ایران یکی از بزرگترین زندانهای روزنامه نگاران در دنیا و در صدر جدول گزارشگران بدون مرز قرار دارد. وقتی به تاریخچه مطبوعات نگاهی اجمالی داشته باشیم در ابتدای پیدایش صنعت چاپ و مطبوعات تا به همین امروز نشر چاپ و روزنامه و جراید همیشه در اختیار حکومت و پادشاهان و سیاسیون بوده است. در سالهای گذشته بیشتر فشار سیاسی را قشر فرهنگی و نویسنده و روزنامه نگار تحمل کرده است. خواندن تجربه چند روزنامه نگار کمی از سانسورهای مضحک بر مطبوعات را در سالهای گذشته به خوبی نشان میدهد.
روزنامه مان خریده شده بود
مرجان حجازی
بعد از انتخابات ۸۸ بسیاری از سیاسیون ممنوع از مصاحبه بودند. آن روزها در روزنامه اعتماد کار میکردم. شرق توقیف شده بود و اعتماد هم شرایط پس از توقیف را تجربه میکرد. همه محتاطانه عمل میکردند مثل امروزه من که چون در یکی از روزنامهها مشغول به کارم هستم مجبورم برای حفظ کاری که اصلا معلوم نیست تا اخر سال بتوانم حفظ اش کنم، این خاطره را با اسم مستعار بنویسم.
آن زمان هر چه درباره مرتضوی و ماجرای کهریزک مینوشتم سانسور میشد. مجبور بودم در فیسبوک آنها را منتشر کنم اما مگر فیسبوک من بیش از ۱۰۰۰ مخاطب داشت؟ بیشتر آنها هم دوستان و اهالی رسانه بودند و این در مقابل تیراژ یک روزنامه هیچ بود. دبیر سرویس از من خواست پیگیری این ماجرا با شخص دیگری باشد چون فکر می کرد شاید حساسیت به خاطر من باشد که سبب سانسور شدن مطالب کهریزک میشود. اما با این تغییر هم سانسورها ادامه داشت. همه در گروه سیاسی از این سیاست خسته بودیم تا دبیر سرویس رسما اعلام کرد در باره مرتضوی و هر چه آنچه به او مربوط میشود نباید منفی بنویسیم و در این موارد به انتشار خبر خبرگزاریها بسنده میکنیم. کم کم قالیباف هم اضافه شد. بعد از انتخابات ۹۲ اسامی رسانههایی که از مرتضوی پول گرفته بودند منتشر شد. اعتماد در لیست بود با۲۰ میلیون تومان. یک لحظه فکر کردم چقدر شریفتر از رسانهام هستم که در آن کار میکنم. بارها هدایایی که پیشنهاد می شد تا گزارشی فرمایشی بنویسم را رد کرده بودم. بچهها زندانی میشدند یا دوستانشان در بند بودند. در خفقان با ۵۰۰ هزار تومان حقوق و ۵۰۰ مدل تنش روزانه بدون بیمه و قرارداد کار میکردیم به امید آزادی اطلاعات، احترام به مخاطب و تمامی اصول حرفهای. اما قبلا با ۲۰ میلیون تومان خریده شده بودیم سانسور رفتار مرتضوی در آن روزها مسخرهترین تجربه مطبوعاتی من است.
کاندوم را حذف کن خبر را کار کن
امید قریب
دیر رسیدم. تمام راه فکر میکردم چه باید بنویسم به جای آن کلمه. توی تاکسی خیلی چیزها به ذهنم رسید. بیشتر از لطیفههایی که شنیده بودم. کلمه عجیبی بود برای حوزه سینما. به کارم نیامده بود. پشت میز نشستم و شروع کردم به نوشتن. گزارش را دادم به تایپیست. با همان کلمه. به کسی چیزی نگفتم. بیست دقیقهای گذشت. دبیر صدایم کرد. خیلی آهسته گفت، بهتر است خبر را کار نکنیم. گفتم، چرا؟ گفت، مشکل دارد؛ جشنواره مهمی هم نیست. مانده بودم چه کنم. زیاد رابطه خوبی با دبیر نداشتم، اما میدانستم همان کلمه توی چشمش میزند. شاید من هم جای او بودم، خبر را کار نمیکردم. گفتم، مشکلاش چیست؟ نگاهی کرد و گفت، برو به سردبیر نشان بده؛ اگر تایید کرد، کار میکنم. یاد حرفهای دبیر جشنواره فیلم ایدز افتادم. توی نشست مطبوعاتی. گلایه داشت که چرا به این بیماری توجه نمیشود. «برای کسی مهم نیست. حتی از اسم بیماری ایدز میترسند.» درخواست کمک کرده بود. از ما. خیلی ساده بود. میشد آن قسمت از گفتهها را حذف کرد. همان کلمه را. یک بار بیشتر اشاره نکرده بود. سردبیر را پیدا کردم. گزارش را نشانش دادم. پیش از آنکه بخواند، فوری موضوع را گفتم. خیلی آرام نزدیک گوشم خندید و گفت: حذف کن. فقط همان کلمه را. گفتم، چند وقت پیش، توی تلویزیون گفتهاند. از زبان یک متخصص. چرا ما حذف کنیم؟! کمی مکث کرد و گفت، با من بیا. وارد اتاق مدیرعامل خبرگزاری شدیدم. سردبیر گفت: «خودت بگو». شروع کردم. از اول تا به آن کلمه رسیدم. صدای خنده مدیرعامل بلند شده. گفت، قریب؛ فکر کردی اینجا آمریکاست؟! «کاندوم» را حذف کن، خبر را کار کن.
فروش سوالهای کنکور "یک شایعه" است
عاطفه جوام
تابستان سال ۸۲ بود و من تازه کار روزنامه نگاری را به صورت حرفهای شروع کرده بودم. وقتی وارد روزنامه شدم رفتم صفحه حوادث. با کلی هیجان که میخواستم بشوم یک خبرنگار جنجالی و همان چیزی که توی فیلمها و کتابها دیده و شنیده بودم. دلم میخواست بروم دنبال سوژههایی که کسی سراغشان نمیرود و قسمتی از جامعه با آن سوژهها درگیر است.
آن موقع من تازه کنکور داده بودم و با یک عالم استرس منتظر بودم تا جوابش بیاید و ببینم قبول شدهام یا اینکه مجبورم کار را رها کنم و نه ماه دیگر بنشینم در خانه و درس بخوانم. آن سال هم مثل بقیه سالهای دهه ۷۰ و ۸۰ بحث کنکور داغ داغ بود. بحث کنکور و حاشیههای دور و برش؛ زمزمههایی بود درباره خرید و فروش سوالهای کنکور که برای هر به اصطلاح «بچه کنکوری»ای هم جذاب بود و هم در عین حال تلخ. یک جوری دلم میخواست حق خودم و بچههای مثل خودم را از دلالهای سوالهای کنکور بگیرم. یادم نیست که پیشنهاد را خودم دادم یا به من پیشنهاد شد ولی خیلی خوشحال و با ارادهای قوی راه افتادم دنبال سوژهٔ مورد نظرم. خلاصه بعد از چند هفته دوندگی سر نخ رسید به داماد یکی از آقایان از مابهتران که مسئول مستقیم فروش سوالهای کنکور بودند! و به صلاحدید بزرگان تیتر زده شد:
فروش سوالهای کنکور شایعهای بیش نیست!
ولی در هر صورت من تلاش خودم را کردم و به هر کسی توانستم خصوصی گفتم.
گرانی هم تشویش اذهان عمومی است
بهناز – روزنامه نگار اقتصادی
سال ۹۱ بود و تلاطم ارزی به اوج خودش رسیده بود. هر روز و ساعت قیمتها تغییر میکرد و به تناسب آن قیمت سایر مواد خوراکی و پوشاک و حتی سیگار هم افزایش مییافت. همان روزها بود که برگهای به دفتر روزنامه ارسال کردند که انتشار گزارش گرانیها جزو تشویش اذهان عمومی محسوب میشود. انتشار گزارش را قطع کردیم که دراصل روایت چند سوپرمارکتی، یا بنگاه ماشین و مسکن بود و در ازای آن جدول روزانه قیمتها را که بیشتر شامل ارز و سکه و طلا میشد و مخاطبان بسیاری هم دارد را شروع کردیم، اما همین هم ظرف دو یا سه روز دردسر ساز شد. گفتند اعلام قیمتها تشویش اذهان عمومی است. در حالی که قیمتها در یک جدول قرار میگرفت بدون اعلام پیشینه آن و بیآنکه در مورد آینده آن حرفی زده شود و یا در مورد اثرات مثبت و منفیاش اظهار نظری بشود. اما باید همین جدول خشک و رسمی را هم جمع میکردیم.
بخش اقتصادی یعنی عدد، رقم، پیش بینی، بررسی نتایج تصمیمهای امروز؛ اما خیلی بد دستهامان بسته شده بود. یک نیم ستون کوچک راه انداختم که مربوط به سال گذشته در همان روز بود. مهمترین اتفاق اقتصادی که سال پیش در روز انتشار روزنامه رخ داده بود را مینوشتیم. مثلا هشدار در مورد افزایش قیمت دلار که رسیده بود به ۱۲۰۰ تومان. مرغ ۱۸۰۰ تومانی، سکه، قیمتها بهت آور بود، اما حسنی که داشت پیش از این منتشر شده بود و ما فقط به اندازه یک تیتر و لید به آن اشاره میکردیم و میگذشتیم. اما این ستون هم یک ماه دوام نیاورد و اعلام شد هر گونه انتشار اخبار رقم و قیمتی که موجب یاس مردم شود، ممنوع است. هر چند در مورد آخر واقعا حق دادم به آنها. به دلیل آنکه سه برابر شدن قیمتها در یک سال، حتی برای ما که هر روز این ارقام را مینوشتیم، شوک آور بود و هر روز عصبانیتر میشدیم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر