در سه دهه گذشته در ایران کمتر هنر و هنرمندی را می شود پیدا کرد که خاطراتی از سانسور هنرش نداشته باشد. مگر می شود کتابی منتشر کرد و استرس سانسور را نداشت و یا کاری به روی صحنه برد بدون اینکه نگران تیغ سانسور بود؟ زمانی که در ایران بودم وقتی کتابی برای گرفتن مجوز به دست ناشر می دادم و یا ظهر ها صفحه را برای تایید مطالب به دست سردبیرم می دادم همیشه به این فکر می کردم افرادی مثل آقای علی معلم و یا سلحشور و یا حسین شریعتمداری معنی سانسور را می دانند؟ یکی از مضحک ترین چیزهایی که همیشه در فکرم بود و گاهی در اوج ناراحتی لبخند به لبانم می آورد ملموس نبودن واژه سانسور برای این سه نفر و یا امثال این ها بود. چند ماه پیش ویژه نامه کتاب و سانسور را در «ایران وایر» تهیه کردم. در آن به جنبه های مختلفی از سانسور پرداخته شده بود اما خاطرات مجتبی یوسفی پور، احسان و هومن عزیزی بخش های طنز و یا مخفی تر سانسور را نشان می دهد که در نوع خود کمتر ثبت شده است.
سانسوری که واقعا باید به آن نه گفت
مجتبی یوسفیپور
تجربه مضحکترین سانسور من در عرصه نمایش است و گذر از هفتخان پیچدرپیچ دریافت مجوزهای بیشمار. اگر از خان دریافت مجوز متن بگذری٬ به خان دریافت مجوز برای گروه و تایید اعضای آن میرسی. از این چون گذشتی خان مجوز اجرا است و بعد از آن باید منتظر باشی که مثلا فلان نهاد و ارگان و پایگاه بسیج و مسجد محل اعتراضی نکند که کار و اجرا تعطیل شود.
نمایش «آرش» را که کار کردیم برای عبور از این خانها به سراغ جشنواره تیاتر رفتیم و امید داشتیم پس از اجرا در جشنواره و به اتکای مجوز آن بتوانیم کار را به روی صحنه ببریم. هیچوقت هیچکس به هیچشکلی حرفی در ارتباط با سانسور نمایش و یا ممنوعیت اجرای آن نزد٬ اما خیلی ساده هیچ سالن نمایشی حاضر نشد با این نمایش همکاری کند و بعد از چندین ماه دوندگی و رفتن به دیدار این مدیر و آن مسئول سالن٬ در نهایت پرونده کار بدون اجرای عمومی بسته شد.
برای نمایش «بابک» راه متفاوت بود. اول متن مجوز اجرا نگرفت. به سراغ جشنواره رفتیم و به لطف بازخوانان جشنواره متن مجوزی دریافت کرد. کار تمرین شد اما پس از اولین و آخرین اجرا برای بازبینی پروندهاش را بستند و دکورمان را از سالن تمرین بیرون ریختند. به همین سادگی حاصل ماهها زحمت بر باد رفت.
اما به گمان من آنچه بیش از همه این موارد جای تامل دارد کاری است که سانسورچیان برای ریختن قبح عمل خود انجام میدهند و آن هم جایگزین کردن واژه منفی سانسور با واژگانی مثبت چون ممیزی و اصلاحیه است. متاسفانه بسیاری از هنرمندان هم با سانسورچیان در گسترش این واژگان جعلی همکاری میکنند و آنها را به کار میبرند. راستش خندهدارترین شکل سانسور٬ همین سانسور کلمه «سانسور» است. سانسوری که واقعا باید به آن نه گفت!
نشیمنگاه به جای باسن
احسان الف. - داستان نویس
تف تو گور پدرشون خستم شده، بزار قبل از اینکه مضحکترین سانسور دنیام را بنویسم این جمله را بگم که حداقل بدانم جایی چاپ شده است و سانسور نکردهاند نه اصلا یک بار نه، میخواهم بنویسم میخواهم چند بار بنویسم: مرد نشست لبه تخت و روی باسناش چرخید. مرد نشست لبه تخت و روی باسناش چرخید. آقا و یا خانمی که این قسمت از کتابام را سانسور کردید دیدید من موفق شدم و جایی این جمله را منتشر کردم.
باور کنید سانسور اصلا مضحک نیست، بیشتر سوزش داره تا خنده و یا هر چیزی دیگر. در کتابی که اخیرا به دست ناشر دادهام ممیزان ارشاد برایم داستانم را عوض کردهاند! عوض که نه بهتر است بگویم نابود کردهاند. برای مثال نوشتهاند: کاباره بشود «کافه»، گوگوش بشود «قمر»! اینها فقط در یک پاراگراف یک داستان بود حالا به نظر شما من باید سانسور را مضحک بدانم یا باید اتیش بگیرم؟
آرزوی دستمال گردن یه خانم بودن
هومن عزیزی
بیش از یک دهه پیش در کرمانشاه مشغول اجرای نمایشی بودیم که در نوع خود بینظیر بود؛ نمایش «بازرس» نوشتهٔ نیکلای گوگول به کارگردانی آقای عباس بنی عامریان. دلیل بینظیر بودن نمایش هم این بود که نمایشی با این تعداد بازیگر -در نقش کاراکترهای واقعی و نه سیاهی لشگر- و آن مدت زمان پیش از این در شهر ما اجرا نشده بود. نمایش حدود سی و سه شخصیت داشت و بیش از سه ساعت طول میکشید. به همین دلیل -و صد البته به دلیل وسواس کارگردان- تمرین ها و مراحل پیش از اجرا بیش از یک سال وقت برده بود. از سوی دیگر، این نمایش - که میتوان آن را به نوعی مقدمهٔ رئالیسم در تئاتر نامید- نمایشی کمدی بود و به فساد ساختاری روسیهٔ تزاری میپرداخت و این موضوع میتوانست به فساد در تمام سیستمهای توتالیتر تعمیم داده شود و نقدی بر قدرت حاکم تعبیر شود. به همین دلیل این نمایش، نمایشی نبود که حکومت جمهوری اسلامی و ادارهٔ ارشاد اسلامی آن علاقهای به اجرای آن داشته باشند اما خوشبختانه شعور و سواد مسئولین ادارهٔ ارشاد شهر به موضوعاتی از این دست نمیرسید و مانعی در اجرا ایجاد نکردند تا زمانی که نمایش بر صحنه رفت و دیگر برای جلوگیری از اجرای آن دیر شده بود. چون هر گونه مخالفت باعث تحریک بیشتر مخاطبان و تماشاگران میشد و این هم موضوعی نبود که علاقهای به آن داشته باشند چرا که به حرف و حدیثهای غیرضروری در شهری دامن میزد که مردمش آشنایی چندانی با تئاتر نداشتند و نمایش اصولا مخاطب زیادی نداشت.
اما بازرس باعث توجه مردم شد و ادارهٔ ارشاد پس از اجراهای نخستین شروع کرد به سانسور نمایشی که پیشتر مجوز اجرا را دریافت کرده بود؛ موضوع جالب این بود که کسانی که از طرف ارشاد برای سانسور نمایش فرستاده شده بودند هم شعور کافی مورد نیاز برای ایفای نقش سانسورچی نداشتند و سانسور به شکلی درآمد که خدمتتان عرض میکنم:
در یکی از صحنههای نمایش خلیستاکف - شخصیت محوری نمایش، جوانی که با بازرس اشتباه گرفته شده، و من خودم آن را بازی میکردم- با دختر فرماندار شهر - با بازی خانم بتینا مظلومی- در صحنه تنها میماند و به قصد اخاذی از فرماندار شروع میکرد به دلربایی از او؛ یکی از دیالوگها هم به شرح زیر بود:
خلیستاکوف: چه دستمال گردن زیبایی دارید!
دختر فرماندار: چون من دهاتی هستم، شما مرا مسخره میکنید!
خلیستاکوف: این چه حرفی است؟ ای کاش من جای دستمال گردنتان بودم!
این یکی از دیالوگهایی بود که ما باید حذف میکردیم اما با وجود تذکر هرروزه آن را اجرا میکردیم چرا که پس از حدود چهارده ماه تمرین نمیتوانستیم چیزی را که از بر شده بودیم به ناگهان و با یک تذکر فراموش کنیم و هربار ناخودآگاه بر زبانمان جاری میشد!
موضوع جالب این بود که تمامی صحنههایی که به فساد سیاسی و اقتصادی پرداخته میشد و میتوانست نقد حکومت باشد از دید سانسورچیان بیسواد ارشاد دور میماند و بدون مشکل اجرا میشد اما دیالوگهایی مثل این که «آرزوی دستمال گردن یه خانم بودن» را به بیننده منتقل میکرد به مشکل اصلی نمایش تبدیل شده بود!
جالبتر اینکه هر بار پس از پایان نمایش سانسورچیان عصبانی و با لیست علامت نخوردهٔ دیالوگها و حرکاتی که قرار بود سانسور شده باشند - و نشده بودند- به پشت صحنه میآمدند و من برایشان توضیح میدادم که مدت طولانی تمرین باعث شده ناخودآگاه آنها را بر زبان بیاورم و فراموش میکنم که نباید آنها را بگویم! و نکتهٔ جالبتر اینکه آنها هر بار قبول میکردند و میرفتند اما فردا با لیست طولانی تری برمی گشتند و ماجرا تا آخرین اجرا همین طور ادامه داشت.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر