در یک قاب به ناگهان همهچیز فرو ریخت؛ گویی ایران است که بعد از ۴۳ سال زیر حکومت جمهوری اسلامی، ویرانی آن نمایان میشود؛ این بار هم به رنگ خون و مرگ و سوگ تحمیلی. ویرانی امروز در آبادان در خاطره جمعی ایرانیها به چند ماه پیش از انقلاب برمیگردد؛ سینما «رکس». هنوز انقلاب ۱۳۵۷ نشده بود که در میانه تابستانی داغ، آبادان به خون نشست. ابتدا تصور بر آن بود که ساواک سینما را به آتش کشید و صدها انسان را در آن زنده زنده سوزاند، بعدتر اما مشخص شد که ساواک در آن نقشی نداشته است.
۴۳ سال بعد، آبادان بعد از عبور از انقلاب و جنگ و اعتراض، دوباره به خون نشسته است؛ آنهم به خاطر فساد سیستماتیک جمهوری اسلامی.
حالا انگار مردم داغدار در سوگواری جمعی با شعارهای خود به دادخواهی چهار دهه جنایت برخاستهاند؛ شعارهایی که از عزاداری یک شهر، به دروغگویی مسوولان رسیدند و انقلاب را نشانه گرفتند.
شعارها به حکومت پیش از جمهوری اسلامی رسیدند؛ همانجایی که مصیبت آغاز شد. شعارها به سمت مقصر ۴۳ سال ویرانی چرخیدند؛ از نخواستن جمهوری اسلامی تا آرزوی مرگ برای «علی خامنهای»، رهبر جمهوری اسلامی. با «شهلا شفیق»، نویسنده، جامعهشناس و پژوهشگر درباره اهمیت سوگواری جمعی و درهم آمیختگی آن با دادخواهی، با تمرکز بر شعارهای مردم آبادان گفتوگو کردهایم. یکی از موضوعات فکری و پژوهشی شفیق، همواره «سوگ» بوده و کتابی نیز با همین عنوان نوشته است.
***
شعارهای مردم آبادان در پی ویرانی «متروپل» و زیر آوار ماندن گروهی از مردم این شهر با «واویلا عزا و ماتمه، شهر آبادان عزا و ماتمه» شروع و با فاصله کوتاهی، سیاسی شدند؛ «بیشرف، بیشرف»، «ننگ ما ننگ ما، صداوسیمای ما»، «عبدالباقی نمرده، دروغ میگن که مرده»، «دشمن ما همینجاست، دروغ میگن امریکاست»، «ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم»، «رضا شاه روحت شاد»، «فرمانده فرمانده، شهر زیر آوار مانده»، «تهران عروسیه، آبادان خونریزیه»، «سید علی ببخشید، دیگه باید بلند شید»، «مرگ بر خامنهای».
انگار ۴۳ سال حکومت جمهوری اسلامی در این شعارها طی چند شب خلاصه شدند.
بیان این شعارها در سوگواری جمعی مردم آبادان آغاز شدند و ادامه پیدا کردند؛ همراه با نواختن «سنج» و «دمام» که آیینی برای اهالی دریای جنوب است. وقتی عزیزی از دریا برنمیگردد، سنج و دمام میزنند و مادران بر سینه میکوبند تا دریا عزیزشان را به آغوش آنها برگرداند. بعد از ویرانی متروپل هم زنان و مادران با پیچ و تابی دردآلود بر بدن خود، بر سینه میکوفتند. اما این پایان سوگواری نیست؛ مردم آبادان قدم به قدم با شعارهای خود، مقصران ویرانی را هدف قرار داده و خواستار دادخواهی هستند.
در میان سوگواری جمعی و اعتراضی، ویدیوی زنی با حجابی به رسم جنوب در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود. زن دوربین را مقابل خودش گرفته است و با خشمی که بدن و صدایش را میلرزاند، فریاد میکشد: «اینجا دیگر جنگ نبود که با واژه تسلیت ما را آرام کنید، خواسته مردم آبادان این است که تمامی متهمان در هر رده اتهامی دستگیر شوند، اعم از مسوولان. برگزاری دادگاه علنی. مردم حق دارند بدانند چرا و چهطور بچهشان پرپر شد. بررسی تمامی ساختمانهایی که شرکت حسین عبدالباقی ساخته است. خواسته ما است. خواسته مردم آبادان را با تسلیت تقلیل ندهید.»
شاید آن زن خودش هم نمیدانست که با بیان همین خواستهها، دادخواهی را فریاد میکشد؛ یعنی مطالباتی مثل روشن شدن حقیقت، محاکمه عاملان فاجعه و جلوگیری از تکرار آن.
سوگ یکی از شاخصههای دادخواهی است که هم به آسیبدیده فرصت پذیرش از دست دادن را میدهد و هم یادسپاری عزیزی است که دیگر نیست. سوگ در بستر سیاسی، یادسپاری یک جنایت است؛ همان مسالهای که باعث شده است جمهوری اسلامی از ابتدای انقلاب تاکنون از برگزاری مراسمهای سوگواری کشتههای آزادیخواه و معترض جلوگیری کند.
مردم آبادان با شعارهای خود چه میگویند؟
شهلا شفیق از سوگواری میگوید که ادامه زندگی است: «عزاداران غم خود را با سوگواری جمعی بیان میکنند اما در عینحال میگویند ما هستیم و زندگی ادامه دارد. بیانگر یک همبستگی است. آبادان تسلیت، اولین قدم در به رسمیت شناختن فاجعه رخ داده و از دست رفتهها است. همانطور که میبینیم، در آبادان هم اولین شعار، شهر آبادان عزادار است بود. یعنی فرد را نگفتند، یک شهر را بیان کردند؛ یعنی این آبادان است که زخم خورده است؛ یعنی ما زخم خوردهایم؛ ما مردمی که اینجا هستیم. این بیان بسیار قدرتمندی است. فقط خانوادههایی که عزیزانشان از دست رفتهاند، نه بلکه همه مردم عزادار هستند. البته به نظر من ایران برای تکهای از تنش که آبادان است، عزادار است؛ یعنی آبادان وجود دارد و حرف میزند و میایستد. اما در فاجعه متروپل، بیان در حد تسلیت و عزای یک شهر باقی نماند و شعارها به سرعت سیاسی شدند.»
او با یادآوری خاطره جمعی از آبادان، به سینما رکس، هشت سال جنگ و فرو ریختن متروپل اشاره میکند. همچنین یادآوری این که آبادان به خاطر شریانهای حیاتی نفت در آنجا، مکانی استراتژیک نیز هست: «مدتها بعد از فاجعه سینما رکس، مشخص شد آنهایی که میخواستند حکومت را در دست بگیرند، آن جنایت را انجام داده بودند. این مساله وجه هولناکتری به جنایت میداد. فاجعه امروز آبادان هم در ادامه همین نظام است که با جنایت پیش آمد و با جنایت پیش رفت. چنین نظامی خودش هم زمینه جنایتهای بعدی را با نمونه فساد و رانت ایجاد میکند.»
شفیق ادامه میدهد که اگر در جنایت سینما رکس به خاطر اهداف سیاسی مردم را در کام آتش رها کردند، در این فاجعه مردم را به خاطر اهداف مالی و پولی و ثروت رها کردهاند: «وقتی مردم شعار میدهند که آبادان بیصاحب است، منظور این نیست که کسی بیاید و صاحب ما بشود بلکه منظور همان رهاشدگی است. اینها نکات نمادین مهمی هستند. شعارها تصادفی نیستند. وقتی نگاهی تاریخی به آبادان میاندازیم، سینما رکس و انقلاب و حالا با شعارها به انقلاب برگشتهایم. واقعیت هم همین است که امروز حاصل همان دوره است که به اینجا رسیده.»
شعارها ادامه دارند، همانطور که این جامعهشناس تحلیل میکند: «مردم در شعارهای خود میگویند چه میخواهند و چه نمیخواهند. میگویند ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم و بعد رضا شاه روحت شاد؛ یعنی برگردند به جایی که بودند تا مشخص شود مقصر اصلی این همه فاجعه و جنایت کیست. پرونده سینما رکس هیچوقت باز نشد. برای همین مردم شعار میدهند که صاحبان قدرت دروغگو هستند و میگویند خامنهای حیا کن، مملکت را رها کن.»
شعارها در آبادان؛ بیان شکاف میان حاکمیت و مردم
شهلا شفیق سوگواری جمعی در فرانسه را به خاطر عملیات تروریستی در کنسرت «بتکلان» در سال ۲۰۱۵ با برخورد حکومت جمهوری اسلامی با فاجعه و جنایت مقایسه میکند. در فرانسه با همه انتقادها به دولت، مقامات بر خودشان میدانند که به سرعت در محل فاجعه حاضر شوند، چون فاجعه را از آن خودشان میدانند. تجمعهای مردمی بعد از فاجعه، روشن کردن شمع، پیشرفت شعارها از همبستگی تا صلحخواهی، به راه افتادن بحث و اندیشه برای رویارویی جامعه با تروما و همینطور برنامهریزی برای برگزاری سالگرد جنایت در مدارس و دانشگاهها نمونههایی هستند که در کشوری مثل فرانسه اجازه بروز دارند و دولت در آن مسوولیت میپذیرد.
اما در ایران مسوولان اگر تسلیتی هم بگویند، با تاخیر است: «در ایران، مسوولان درد و فاجعه آبادان را از خودشان نمیدانند. مردم آبادان هم حکومت را با خود نمیبینند. برای همین، مکانیزم سوگواری جمعی کاملا اعتراضی است. این دو وجه ماجرا را نشان میدهد که به شکافی عمیق دچار هستند؛ یک طرف بالاییها هستند و یک طرف مردم. تنها نقطه مشترک در این حوادث، آگاهی مشترک بین دو طرف است که ما ربطی به هم نداریم. حکومت مردم عزادار را دشمن خود میپندارد چون میداند که مردم او را مسوول مصیبت میدانند. مردم عزادار هم فریاد میزنند دشمن ما همینجاست، دروغ میگن امریکاست.»
البته این شکاف به نوعی از ابتدای انقلاب وجود داشته است؛ از همان زمان که خانوادههای نیروهای مبارزی که در خیابانها و زندانها کشته میشدند، حق برگزاری مراسم و سوگواری مشترک نداشتند. از همان زمان تا «خاوران» [محل دفن اعدام شدههای کشتار ۱۳۶۷] و هنوز هم سوگواریهای جمعی سرکوب میشوند و به خانوادههای قربانیان اجازه برگزاری مراسم نمیدهند. تنها مراسم و سوگواریهای جمعی حق بروز و بیان دارند که در راستای ایدئولوژی جمهوری اسلامی باشند؛ از شهدای جنگ تا سپاهیها و بسیجیها.
اما در نوع سوگواریهای جمعی میتوان نقاط مشترکی با نوع عزاداریهای جمهوری اسلامی پیدا کرد؛ اشتراکاتی که از هم جدایی ناپذیر هستند. برای همین است که به گفته شفیق نمیتوان آیینهای مشترک را به نظام جمهوری اسلامی ربط داد: «ملتی قرنها با حفظ آیینهای خود زندگی کرده است. از یک طرف جمهوری اسلامی با الگوبرداری از ترانه هایده، از طرف مقابل خود مصادره میکند و از یک طرف دیگر مردم مثلا سنجزنی دارند. اما این اصلا به معنای همسویی نیست. اینجا اعتراض به معنی دادخواهی است. این نمود، صلحآمیزترین شکل عبور از سوگ در جمع است و هدف پیدا میکند؛ یعنی سوگ را به حقخواهی عاری از خشونت تبدیل میکند.»
نمونه آن را میتوان سرود «سلام فرمانده» با صرف مبالغ هنگفتی بیان کرد که با وجود پر کردن استادیوم «آزادی»، در آبادان مردم «فرمانده فرمانده شهر زیر آوار مانده» را سر دادند.
شفیق میگوید: «جامعه ایران در بیش از ۴۰ سال اخیر، با مرگ و عزا به شکل دایم در ارتباط بوده است. اما با یک پارادوکس مواجه هستیم؛ جمهوری اسلامی خودش اهل عزا و مرگاندیش است. در دوره جنگ هم از عزا به عنوان ابزاری برای تبلیغ ایدئولوژی خود استفاده و سعی کرد نوحهخوانی را گسترش دهد. در حالیکه نوحه همیشه در زندگی مردم وجود داشته است اما جمهوری اسلامی آن را به محصولی فرهنگی ایدئولوژیک تبدیل کرد. از طرف دیگر، همین نظام مرگاندیش، مرگ را مدام به جامعه ایران تحمیل کرده است و چون در ذات این نظام، جنایتپیشگی و ترور وجود دارد، طبیعتا این عزا هم دایمی است. ما در یک سو با مردم و در سوی دیگر با رژیم مواجه هستیم. البته مردم به معنی محو افراد نیست. مادران و خانوادههای خاوران، مادران آبان و خانوادههای کشته شدههای هواپیمای اوکراینی اگرچه یک جمع هستند ولی هر کدام فردیت خود را دارند. هرکدام هم به شکلی خاص این سوگ را زندگی میکنند. از ورای سوگ جمعی آنها است که جامعه هم آن سوگ را زندگی میکند. این عکسالعملی است در مقابل جنایت و عزای تحمیلی از سوی حکومت. اگر وجوه مشترکی دارد، نباید دنبال تعطیلی آن بود. انسان به شکل فردی و جمعی برای رویارویی با این فقدان و مرگ باید بتواند خود را بیان کند. نمیشود به خاطر مرگاندیش بودن حکومت، از رویارویی با مرگ اجتناب کرد.»
سوگواری جمعی، خشم را به سمت مبارزه دادخواهانه جهت میدهد
از سوی دیگر، آنچه تا الان در آبادان گذشته، عاری از خشونت بوده است. فارغ از ارزشگذاری و نگه داشتن وجه توصیفی، شفیق تاکید میکند: «وگرنه چهطور میشود وقتی یک مادر متوجه میشود فرزندش را کاملا به خاطر بیصلاحیتی مسوولان بالا از دست داده است، از خشم نخواهد نوع دیگری رفتار کند؟ آیینهایی مثل سوگواری جمعی، خشم را به سمت مبارزه دادخواهانه جهت میدهند.»
سوگواری جمعی در عینحال به باور روانشناسان، بخشی از روند پذیرش مرگ است؛ یعنی فرد با عبور از مراحلی مثل ناباوری، بهت، انکار و خشم، باید بتواند به پذیرش برسد. در واقع، در نمونه آبادان، سوگواری جمعی و آیینی که سیاسی و هدفمند شد، میتواند به پذیرش فاجعه به نفع سلامت روان افراد کمک کند: «سوگ برای پذیرش مصیبت به معنای فراموشی نیست. سوگهای غیرممکن هم وجود دارند؛ یک عزای ناتمام که همیشه در زندگی انسان جاری است. سوگ به معنای کنار آمدن با واقعیت است که بتوان با آن زندگی کرد. برای همین میگویم مرگ ادامه زندگی و زندگی ادامه مرگ است. مرگ حقیقت پایدار بشر است که باید بتواند از ورای مرگ دیگری با آن مواجه شود.»
سوگواری جمعی از سویی دیگر یک یادسپاری جمعی است. برگزاری سالگردها و آیینهای سوگواری هم به همین شکل و این بخشی از دادخواهی است: «مردم قربانی یک جنایت میشوند و مقامات در نهایت یک تسلیت میگویند. اما برای مردم در حد تسلیت باقی نمیماند. با شعارهایشان فراتر میروند و حرفشان را میزنند. در سوگواری جمعی، همدلی و همبستگی حرف اول را میزند. اینجا، در مساله آبادان، همبستگی برای دادخواهی فاجعهای است که به ناروا روا داده شده است.»
در ایران حتی قربانیان حوادث طبیعی مثل زلزله و سیل هم به بیمسوولیتی مقامات میرسد و جامعه به این امر آگاه است. در روانشناسی حادثه میگویند مراحل پذیرش مرگی بر اثر حوادث طبیعی آسانتر طی میشود، چون یک انسان یا یک سیستم عامل آن نیستند. اما در ایران، بیکفایتی مسوولان و عدم تخصص در ساماندهی بحران از یک سو، ناامنی شهرها در تامین امنیت سازهها و زیرساختها از سوی دیگر، حتی آسیبهای حوادث طبیعی را به سمت حکومت نشانه میروند؛ مسالهای که میتواند خشم را شدت بخشد که حکومتی جدا از مردمانش باعث مرگ بیشتر و آسیبهای شدیدتر به جامعه میشود؛ حتی به خاطر حوادث طبیعی.
با وجود چنین خاطره جمعی در آبادان و سابقه جمهوری اسلامی در بیسامانی و اعمال خشونت و جنایت، اما تا الان مردم این شهر از خشونت اجتناب کرده و در سوگواری جمعی، داد خواستهاند سالها بیداد را؛ همانطور که شفیق میگوید: «مردم آبادان تا این لحظه از هرگونه خشونت برخاسته از خشم با سابقهای تاریخی اجتناب کردهاند، در حالی که میتوانست اینگونه پیش نرود. مادری را تصور کنید که فرزندش را به خاطر بیکفایتی مسوولان از دست داده است، آیا او نمیتواند گونهای دیگر عمل کند؟ سوگواری جمعی دادخواهی را هدفمند میکند.»
در الگوی جهانی دادخواهی، به رسمیت شناخته شدن قربانیان، بازداشت و محاکمه عاملان و آمران یک جنایت، برگزاری مراسم سوگواری، تخصیص مکانهای یادبود و ثبت آن واقعه در متون درسی و کتب تاریخی شاخصهای برتر هستند. همین روند است که میتواند به ترمیم فرد و جامعه بیانجامد. از سوی دیگر، با به یادسپاری جنایت، مقابل تکرار آن را بگیرد. آنچه بر آبادان گذشت و میگذرد و در شعارهای مردم شنیده میشود، همان دادخواهی است.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر