گفتگو با رضا قاسمی
گابریل گارسیا مارکِز، نویسنده ای که در هشتاد و هفت سالگی درگذشت بیش از هرچیز با «صد سال تنهایی» اش به یاد می آید. رمانی که در ۱۹۶۷ منتشر شد و در ۱۹۸۲ نوبل ادبیات را از آن نویسنده خود کرد.
مارکز پس از خواندن داستانی از کافکا نویسندگی را برمیگزیند. او در جایی خاطرنشان میکند که در نوزدهسالگی ویرجینیا وولف تاثیر عمیقی بر او گذاشته و سبک و نگاه وولف بر روی نوشتههایش تاثیرگذار بوده است.
با رضا قاسمی نویسنده مقیم پاریس در مورد مارکز و حضور و تاثیرش در ادبیات ایران گفت گویی داشتم.
اپیدمی ترجمه های مکرر
شاهکار گابریل گارسیا مارکز در ایران با نام بهمن فرزانه عجین شده است. با اینوجود، عدد بیستو هشت برای شمار برگردانهای متفاوت از «صد سال تنهایی» سوالبرانگیز است. اگر به این عدد، یازده برگردان از «پاییز پدرسالار»، نه ترجمه از «ژنرال در لابیرنت»، هفت ترجمه از «کسی به سرهنگ نامه نمینویسد»، هفت نسخه متفاوت از «عشق سالهای وبا» و شمار فراوان برگردانهای دیگر را هم بیافزاییم، وجود اینهمه ترجمه نهچندان متفاوت جای سوال دارد آن هم درحالیکه بسیاری از شاهکارهای ادبیات جهانی به فارسی برگردانده نشدهاند.
رضا قاسمی برگردان بهمن فرزانه از «صد سال تنهایی» را مثال میآورد و میگوید: «آنقدر عالی بود که ضرورت هر ترجمه دیگری از این اثر را منتفی میکرد؛ هرچند که ترجمه فرزانه هم مثل هر اثر ترجمهشده دیگر خالی از اشکال نیست.» از سوی دیگر او ترجمههای متعدد از یک کتاب را به فضای نشر در ایران مرتبط میداند و شرح میدهد: «چون کتابهای مارکز یا لااقل این رمان او اجازه تجدید چاپ نداشته، عدهای سعی کردهاند از این فضا استفاده کنند، و احتمالاً با تغییر بعضی کلمهها یا شاید هم حذف بعضی جملهها، ترجمههایی فراهم کنند که بشود در آن فضا مجوز بگیرند و کتاب را چاپ کنند. مقداری از این آشفتگیها هم برمیگردد به قوانین کپیرایت که در ایران رعایت نمیشود و همین باعث میشود که از یک کتاب بیستو هشت ترجمه در بیاید که اصلن ضرورتی ندارد.»
مخاطبان مارکز
رضا قاسمی رمان را به لحاظ طیف خواننده، به سه دسته تقسیم میکند: «دسته نخست، رمانهایی هستند که هم خواص میپسندند و هم عوام میخوانند.» او «دون کیشوت» سروانتس و «صد سال تنهایی» مارکز را در این دسته جای میدهد. «رمانهایی هم هستند که فقط خواص میپسندند» که نمونه اعلایش را آثار جویس و بکت و کافکا برمیشمارد و درباره دسته سوم میگوید: «رده سوم کتابهایی هستند که برای عامه مردم نوشته میشوند و آنها هم آنقدر خوشخوان و ساده و آسانفهم هستند که اصلا ضرورتی ندارد دربارهشان چیزی نوشته شود. طبیعتا برای آثار رده اول و رده دوم نقدها و تحلیلهای بیشتری نوشته میشود.»
در جهان داستانی اسپانیاییزبان، «دون کیشوت» سروانتس و «صد سال تنهایی» مارکز بر قله ایستادهاند و جزو پرخوانندهترین رمانها به شمار میآیند. با این حال، این دو رمان مشهور با هم تفاوتهای بسیاری دارند. رضا قاسمی میگوید: «صد سال تنهایی مارکز را در دنیای اسپانیاییزبان، در کنار دون کیشوت شاهکار سروانتس بهعنوان مهمترین رمانهای تاریخ ادبیات اسپانیاییزبان قرار میدهند همینطور بهعنوان پرفروشترینها و محبوبترینها.»
شخصیت، اسطوره، خرده جهان
اما فرقی میانه این دو اثر هست. او توضیح میدهد که: «در میان کتابهایی که هم محبوب خواص هستند و هم محبوب عوام، دون کیشوت یک استثنا است. راجع به این کتاب خیلی نوشته شده است به این دلیل که کتابی است که در جایگاهی قرار گرفته که کمتر رمانی میتواند به آن برسد. سروانتس در این رمان توانسته یک شخصیت را تبدیل به یک اسطوره کند. دون کیشوت در زندگی ما کاربرد دارد، استفادهاش میکنیم، در وجود دیگران میبینیماش و در وجود خودمان تشخیصاش میدهیم. به این دلیل جایگاه دون کیشوت جایگاهی است منحصربهفرد؛ درست مثل نمایشنامه ادیپ. مارکز هم سعی میکند که از شخصیتهایش اسطوره بسازد ولی در اینراه مطلقا نمیتواند همانقدر گام بردارد که سروانتس در دون کیشوت برداشت. شاید بعضی از ما خودمان یا کسانی در اطرافمان را "آئورلیانو" ببینیم؛ اما این قضیه جنبه عام ندارد.»
به نظر قاسمی، مارکز در «صد سال تنهایی» یک کار مهم میکند: «او هم مثل فالکنر، و شاید هم تحتتاثیر او که سرزمینی خیالی ساخت به نام یوکنو پوتافا، سرزمینی بنا میکند به نام ماکوندو. اما موفق میشود از ماکوندو یک خردهجهان (microcosm) بسازد. سرزمین ماکوندو، اگر درست به خاطرم مانده باشد (من این رمان را سی چهل سال پیش خواندهام)، با نیزهای شروع میشود که پدربزرگ در زمین فرو میکند و میگوید "از امروز همه روزها روز دوشنبه است"؛ این خردهجهان با فرورفتن این نیزه در زمین شروع میشود و در پایان هم با مرگ و ویرانی همهچیز به پایان میرسد؛ مثل هر جهانی که تولدی دارد و پایانی. البته هر رمانی هم این استعداد را ندارد که تبدیل بشود به یک خردهجهان؛ اما رمانهایی که چنین استعدادی دارند شانس ماندگاری بیشتری دارند.»
شرح و نقد مارکز
در پاسخ به این سوال که چرا با وجود برگردانهای متعدد از آثار مارکز، همزمان ترجمه و تالیف در نقد و بررسی کارهای مارکز وجود ندارد؟ رضا قاسمی چنین می گوید: «علتاش این است که این کتاب مثل اولیسس جویس یا بیشتر آثار کافکا یا بکت نیاز ندارد به تفسیرهایی که بعضی از دشواریهای یا اشارات فرامتنی را برای خواننده روشن بکند. البته صد سال تنهایی را هم مثل هر رمان خوبی میتوان به شکلهای مختلفی خواند و از آن تاویلهای متفاوتی بیرون کشید؛ مثل نقد درخشانی که فوئنتس بر این کتاب نوشت. او این رمان را کتابی درباره "زمان" دانست. در ایران اما در مورد مارکز هم، مثل هرچیز دیگری، ما اغراق کردیم و دچار شیدایی شدید شدیم. وقتی صد سال تنهایی درآمد، آنقدر هرکسی از این کتاب حرف میزد که من تا ده سال بعد از انتشارش رغبت نمیکردم آن را بخوانم. البته وقتی خواندم، لذت بردم و به دیگران هم توصیهاش کردم. ولی اگر مقداری فراخ تر نگاه کنیم، توی دنیای غرب، مثلاً در همین کشور فرانسه هر سال پانصد ششصد رمان در میآید. در چنین وضعیتی هیچوقت یک رمان آنطور سر و صدا نمیکند که صد سال تنهایی کرد، سر و صدا در آن حد که در یک دورهای اغلب نویسندههای ما تحتتاثیر مارکز مینوشتند. درحالیکه ما چنین پدیدهای را در جاهای دیگر، حداقل در دنیای غرب نمیبینیم.»
موج و پیروی
می پرسم فکر میکنید چرا هر چند وقتی یکبار موجهای تئوریک، چه در زمینه فلسفه غرب یا رماننویسی میاید و نویسندههای ما پیرو یک یا چند نویسنده معین می شوند؟
علتش تنگ بودن دریچههای فرهنگی است. بیشتر نویسندههای ایرانی، از طبقات پایین یا متوسط اجتماع میآیند و به دلیل مجهز نبودن اغلب آنها به یک زبان خارجی کم و بیش متکی به آثار ترجمهشده هستند؛ البته بهجز نسل اول نویسندگان ایران که از فرزندان اشراف بودند و امکان تحصیل در خارج و فراگیری یک زبان غربی را داشتند؛ مثل جمالزاده، علوی و هدایت. نسل جوان امروز را هم تا حد زیادی باید مستثنا کرد چون به دلایل متعدد اجتماعی از جمله پیدایش ماهواره تا حد زیادی مجهز شدهاند به یک زبان خارجی. در چنین شرایطی که بدنه اصلی روشنفکران و نویسندگان ما متکی به آثار ترجمهشده است، سلیقه مترجمان و نیز محدودیت تعداد آثار ترجمهشده، امکان برخورد همزمان با آثار ادبی یا فلسفی هر دوره را از ما میگیرد.»
به نظر قاسمی وضعیت امروز ما این است که هیچ فیلسوف یا نویسنده ای مطلق نیست. او که در فرانسه، مهد ادبیات و فلسفه، زندگی میکند میگوید: «بیشتر فیلسوفانی که در همین بیست ساله اخیر در ایران معرفی شده اند و هر کدامشان یکی دو سالی مد روز بوده اند کم و بیش فیلسوفانی همزمان بوده اند. همهی این فیلسوفان هم همدیگر را نقد کردهاند در نتیجه هیچکدامشان جایگاه مطلقی پیدا نکرده است. در چنین فضایی خواننده با خونسردی و نیز با نگاهی انتقادی برخورد میکند با آثار یک فیلسوف یا یک نویسنده.»
به نظر او بخت و نبوغ هر دو در کار مارکز سبب مطرح شدن او شده است: «مارکز هم گرچه مثل ما از یک کشور جهانسومی میآید اما یکی از شانسهای بزرگش تعلق به جهان اسپانیاییزبان بوده است و این امتیاز کمی نیست چون هر اثری که به یک زبان اروپایی نوشته میشود بلافاصله ترجمه میشود به زبانهای دیگر اروپایی. حالا البته نبوغ او هم به جای خود محفوظ.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر