در حال تهیه ویژه نامه ای برای مارکز بودیم که خبر درگذشت مارکز رسید. تعدادی از نویسندگان غیر ایرانی هستند که آنقدر توسط توده مردم خوانده شدهاند که اگر ملیت آنها را در نظر نداشته باشیم و قادر باشیم مرزهای جغرافیایی را لاک بگیریم میتوان مخاطب مستقیم آنها را خودمان فرض کنیم. یکی از آنها مارکز است. آنقدر مارکزشناس و مارکزخوان در بین مخاطب خاص و عام در ایران داریم که شاید یک سوم آنها دولت آبادی و یا گلشیری را نشناسند. روزی نیست که کاورها و پوسترهایی در شبکهها اجتماعی با نوشتههای مارکز منتشر نشود به همین اندازه وقتی پای تجزیه و تحلیل آثار مارکز مینشینیم شاید حرفی نداشته باشیم. مفصل در مقالهای که در همین ویژه نامه منتشر میشود به آن پرداختهام که چرا این همه ما مارکز را میشناسیم و چرا به همان اندازه مارکز را نمیخوانیم و چرا نوشتن در مورد مارکز سخت است. اما در این بخش از این ویژه نامه که قرار بود بزرگذاشت مارکز باشد و یادنامه او شد نحوه آشنایی مخاطبان مارکز را با کتابهای او می خوانید. از هشتاد نفری که جواب دادهاند تعدادی را انتخاب کردهایم. اغلب مارکز را با ترجمه زنده یاد بهمن فرزانه میشناختند و گاه فقط یک و یا نهایتا دو کتاب بیشتر از مارکز نخوانده بودند ولی تاثیر مارکز را بر فکر خود عمیق میدانستند.
وقتی به مارکز تعظیم کردم
علی جهانگیری
خیلی جوان بودم، ۱۸ سالم بود. کرمانشاه در زمان جنگ کنار خیابان صد سال تنهایی را به رسم آن روزها میفروختند، خریدم و با خودم به جبهه بردم. مقدمه را میخواندم که نوشته بود اگر عصر رمان به پایان رسیده بلند شوید و به آخرین رمان تعظیم کنید. کتاب و ترجمهاش عالی بود. کارهای دیگری از مارکز خوانده بودم، ولی این چیز دیگری بود، یادم نمیرود، یک ریز خواندم، بدون توجه به آب و غذا و محیط، یک نفس میخواندم، شخصیتها و جریان سیالی که از فضایی به فضای دیگر مرا میبرد، آن قدر خواندم که تمام شد، بیاختیار از سنگر بیرون آمدم و تعظیم کردم.
اول از سرطان اش خواندم
نازنین- شیراز
مارکز را نمیشناختم تا روزی توی یک روزنامه فکر کنم همشهری بود یک گزارش در مورد سرطانش خواندم و ترغیب شدم صد سال تنهایی را بخوانم. قبلا شنیده بودم صدسال تنهایی کتاب خوبی است. اما بیوگرافی نویسنده را نمی دانستم. بعد از خواندن صدسال تنهایی یکی از مخاطب های کتاب های مارکز شدم. نوشته های او را خیلی نزدیک به خودم می بینم.
مارکز را یواشکی خواندم
نسرین
دوازده سالم بود که کتاب صد سال تنهایی رو از تو کتاب های خاله مژگانم دزدیدم و یواشکی میخواندم، یواشکی چون که این خاله مژگان من نمیگذاشت بخوانم میگفت متن اش از سن تو بزرگتر است. از اینکه همه چیزها را واقعی مینویسد خوشم میآید، واضح درمورد عشق و نیروی درون مرد و زن می گوید. یک جمله خوب دارد که دوستش دارم: مرگ از پیری نمیآید از فراموشی میآید.
با مارکز عاشق شدم
شهین - از آلمان
فقط میتوانم بگویم با نوشته هاش عاشق شدم. عشق به معنای واقعی را شناختم. کتاب عشق سالهای وبا تناقض عجیب و تلخی را مطرح میکند، تفاوت عشق و هماغوشی را با هم دارد. هماغوشی زمانی لذت بخش است که با عشق پیوند داشته باشد. به واسطه کتابهای مارکز من عاشق شدم. عاشق همسرم. سال هاست همسرم فوت کرده ولی هنوز عاشقش هستم چون هنوز مارکز را میخوانم. باور کنید ما هر روز عاشقتر از روزقبل بودیم... هر روز صبح پس از بیدارشدن احساس میکردیم تازه آشنا شده ایم وعاشق. مرتب برای یک دیگر مارکز را میخواندیم. بعداز سالیان سال زندگی، لذت رابطه عاطفی ما مثل دفعه اول بود. من به این میگویم عشق و به مارکز میگویم نویسندهای که راحت میتواند همه را عاشق کند.
مهران مدیری مرا مارکزخوان کرد
الهام - روزنامه نگار
بچه که بودم از مهران مدیری خوشم می آمد در یک مصاحبه گفته بود نویسنده مورد علاقه ش مارکز است. من هم چند تا از کتاباهایش را خریدم و من هم مثل مهران مدیری از مارکز خوشم آمد.
چپ دست ایرانی و دلتنگی مارکزی
رایحه غیاثی - ادمین یکی از صفحه های مارکز در فیس بوک
گابریل گارسیا مارکز. نامی که چندین سال پیش، در سن ۲۵ سالگی با آن آشنا شدم. آشنائی من با مارکز به تماشای فیلمی بر میگردد، که هزاران مرتبه به تماشای آن نشستِه اَم، فیلم ایرانی به نام "چپ دست" به کارگردانی آرش معیریان، که در این فیلم زیبا بازیگران، به بعضی از آثار ادبی کوتاه مارکز اشاره می کنند. اولین جملهای که با قلم مارکز خواندم: بدترین شکل دلتنگی وقتی است که کنار اون کسی که دوست میداری باشی اما بدانی که هیچ وقت به او نخواهی رسید... تماشای این فیلم من را سوق داد به خواندن دربارهٔ مارکز، و هر روزی ساعتی را در اینترنت به دنبال آثار مارکز از جمله رمان، داستانهای کوتاه، و جملات ادبی ناب این نویسنده بودم. نوشتههای من از جمع آوری آثار مارکز بسیار طولانی و قطور شدند. جاودانه باد نام این نویسندهٔ اسطورهٔ ادبی معاصر نثر ما.
رمان باشکوه لنگرود
یاسین نمکچیان
تب تند مارکزخوانی در سالهای نوجوانی من اتفاق افتاد. در سالهایی که تازه شروع کرده بودم به سیاه کردن سطرها و فکر میکردم مهمترین شعرهای جهان از انگشتان من میبارند. در شهر کوچک ما یعنی لنگرود مردم یا شاعر بودند و یا منتقد شعرو ادبیات. بحثهای ادبی ما هم بیشتر در قهوه خانههای شهر شکل میگرفت. در آن جمعها بود که خیلیها از شکوه کتابی به اسم "صد سال تنهایی" حرف میزدند و هرکسی به گونهای با شخصیتهای رمان نویسنده بزرگ همذات پنداری میکرد. دوستانم در آن روزها آنقدر با اشتیاق از مارکز حرف میزدند که چارهای نداشتم غیر از انکه به تنها کتابفروشی درست وحسابی شهر که صاحبش هم یکی از شاعران مشهور آن روزگار یعنی دهه هفتاد بود سر بزنم. اصلا از اینکه دیر جنبیده بودم تا صد سال تنهایی را جستجو کنم خجالت هم میکشیدم و میترسیدم کتابفروش سرزنشم کند اما دل به دریا زدم و رمان باشکوه را با ترجمه بهمن فرزانه خریدم و به خانه آوردم اما نخواندم. مدت زمان زیادی گذشت تا سرانجام خواندم .
تابستان های طولانی داستان خوانی
راحیل
اولین ارتباط قوی من با ادبیات از طریق زولا، کافکا و مارکز بود. به طور خاص صد سال تنهایی و بعدها داستانهای کوتاه مارکز بیشتر جذبم کرد. البته خب نمیدانم اگر دوباره به سراغش بروم چه ارتباطی با او خواهم داشت. اما آن موقع خدای داستان نویسی ام بود. نوجوان بودم که رفتم و همه کتاب هایش را خریدم و خواندم و تا سالها همه جا میگفتم داستان نویسی فقط مارکز. آن فضای گرم و مخلوط با جادو و موجودات عجیب و غریب برایم هیجانی را در سنین ابتدایی جوانی به همراه آورد که قابل توصیف نیست. دوست اش داشتم و هنوز هم ذهنیت خیلی خوبی به آن دوران دارم اگر چه دیگر نوستالژی شده برایم و نماینده آن روزهای من و تابستانهای طولانی رمان و داستان خوانی و داستان نویسی.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر