلاب به وجود آورده بود. دقیقاً به همین دلیل که حکومت ایران توتالیتر نیست، این نسل سوخته بر خلاف نسل «وینستون»، خود را محق دید تا در سال 88، در جریان اعتراض های پس از انتخابات، شعارهای انقلابی را بازسازی و از آنِ خود کند و البته ارکانِ ارولیِ رژیم ایران نیز به گونهای ارولی پاسخ آن ها را داد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر