68 سال سن برای از دنیا رفتن «محمدرضا لطفی» خیلی زود بود. آهنگساز تاثیرگذار و نوازنده توانایی كه او را بیش از دیگر موسیقیدانهای نامی پس از 1357، میتوان «فرزند انقلاب» نامید.
لطفی صبح روز جمعه، 12 اردیبهشتماه 93 بر اثر بیماری سرطان درگذشت؛ گرچه زود اما بیش از اندازه پرحاشیه.
لطفی موسیقیدان جریانسازی بود که جدای از تاثیرات مهمش در موسیقی سنتی امروز ایران، بیشتر از هر آهنگساز بزرگ دیگر ایرانی، ملودیهایی انقلابی خلق کرد كه تا سالها بعد هم همچنان زنده ماندند؛ ملودیهایی فراموشنشدنی و شورانگیز برای پیروزی انقلاب اسلامی که در وقایع اعتراضهای پس از انتخابات سال 88 دوباره و بارها نواخته و شنیده شدند.
لطفی یكی از حاشیهسازترین موسیقیدانان پس از انقلاب بود؛ حاشیهها و جنجالهایی که پیرامون موضعگیریهای او درباره موسیقی ایران، نحوه خاص پوشش و تفكرش و انتقادهای او به هنرمندان بزرگ موسیقی ایران ساخته میشد.
درباره لطفی و گذشته پربار او در شكلگیری گروه موسیقی «شیدا» و «چاووش» و تاثیر وی بر موسیقی سنتی ایران، بسیار گفته شده است. در اینجا فقط به موضوع بازگشتش به ایران از امریکا پس از مهاجرت اجباری و حاشیههای زندگی او در این سالها میپردازیم.
مهاجرت اجباری و دعوا با شاملو
محمدرضا لطفی كه برای به ثمر رسیدن انقلاب هركاری در توان داشت انجام داده بود، مثل بسیاری دیگر از هنرمندان آن سالها، خود قربانی انقلاب شد. او خالق مهمترین ترانههای انقلابی بود؛ قطعاتی همچون «ایران ای سرای امید» و «برادر غرق خونه» با صدای «محمدرضا شجریان» و «کاروان شهید»، «مژده ظفر»، «قله آتشفشان» و «ای برادر» با صدای «شهرام ناظری» كه برای انقلاب اسلامی ساخته شده بودند و بعدها علیه آن به کار رفتند.
کارهای لطفی، از اجرای کنسرت گرفته تا انتشار آلبومهای موسیقی و حتی تدریس در «موسسه چاووش»، پس از کنسرت «دانشگاه ملی» ممنوع میشود. در نتیجه، لطفی دلزده از انقلاب، در اوایل دهه 60 ایران را ترک کرد و بعد از اقامتهای موقت در کشورهای مختلف، در سال 65 ساکن امریکا شد و فعالیتهای هنری خود را در خارج از ایران ادامه داد. كارهای موسیقایی او در خارج از كشور كموبیش به گوش ایرانیان میرسید. او تا سال 85، پیش از آن که برای همیشه به ایران بازگردد، تنها یکبار برای ضبط آلبوم «به یاد نور» علی برومند به ایران آمده بود. اما سرانجام پس از 25 سال دوری و قهر، به کشور بازگشت. بازگشت لطفی همان طور كه انتظار میرفت، بسیار جنجالساز شد.
او در شكلگیری یكی از مهمترین بحثها و حاشیههای پیرامون آن درباره موسیقی سنتی ایران در خارج از ایران نقشی فعال داشت. سال 1990 میلادی، «احمد شاملو» در دانشگاه «بركلی» جنجالآفرینترین سخنرانی خود را انجام داد. او به دین، شاهنامه فردوسی، انقلاب ایران و عقبماندگی توده مردم ایران اشاره كرد و در این بین گریزی هم به موسیقی سنتی ایران زد: «این کاری است که موسیقی ایرانی کرده؛ از یک پیشدرآمد شروع میشه، یه چهارمضراب میزنه، بعد یارو عرعر میکنه، بعد یک تصنیف میخونه، بعد یه رِنگ نمیدونم چیچیمیچی میزنند و تمام.»
محمدرضا لطفی در نامهای شاملو را متهم به نداشتن تخصص درباره موسیقی و حرف زدن از روی نادانی كرد. لطفی در ادامه، به نقد شعر شاملو پرداخت كه به گفته او، ساختی غربی دارد و نمیتوان آن را در دستگاه موسیقی سنتی اجرا كرد. همین گفته هم سبب شد تا شاملوی حاضرجواب، لطفی را به حرف زدن در حیطهای كه از آن تخصصی ندارد، متهم كند.
شاملو جوابیهای چنان تند به لطفی نوشت كه داد بسیاری از هواداران او را درآورد. در جایی از این نامه كه در مجله «گردون» چاپ شد، شاملو به كار كردن روی شعرش در دستگاه موسیقی سنتی انتقاد كرد و گفت: «مجبورم نفرمایید برای پیشگیری از بعضی اتفاقات، آن جمله معروف روی دیوارهای کوچه پس کوچههای ولایت را که با عبارت هیجانانگیز لعنت بر جد و آباد کسی که اینجا... شروع میشود، روی صفحه اول دفتر شعرم چاپ کنم.»
شاملو كار را از این هم فراتر برد و در شعری به نام «بگذار برخیزد مردم بیلبخند»، موسیقی سنتی را به گریه انداختن ملت در طول تاریخ متهم كرد و موسیقیدانانی چون لطفی را با این پرسش توصیف كرد: «مطرب گورخانه به شهر اندر چه میكند؟»
بازگشت به ایران و حاشیههای دوباره
لطفی در نخستین گفتوگوی مطبوعاتی خود پس از بازگشت به ایران در اردیبهشتماه سال 86، گفت: «نه دولت از من دعوت کرده است که بازگردم و نه کسی به من قول مساعدی داده است. دلیل بازگشت من این است که احساس کردم بسیاری مسایل حرفهای در این رشته وجود دارد که باید به جوانان منتقل شود زیرا موسیقی ایران در وضع ناگواری قرار گرفته است.»
همین جمله كافی بود تا صدای اعتراض بسیاری را درآورد؛ كسانی مانند «پرویز مشكاتیان»، آهنگساز و نوازنده سنتور كه معتقد بود: «لطفی میگوید در نبود او، كار موسیقی در این كشور تعطیل بوده و حالا باید خودش آن را درست كند. این همه موسیقی پیشرفت كرده و او چون نبوده، نمیخواهد ببیند.»
نخستین کنسرت لطفی پس از بازگشت به ایران، در تیرماه همین سال در کاخ نیاوران برپا شد؛ دونوازی لطفی (تار، سه تار و کمانچه) و «محمد قویحلم» (تنبک و دف) که نظر دوستدارانش را که او را با اجراهای جشن هنر شیراز و ساختههای انقلابی وی به خاطر میآوردند، راضی نکرد و انتقادها علیه او شدیدتر شد.
مشكاتیان در گفتوگو با هفتهنامه «همشهری جوان» اعلام كرد كه لطفی نه تنها پیشرفتی نكرده بلكه حتی نتوانسته خود را تكرار كند.
انتقادها به لطفی و نخستین کنسرتش فقط به همین خلاصه نشد؛ او در این کنسرت دست به کمانچه برد و صدای اعتراض موسیقیدانها هم درآمد که چرا لطفی، نوازنده تار و سهتار پا در کفش کمانچهنوازان کرده است. این انتقادها هربار که لطفی در کنسرتهایش دست به کمانچه میبرد، همچنان تکرار میشد.
لطفی و درویش مسلکی
محمدرضا لطفی پس از بازگشت به ایران، در موسسه چاووش مستقر شد و درهای آموزشگاه آزاد موسیقی خود را باز کرد؛ «مکتبخانه میرزا عبدالله» که در سال 62 آن را به راه انداخته و چندباری هم تعطیل شده بود.
این مکتبخانه بر پایه ردیف «میرزاعبدالله فراهانی» و بر اساس شیوه شفاهی یا سینه به سینه، موسیقی ایرانی را به هنرآموزان آموزش میداد. لطفی به روزنامه همشهری گفته بود: «فراگیری نت برای موسیقی ایرانی لازم است اما کافی نیست. هیچ موسیقیدانی تنها با فراگیری نت و نتخوانی، موسیقیدان نمیشود.»
همین شد که بیشتر کلاسهای مکتبخانه او به شیوه قدیم، روی زمین فرش شده تشکیل میشد و هنرآموزان وقت ورود به آنجا، کفشها را میکندند و روی زمین مینشستند. آنها بدون استفاده از نت، تنها از راه گوش و چشم در چشم استاد، موسیقی را به شیوه قدما فرا میگرفتند. هرچند که کلاسهای دیگری هم در آموزشگاه او نت و شیوه موسیقی غربی را آموزش میداد اما پایه آموزش لطفی، شیوه شفاهی و سنتی بود؛ شیوهای که احتمالا یادگار روزهای تحصیل لطفی در مرکز «حفظ و اشاعه موسیقی سنتی» و ایدههای این مرکز در زمینه حفظ سنتهای موسیقی ایران مربوط میشد.
گذشته از این شیوه غیرمعمول در آموزش موسیقی روز ایران كه صدای خیلیها را درآورد، شیوه لباس پوشیدن لطفی هم همیشه حاشیهساز بود. او پس از بازگشت به ایران، دیگر کمتر لباسهای معمول مردان امروزی را به تن میکرد. لباس او شامل گیوه سفید، شلوار کردی و پیراهن نخی بلند سفید بود. این نوع پوشش با موها و ریشهای سفید و بلندش، هماهنگی داشت و چهرهای درویشگونه به این موسیقیدان میداد.
اما اینها، همه تفاوت ظاهری او نبودند. سیگار لطفی که با سیگار دیگری روشن میشد و آن سبیلهای زرد، راه را برای شایعههایی درباره اعتیاد او سر زبانها میانداخت که تا آخر عمرش ادامه داشت. این شیوه لباس پوشیدن لطفی و منش وی حتی انتقاد استاد سابقش در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی سنتی، یعنی «داریوش صفوت» را نیز برانگیخت و از کارهای او به عنوان «درویشبازی» انتقاد کرد.
این حاشیهها برای او فقط در حد انتقاد باقی نماند؛ در سال 90، پوستر یکی از کنسرتهای او و گروه شیدا به دلیل موها و ریش بلند لطفی، مجوز نگرفت و «موسسه آوای شیدا» مجبور به تغییر پوسترهای تبلیغاتی خود شد. در اردیبهشتماه سال 92 هم چند کنسرت او در استان خوزستان لغو شدند كه بیارتباط با این ظاهر درویشگونهاش نبود.
لطفی و شجریان
اما بیشترین حاشیههای پیرامون محمدرضا لطفی پس از بازگشت به ایران، مربوط به موضعگیریهای او درباره موسیقیدانانی مانند «محمدرضا شجریان» یا «پرویز مشکاتیان» بود. اختلافهای میان لطفی و شجریان بیشتر به پس از سالهای تشکیل موسسه چاووش از سوی لطفی و رویدادهایی که در سالهای غیبت او در موسیقی سنتی ایران رخ داده بود، برمیگشت. البته یک پای این اختلافها هم مسایل مالی بود.
نخستین انتقادهای لطفی به شجریان، در اوایل سال 89، در خبرنامه داخلی موسسه آوای شیدا منتشر شد. او در این خبرنامه در سه بخش به بیان ناگفتههایی از موسسه چاووش، تشکیل گروه عارف و شیدا و رویدادهای پشت پرده میان بزرگان موسیقی ایرانی در دهههای گذشته پرداخت و تاریخ موسیقی سنتی و معاصر ایران را به شیوه خود مرور کرد.
لطفی در جایی از این خبرنامه نوشت: «بخش عمده این کدورتها به تاریخ رفتاری استاد عزیز ما، شجریان مربوط بود که با سعه صدر برخورد نکرد. نمیدانم این پول چه قدر مهم است که دوستیها، برادریها و خویشیهای انسانی را تحتالشعاع خود قرار میدهد.»
موسس گروه چاووش در جایی دیگر به حاشیههای آلبوم «بیداد» هم اشاره کرد؛ حاشیههایی که کموبیش در محافل خصوصیتر موسیقی، بسته به این که راوی به کدام موسیقیدان سنتی ایران تعلق خاطر داشته باشد، همواره به گونهای روایت میشد. لطفی در بخشی از این خبرنامه، شجریان و داماد سابق او، «پرویز مشکاتیان» را به دزدی متهم کرد: «من در "استودیو بِل" فایلی داشتم که متعلق به "ایرج حقیقی" بود که آرشیو ایشان محسوب میشد. هنگامی که به ناگهان حقیقی به دانمارک مهاجرت کرد، نوارهای ما را به دلیل این که هنوز تکمیل نشده بود، به ما نداد و در همان فایل قفل شده ماند. اینجانب در ایران نبودم و اینگونه كه میدانم، شجریان و پرویز به استودیو رفته و با پرداخت مبلغی خوب، قفل این فایل را شکسته و باز کردند و نوار بیداد را از استودیو گرفتند. کلیه مخارج تمرین و ضبط را مرکز هنری چاووش پرداخت کرده بود و این اثر متعلق به چاووش بود تا از آن بهرهوری کند؛ به ویژه که گروه شیدا در تمامی سالهای چاووش، به گروه عارف نیز حقوق پرداخت کرده بود. به هر حال، کار بیرون آمد. جالب اینجا است که نام مرا در انتهای گروه، فقط به عنوان نوازنده نوشتند. بعد از انتشار، خواهرم زنگ زد و گفت آقای شجریان و پرویز برای شما چکی به مبلغ 30هزار تومان نوشتهاند، چه کنم؟ گفتم که نامهای کوتاه به این دو دوست بنویسد و چک را به عنوان هدیه تولد فرزند اول مشکاتیان که تازه به دنیا آمده بود، به پدربزرگش، شجریان بدهند.»
اما این تمام انتقادهای لطفی به شجریان نبود و در این خبرنامه، گذری هم به ماجراهای چاووش و رویدادهای انقلاب زده بود. او شجریان را به غیرسیاسی بودن متهم کرده و نوشته بود: «شجریان هرگز سیاسی نبود و هرگز ما بحث سیاسی با هم نداشتیم. من با شجریان در مرکز حفظ و اشاعه آشنا شده بودم و یک برنامه با هم اجرا کردیم و این گونه دوستی ما شکل گرفت... شجریان اهل رفتن به میهمانیهایی بود که خواص کشور تشکیل میدادند و بیشتر درآمد ایشان از این راه تامین میشد.»
لطفی با بیان خاطرهای از استاد شجریان در دوران انقلاب، نوشت: «ششماه پیش از روز قیام، شجریان درگیر مسایل انقلاب نبود. شاید خیلی هم نمیدانست دارد چه میگذرد. یک روز که به آپارتمان من در امیرآباد آمده بود، با من صحبت کرد و گفت در بین راه که میآمدم، یک اعلامیه دست من دادهاند که از همه خواستهاند به جنبش مردم بر علیه شاه بپیوندند. پس از چند هفته، احساس کردم که مسایل، او را متاثر کرده و همین امر باعث شد که من بتوانم از او بخواهم که اثر "شبنورد" را در استودیو بل بخواند. با این خواندن، دیگر میشد او را متحد انقلاب واقعی مردم تلقی کرد و کارهای جدیدی با صدای بینظیر او ارایه داد.»
اگرچه محمدرضا شجریان هیچگاه به صورت مستقیم پاسخی به این انتقادها نداد و تنها در برخی از گفتوگوها، همچون گفتوگو با «بیبیسی فارسی»، خود را آدمی همیشه غیرسیاسی اعلام كرد اما پس از انتشار این مطالب در رسانهها، بعضی اهالی موسیقی و رسانهها به شدت لطفی را به خاطر این گفتهها نقد کردند.
او متهم شد که به موقعیت «محمدرضا شجریان» حسادت میکند و این که این انتقادها از سر روابط نزدیک او با حکومت نشات میگیرد.
اما انتقادهای لطفی با چنین واکنشهایی کم نشد. همانطور که پیشتر در خبرنامه شیدا نسبت به مالکیت اثر معروف «ایران ای سرای امید» به نام شجریان انتقاد کرده بود: «دو سال پیش آقای شجریان به آقای ضرغامی نوشتند که این اثر ایشان دیگر از تلویزیون پخش نشود. متاسفانه هرگز اعلام نکردند که این اثر متعلق به اینجانب است. ضمن آن که این اثر اصلا متعلق به ایشان نیست و حقوق کل "چاووش 6" را به موسسه شیدا فروختهاند.»
او در آذرماه 90 هم در گفتوگویی با هفتهنامه «آسمان»، انتقادهایش را به شجریان ادامه داد: «شجریان از سال ۵۷ و بعد از انقلاب تا امروز بالاترین حجم تولید و بیشترین و موفقترین کنسرتها را داشته. هیچوقت برنامههایش قطع نشده، آثارش منتشر شده، کنسرتهایش برگزار شده و همیشه مجوز گرفته است. من این را نمیفهمم که چرا اکنون اعتراض میکند؟»
او در ادامه گفت: «شجریان هیچوقت به دنبال ایجاد یک جریان فرهنگی-هنری مستقل با شرکت همکاران خودش نرفت. یک شرکت اقتصادی به نام "دلآواز" درست کرده و کار خودش را مانند یک شرکت تولیدکننده انجام میدهد و درآمدزایی خوبی هم از گذشته تا به امروز داشته و دارد.»
این انقلابی سابق، همچون روزهای اول انقلاب، به رسانههای خارج از ایران همچنان بدگمان بود و بههمین خاطر، از سر مصاحبههای شجریان با بیبیسی فارسی یا «صدای امریکا» هم نگذشت: «من اصلا دوست ندارم هنرمندان ما تریبون خودشان را از داخل به خارج از کشور ببرند... بیبیسی، صدای امریکا، رادیو بینالمللی فرانسه و یا سایر رسانههای آنطرفی در ۱۰ سال اخیر مواضع اپوزسیون به ایران دارند و گاهی اوقات نیز کار را به براندازی حکومت نیز میکشانند.»
«حسین علیزاده»، آهنگساز و نوازنده تار و از دوستان قدیمی همین دو هنرمند هم واکنش نشان داد و صحبتهایش در سایت بیبیسی فارسی منتشر شد: «باید برای هرکس این حق را قایل بود که حرف خودش را بزند اما هنرمندان نباید تنهایی به قاضی بروند. معلوم نیست آقای لطفی از چه موضعی صحبت میکند؛ از موضع دلسوز موسیقی و همصنفهای خودش یا به عنوان یک مسوول دولتی؟ اشکالی که به آقای لطفی وارد است این است که هراز گاهی بعد از مدتی خاموشی، صحبتهایی میکند که جنجال درست میکند.»
انتقاد علیزاده از لطفی، شاید بهترین توصیف از محمدرضا لطفی باشد. لطفی هربار پس از یک دوره سکوت، حرفی میزد و جنجالی به پا میكرد.
محمدرضا لطفی، هنرمندی بود متاثر از تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران. دلزدگی او از فضای فرهنگی ایران، مهاجرت او به خارج، بازگشت دوبارهاش به کشور، موضعگیریهای ضد و نقیض و چرخشهای سیاسی و عقیدتی او (از وابستگی به حزب توده و جریانهای چپ گرفته تا صوفیگری و درویش مسلکی) هم تابع همین روحیه حساس و تاثیرپذیری او بود. سرخوردگیهایش از سرکوب سیاسی هنرمندان دگراندیش به وسیله حکومت از یکسو و واکنشها و برخوردهای سرد و منفی همکاران و یاران سابق او در حوزه موسیقی از سوی دیگر، لطفی را به مرور به هنرمندی پرخاشگر و حاشیهساز تبدیل كرد.
یادش زنده باد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر