«طاهر جام بر سنگ» میگوید بعضی از ترجمههای چارلز بوکوفسکی به فارسی، آنقدر سانسور شده که آنها را میتوان «بوکوفسکی محجبه» نامید. بوکوفسکی، این پبرمرد هرزه و الکلی اما عاصی و شورشی در زبان فارسی مسلمان شده است.
چارلز بوکوفسکی، فرزند یک سرباز آمریکایی، در ۱۶ اوت ۱۹۲۰ در شهر «آدرناخ» در آلمان متولد شد و ۹ مارس ۱۹۹۴ هم از دنیا رفت. سه سالش بود که همراه پدر و مادرش به آمریکا بازگشت و در سالهای دهه ۱۹۶۰ به تدریج کارش گل کرد.
ممکن است از خودتان بپرسید در بین اینهمه شاعر و نویسنده سرشناس چرا به بوکوفسکی میپردازیم؟ به این دلیل ساده که آثار بوکوفسکی در ایران محبوبیت دارد و با اینحال به دلیل سانسور تصور درستی از او وجود ندارد. در این گفتوگو طاهر جام بر سنگ از تجربهاش در ترجمه آثار او با ما حرف میزند.
«جام بر سنگ» ادبیات و زبان انگلیسی خوانده و دو مجموعه شعر هم از او منتشر شده:
چطور شد بوکوفسکی ترجمه کردید؟
حقیقتش نبود ترجمهای از بوکوفسکی در زبان فارسی مرا به ترجمه آثاری از او واداشت. ماجرا برمیگردد به برگردان زندگینامهای بوکوفسکی از زبان سوئدی به فارسی. این زندگینامه را به این سبب مایل بودم به فارسی برگردانم که تصویری دقیق و روشن و در عین حال بامزه از زندگی نویسندهای به دست میداد که من کمابیش از اوایل سالهای دهه ۱۹۹۰ کشفش کرده بودم و نوشتههایش تأثیری عمیق در جهانبینی و زیباشناسی من داشت. تا آن زمان تنها یک مجموعه داستان از بوکوفسکی به فارسی منتشر شده بود. این مجموعه هم از هر نظر ابتر بود. بخشی از نقصان این مجموعه به سانسور در ایران برمیگشت و قسمتی نیز به تنبلی یا کمتجربه بودن مترجم. برخی ترجمههایی که بعدها صورت گرفت هم موفقتر نبودند. در حوزه شعر بعدها چندین مجموعه در ایران از بوکوفسکی منتشر شد که جای پای سانسور رسمی در آنها تا بدان حد بود که من به شوخی آنها را «بوکوفسکی محجبه» میخواندم. به هر تقدیر سببساز ترجمههایم از نوولها و برخی از شعرهای بوک ترجمه همین زندگینامه بود و پس از آن با انتشار یکی دو داستان که ظاهراً مورد پسند دوستداران این ژانر ادبی قرار گرفت و اشتیاقی که دوستان به ترجمههایم از این نویسنده نشان میدادند تشویقم کرد تا کارهای بیشتری از او را ترجمه و برخی از آنها را نیز عرضه کنم.
از نظر اجتماعی چه شباهتهایی بین ادبیات بوکوفسکی و جامعه ایران وجود دارد؟
اگر نگاهی به شرایط اجتماعی معینی که بوکوفسکی را به عرصه رساند بیندازیم شاید مطلب روشنتر شود؛ او در سالهای دهه ۱۹۵۰ در فرایند مدرن «جادوگرکشی» در شرایطی که سناتور جوزف مککارتی به شیوه کاملاً ویژه خود مشغول تخریب بود ظهور کرد. بعدش هم اعتراضات نسل جوان علیه بیعدالتیهای اجتماعی در سالهای دهه ۱۹۶۰ و خیزش نسل بیت آغاز شد. شورش جوانان در همه جهان، در توکیو، سانفرانسیسکو، برلین و پاریس، برپا بود. قهرمانان نامهایی داشتند نظیر مائو، چهگورا، جیمی هندریکس، بودا، هو شی مین، دانیل کهن بندیت، مالکوم ایکس، آنجلا دیویس، تیموتی لیری، باب دیلان و...
در این شرایط بود که شاعر ما به رغم وضعیت نامساعد سلامتیاش، با وجود افسردگی، خماری، دنداندرد، بواسیر و افکار خودکشی، خلاق بود. آنچه بوکوفسکی را منحصر به فرد میکند این است که او از «سکوی بارهای کثیف» آمریکا را میدید. بوکوفسکی به طور قطع با شیوهای مطبوع از چیزهای ناخوشایند میگوید، طوری که نشان میدهد متعلق به درون ماست. پس اگر بخواهم پاسخ به شما را در چند کلمه خلاصه کنم تقلب، ریاکاری، پاپوشسازی و دروغ در دورانی که بوکوفسکی رشد کرد، شبیبه به وضع اجتماعی ایران است در روزگار ما.
تصویرهایی که در شعر و داستان بوکوفسکی وجود دارند، تا چه اندازه به فارسی قابل ترجمه بود؟
بوکوفسکی میگوید میروم بیرون و از آنچه در اطرافم میگذرد در ذهنم عکس میگیرم و در چاردیواری خانه آبجویی باز میکنم و تصاویر ثبتشده را بر کاغذ میآورم. به این ترتیب گمان میکنم که در مورد بوکوفسکی تصاویری که میسازد به میزان بسیار زیادی به زبانهای دیگر قابل انتقال باشند. این قضیه، هم در مورد شعر، و هم در مورد نثر بوکوفسکی صادق است، چه این آثار، صرفنظر از ارجاعات اجتماعی و ادبی، از انتزاعات، استعارات، زبانبازیهای توخالی و سمبلها که شاید کار ترجمه را دشوار و در جاهایی غیر ممکن کنند؛ پاکاند.
در شخصیت بوکوفسکی چه چیزی هست که شما را به او علاقمند میکند؟
استقلال رأی و اندیشه و بیاعتنایی و ستیز بوکوفسکی با قدرت؛ رودررو شدن او با تبلیغات و بزرگ و کوچکنمائیهای افراطی به سود حقیقت مرا شیفتهاش میکند. یک مثال میآورم: زمانی ناشر بوکوفسکی در پوستر تبلیغاتی که برای یکی از کتابهای بوک منتشر کرده بود به نقل از «ژان پل سارتر» و «ژان ژنه» او را بزرگترین شاعر معاصر آمریکا معرفی کرده بود. اما بوک با این کار ناشر به ضرر خود و به نفع حقیقت به شدت مخالفت کرد و معترض شد. این رفتار و اخلاق را با رفتار تبلیغاتی و دستهبازیها و رفیقبازیهای بخشی از جامعه نخبه خودمان مقایسه کنید.
شیفتگی شما به بوکوفسکی آیا به سود ترجمه آثار او بود؟ آیا اصلاً باید شیفته صاحب اثر باشیم تا بتوانیم آثار او را ترجمه کنیم؟
لازم نیست برای ترجمه حتماً شیفته آفرینشگر یا اثرش باشیم. به همین ترتیب هم نزدیکی به نویسنده به عقیده من لزوماً باعث برخورد احساسی به اثر و منجر به ترجمه نادرست نمیشود. تجربه شخصیام در ترجمه ادبیات خلاق نشان داده که آن ترجمههایی بهتر از بقیه از کار درآمدهاند که با آنها توانستهام رابطه عاطفی عمیقتری ایجاد کنم.
الکلی بودن بوکوفسکی چه تأثیری در خلاقیتش داشت؟
بوک معتقد بود که تأثیر الکل در خلاقیتش بسیار زیاد بوده. برای نمونه در سال ۱۹۶۴ بوک در نامهای به داگلاس بلازک مینویسد: خوردن مشروب من را همزمان هم میکشد و هم نجاتم میدهد. یا جایی دیگر مینویسد: جسمم هزینه این مستیها را پرداخت میکند، اما روح و روانم به غذا نیازمند است. «الکل به روح و روانم غذا میرساند.» یا اینکه باز در دیباچۀ کتاب «یادداشتهای یک پیرمرد هرزه» مینویسد: «فقط کافی بود کنار پنجره بنشینم؛ آبجویم را باز کنم و بگذارم کلمات جاری شوند. کلمات خودبهخود بر صفحه جاری میشدند.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر