ما از سانسور لذت میبریم
مضحکترین خودسانسوری شب قبل از روزی بود که قرار بود سر کلاس انشاء بخوانم وقتی مادرم داشت تاکید میکرد که علم بهتر است و صدای قار قار شکمش میآمد. دومین دروغ و سانسور «زندگی نسل من» بود. بچههایی که زیر خمپاره و ترس از مرگ بزرگ شدیم و از همان کودکی آموزش دیدیم که سانسور کنیم. اکنون که به خاطرات آن سالها نگاه میکنم میبینم که چقدر خنده دار بودیم وقتی با سر تراشیده و ترس اشتباه خواندن انشائی که مادر دیکته کرده بود برای گرفتن نمرهای از خانم و یا آقای معلم دروغ مشق میکردیم. نسل من به طور کلی نسل مضحکی ست. مضحک، چون که خود سانسور را مشق کرد، مضحک چون که دختر همسایه را دوست داشت و شاید به یاد او شبها در خواب خیس میشد اما باید به چشم خواهری در کوچه به او سلام میکرد.
ما یواشکی عاشق شدیم آیا این مضحکترین خودسانسوری دنیا نیست؟ ما یواشکی حتی بزرگ شدیم این مضحکترین بزرگ شدن دنیا نیست؟ ما یواشکی با هزار استرس و ترس سکس را تجربه کردیم این فاجعه بار نیست؟ ما اسم پنیر «کیری» را پشت ویترین مغازهها سانسور شده خواندیم «ایری». عکس نیمه برهنه زنی روی صابونهای لوکس تنها دلخوشی حمام روزانه ما در سن بلوغ بود.
سانسور مضحک نیست، بیشتر سوزش داره تا خنده
نمایش «آرش» را که کار کردیم برای عبور از این خانها به سراغ جشنواره تیاتر رفتیم و امید داشتیم پس از اجرا در جشنواره و به اتکای مجوز آن بتوانیم کار را به روی صحنه ببریم. هیچوقت هیچکس به هیچشکلی حرفی در ارتباط با سانسور نمایش و یا ممنوعیت اجرای آن نزد٬ اما خیلی ساده هیچ سالن نمایشی حاضر نشد با این نمایش همکاری کند و بعد از چندین ماه دوندگی و رفتن به دیدار این مدیر و آن مسئول سالن٬ در نهایت پرونده کار بدون اجرای عمومی بسته شد.
برای نمایش «بابک» راه متفاوت بود. اول متن مجوز اجرا نگرفت. به سراغ جشنواره رفتیم و به لطف بازخوانان جشنواره متن مجوزی دریافت کرد. کار تمرین شد اما پس از اولین و آخرین اجرا برای بازبینی پروندهاش را بستند و دکورمان را از سالن تمرین بیرون ریختند. به همین سادگی حاصل ماهها زحمت بر باد رفت
کاندوم را حذف کن خبر را کار کن
ایران یکی از بزرگترین زندانهای روزنامه نگاران در دنیا و در صدر جدول گزارشگران بدون مرز قرار دارد. وقتی به تاریخچه مطبوعات نگاهی اجمالی داشته باشیم در ابتدای پیدایش صنعت چاپ و مطبوعات تا به همین امروز نشر چاپ و روزنامه و جراید همیشه در اختیار حکومت و پادشاهان و سیاسیون بوده است. در سالهای گذشته بیشتر فشار سیاسی را قشر فرهنگی و نویسنده و روزنامه نگار تحمل کرده است. خواندن تجربه چند روزنامه نگار کمی از سانسورهای مضحک بر مطبوعات را در سالهای گذشته به خوبی نشان میدهد.
مضحکترین سانسور برای دو عکاس زن
برای عکاسی در برخی از شهرهای ایران همانند مشهد یا شهریهای دیگری که بافت مذهبی دارند علاوه بر مجوز از ارگانهای هنری برای عکاسی ازاطراف حرم نیازمند کسب مجوز از آستان قدس هستید و یا در منطقههای صفر مرزی در سطح شهر برای عکاسی نیاز به مجوز جداگانه از اداره اطلاعات دارید. در شهرهایی که بافت سنتی دارند مثلا اصفهان به لطف تردد توریستها زیاد مشکل امنیتی و انتظامی وجود ندارد اما بافت فکری نسلهای گذشته گاهی سبب مشکل میشود و گاه صحنههایی را جلوی چشم عکاس قرار میدهد که هم سبب خنده میشود و هم میتواند در صورت آشنا نبودن عکاس به فضا، او را شوکه کند. عکاسان مرد برای عکاسی در ایران به صورت حرفهای، وقتی لنز و دوربین به همراه دارند اصولا باید منتظر خیلی اتفاقات باشند، چه برسد به عکاسان زن که در جامعه علاوه بر متلکهای رهگذران باید درگیر اخلاقیات و روسری و مابقی ماجراها باشند. از همه این خانها که بگذرید نوبت به مجوز انتشار و یا مجوز نمایش عکسهایتان میرسد. در این قسمت به سراغ زهره و زهرا رفتم و خاطراتشان را از مضحکترین سانسوری که در طول مدت زمان کاریشان داشتهاند پرسیدم.
در اکثر ویژه نامههایی که منتشر میکنیم، تلاش ما بر این است که خود مخاطبان «ایران وایر» مشارکتی در مطالب داشته باشند. این بار به جای فیسبوک در توییتر فراخوان دادم و به خاطر محدودیتی که دراستفاده کلمات در توییت کردن هست خواستم که مضحکترین سانسوری که تجربه کردهاند را کوتاه بنویسند. اکثر نوشته بودند که سانسورشدهها را نمیشود بازگو کرد چرا که هنوز جزء سانسورهاست! به جز دوستی که نوشته بود مضحکترین خودسانسوری که در توییتر داشته «خیار» است. این خانم شبی در هوس خیار میکند اما از ترس اینکه مبادا برداشتی اروتیک شود نمینویسد. دوباره به فیسبوک پناه اوردم و فراخوانی در صفحه فیسبوکام منتشر کردم. چهار یادداشت زیر مضحکترین سانسور و خودسانسوریهایی است که از طریق فیسبوک برای این ویژه نامه رسیده است.
سانسور گرایش جنسی. هر جور راحتی!
پیش از آنکه رییس جمهور سابق ایران، محمود احمدینژاد، بگوید «ما در ایران آنطور که شما همجنسگرا دارید نداریم»، جامعه اقلیتهای جنسی ایران، بخت این را نیافته بود تا با انکار و سانسور کامل خود، به موقعیتی دست یابد تا مردم ایران از هر طبقهای این پرسش را با خود تکرار کنند که «همجنسگرایی چی هست؟» اقلیتهای جنسی ایرانی سالها است که در پستو ماندهاند و علاوه بر سانسورها و نقش بازی کردنهایی که هر کدام از ما در جمهوری اسلامی مجبور به آن هستیم، آنها مجبور به پنهان کردن قسمت بزرگی از زیست خود هستند؛ تفاوت در گرایش جنسی و هویت جنسیتی.
تجربههای تلخ و آزاردهندهای از این حذف و سانسور گرایش جنسی و هویت جنسیتی وجود دارد که گاهی هم مایههای طنز به خود میگیرند که چند نمونه از آنها را در سطرهای زیر آمده است.
برای دانلود کتاب این ویژهنامه کلیک کنید
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر