بیست و پنج خرداد 1392، یک روز بعد از یازدهمین انتخابات ریاستجمهوری، آفتاب در حال غروب بود و ما چشم انتظار روبروی تلویزیون. وزیر کشور، نتیجه نهایی را اعلام کرد؛ حسن روحانی. برای لحظهای در میانهی بهت و شگفتی به تلویزیون خیره شده بودیم تا اینکه یکی از دوستان گفت: بالاخره تموم شد. منتظر چی هستید، دست بزنید. گویا باید باور کنیم. از آن ور خط صدای لرزانی میآمد: همه به سمت ستاد هفتتیر روحانی حرکت کردند، زود باشید بیاید. کوچه، پسکوچههای خلوت را رد کردیم، تا به پل کریمخان رسیدیم. ماشینها چراغهایش را روشن کرده بودند، ترافیک عجیبی شکل گرفت، صدای بوقها سر به آسمان میکشید. اصلاحات اصلاحات / پیروز انتخابات. در همان دقایق ترافیک قفل شد، حرکت ماشینها محال بود و هفتتیر دستنیافتنی. چراغها و لیزرهای سبز دور تا دور پل کریمخان حرکت میکردند؛ سبزهای دور / سبزهای سخت حالا چه نزدیک و آسان بود. بر فراز پل صدای فریاد شنیده میشد؛ غریو شادیست. پیاده شدم. از میان مردم دوستی را دیدم که رانندگی بلد باشد! ماشین را به او سپردم و به خیل مردم پیوستم که گروه گروه به سمت ولیعصر و هفتتیر در حال حرکت بودند. سلام بر خاتمی / درود بر روحانی. دوربین به دوش به سمت هفتتیر حرکت کردم. اینبار دیگر از ناسزاخبری نیست. از خشم و گرفتاری نمیهراسم، اینبار آمدهام پیروزی را ثبت کنم، خندهات را نه چشمهای اشکآلود اشکآور خورده و پیراهن خونیات را. تعداد زیادی پلیس در مقابل ستاد مردم را کنترل میکردند، یک نفر دوربینش را به یکی از مأموران پلیس داد تا از آنها عکس یادگاری بگیرد. خنده / گریه، یار دبستانی من. تعداد کمی شروع کردند به گفتن یا حسین / میرحسین. در ابتدا جمعیت همراهیشان نمیکرد، بهگمانم میترسیدند. فضا گنگ و عجیب بود. به سمت پلعابر رفتم. احمدی بای بای / احمدی بای بای. پس از آن سرکوبهای گسترده، هجوم اینچنین مردم در خیال هم نمیگنجید. بر فراز پل جمعیت انتهایی نداشت. برادر شهیدم / رایتو پس گرفتم. عدهای شیرینی پخش میکردند و دیگر شهر یکسر، دم گرفته بود: یا حسین / میرحسین. موسوی، کروبی آزاد باید گردند. ایران من غرق شور است. سبز و بنفش نداشت. ما همه با هم هستیم، سبز و بنفشی هستیم. نصر من الله و فتحالغریب / دوم خرداد دگر آفرید. پاهایم دوباره جان گرفته بود، باید ثبت کنم هر آنچه به چشم میدیدم و تا سالیان سال فراموش نکنم. وسوسه اینکه در جاهای دیگر شهر چه خبر است؟ مرا بهسوی ونک کشاند. آقا آقا از منم عکس بگیر. دیگر کسی از چیزی نمیترسند. رایمو پس گرفتم / دارم باهاش پز میدم. پارچهی بزرگ سبز رنگی دست به دست چرخانده میشد. دیگر دنیا بر مدار این مردم میچرخید. ساعت از ۱۲ شب گذشته بود، مردم میرقصیدند و پای میکوبیدند شاد شاد. نامش امید است و کسی ندارد سر یأس. خودروی نیروی انتظامی پشت بلندگو خدا قوت میگفت، میگفت علی یارتون، خسته نباشید، جشنتون مبارک، خسته نباشید! مردم وفادار سرزمینم تا نیمههای شب در خیابانها مشغول پایکوبی بودند. ثبت همه آنچه که بود محال بود. شب رستگاری شب پیروزی و همراه همه دم گرفتم بهار آزادیه / جای ندا خالیه.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر