«"نقی معمولی" اولین قهرمان مجازی ورزش ایران است. اگرچه در دنیای واقعی، قهرمانی در مسابقههای پیشکسوتان ارزشی بیشتر از یک خبر دست پایین ندارد اما بعد از سه سال شخصیتپردازی، هواداران "پایتخت 3" با طلای جهانی او کلی کیف کردند.»
این جملههای آغازین یکی از نوشتههای شبانه سرشناسترین روزنامهنگار ورزشی این سالهای ایران در صفحه فیسبوک خود، در همان شبی است که سریال «پایتخت ۳» به پایان رسید.
هرچند در تمام این سالها، کم قهرمان مجازی در سینما و تلویزیون ایران خلق نشدهاند و بهنظر میرسد نویسنده بیش از حد در توصیف آن اغراق کرده است اما آن شب عده زیادی در ایران و حتی بیرون مرزها چشم به نمایشگرهای خود دوخته بودند تا مسابقه کشتی نقی را با حریف خارجی وی ببینند و چه بسا برای بردن او هورا هم کشیدند.
همان شب یک کاربر پرخواننده هم در توییتر خود نوشت که چیزی نمانده مادربزرگش برای بردن نقی، آیتالکرسی بخواند.
نوروز امسال، تلویزیون ایران برای هیچکدام از نوآوریها و تلاشهای تازهای که بهخاطر جذب مخاطب انجام داده بود، محبوب نشد و تنها همان دو برنامهای مورد اقبال قرار گرفت که فشار افکار عمومی موجب ساخته شدن و پخش آنها شد؛ نه برنامههای رنگارنگتر از هرسال هنگام سال تحویل و نه سریالهای دیگری که برای نشاندن بینندهها پای تلویزیون، دست به دامان ستارههای سینمایی مانند «امین حیایی» شده بودند.
برای مخاطبان طبقه متوسط شهری، رسانه زیر مدیریت «عزتالله ضرغامی» همچنان همان رسانه حکومتی و در مقابل مردم است که چندسالی است جای خود را در میان آنها از دست داده و با گیرندههای ماهوارهای جایگزین شده است؛ مخاطبانی که در طول سال، تنها هنگام پخش فوتبالهای خارجی مستقیم و بدون حق پخش، آنتن تلویزیونهای خود را برمیگردانند و البته به وقت برنامه ورزشی «۹۰»، کار «عادل فردوسیپور» که همچنان در دومین دهه اجرا، «حرف مردم» تلقی میشود.
به این جریان در طول نوروز چندسال اخیر، دو برنامه دیگر نیز افزوده شده است: مجموعه «پایتخت» و سری «کلاهقرمزی». اولی آیینهای تمامنما از خود مردم که انگار از دل خودشان بیرون آمده و آخرین چیزی که در آن نقش دارد، درام است و دومی همانی که درباره برنامه ۹۰ هم گفته شد؛ «حرف مردم» در قالبی بیرون از یک برنامه اجتماعی یا صریح سیاسی.
چرا پایتخت؟
«سیروس مقدم»، پرکارترین کارگردانِ همه این سالهای تلویزیون ایران است. تقریبا سالی سه سریال روی آنتن دارد و خستگیناپذیر کار میکند. سریالهایی هم که میسازد، طیف مخاطب سنتی تلویزیون را پوشش میدهد؛ همانهایی که بیننده ثابت هر آن چیزی هستند که از صداوسیمای دولتی روی آنتن میرود.
با این حال، به جز «پایتخت»، سریال دیگری از او نیست که توانسته باشد این حجم مخاطب از طیف دوم بینندگان بالقوه تلویزیون را هم که جزو تحریمیها هستند، با خود همراه کند. دلیل این اقبال چیست؟
نخستین سری «پایتخت»، داستان شهرستانیهای سادهدلی بود که برای نوروز به پایتخت میآمدند اما مناسبات شهر و آدمهای بیرحم آن در تضاد با سادهدلی آنها، خردشان میکرد؛ الگویی دم دستی و قدیمی که با چاشنی طنز برگرفته از گویش و رفتار آشنای مازندرانیها (بهواسطه سفرهای همین طیف دوم مخاطب به شمال کشور در طول نوروز)، توانست خیلی زود جا بیفتد و تکیه کلامهای آن وارد فرهنگ عامه شود؛ چیزی که از زمان قهر «مهران مدیری» با تلویزیون و پخش نشدن طنزهای سالانهاش از آنتن، تقریبا فراموش شده بود.
برد بزرگ تیم سازنده «پایتخت» در این بود که توانست جمعیت بزرگ بینندههای مازنی را با خود همراه کند و با وجود انتقادها و شوخیهایی که با آنها میکرد، غرورشان را هم جریحهدار نکند و جز اندک اعتراضهای پراکنده، شاید همین حرکت روی مرز شوخی و تجلیل بود که سبب شد سری دوم و سوم «پایتخت» نیز به راحتی روی آنتن بروند و ساخت چهارمین سری آن برای نوروز بعدی از هماکنون در دستور کار قرار بگیرد.
سری دوم این برنامه که نوروز ۱۳۹۲ و با یک سال وقفه پخش شد، داستان را از صرف رخ دادن در پایتخت و موقعیت اولیه به سرعت خارج کرد تا نام «پایتخت» تنها بدل به یک «برند» برای سیروس مقدم و تیم همراهش شود.
داستان، این بار قصه رساندن یک گنبد و دو گلدسته توسط نقی است و به این بهانه، شمال تا جنوب ایران طی میشود و سریال گستردگی سراسری میگیرد.
مجموعه به نسبت نخستین سری، اقبال کمتری دارد اما هنوز شمار بینندگان آن بالا است. سری سوم برای نوروز ۹۳ سفارش داده میشود؛ کاری که اینبار به پشتوانه محبوبیت برند، جاهطلبانهتر است و پای چهرههای زیادی را از رییس فدراسیون فوتبال تا بازیکنان ملیپوش و گزارشگران مطرح تلویزیونی به مجموعه باز میکند و از ورزش ملی ایرانیان تا ماجرای بهروزی مثل کشته شدن محیط بانان را پوشش میدهد. این همان چیزی است که سبب بالا رفتن باورپذیری «پایتخت ۳» هم شده و دیدن سریال، به یکی از بخشهای ثابت روزهای نوروزی بسیاری از خانوادههای ایرانی در داخل و خارج از کشور بدل میشود. تکیه کلامها دوباره سر زبانها میافتد، مخاطبان هرکدام از کاراکترها را در قالب آدمهای کنار خودشان پیدا کرده و رفتارهای یکدیگر را با آنها مقایسه میکنند.
اینگونه، یک سریال از قاب بیرون میآید و بین مردم جا باز میکند. چنانکه یکی دیگر از کاربران ایرانی در توییتر خود مینویسد که اگر نگاه نکردن پایتخت نشان روشنفکر بودن است، ترجیح میدهد یک آدم عامی باشد.
چرا کلاهقرمزی؟
داستان عروسکهای محبوب «ایرج طهماسب» و «حمید جبلی» بیشتر از آن که شبیه به «پایتخت» باشد، شبیه برنامه عادل فردوسیپور است. انگار تقدیر این بود که کلاه قرمزی در سال ۱۳۸۸ دوباره زاده شود تا پس از اتفاقاتی که در این سال رخ داد، پخش نشدن آن در سال ۱۳۸۹ از سوی مردم، اعتراض به عملکرد تلویزیون در جریان اعتراضهای انتخاباتی تعبیر و پس از پخش دوباره در نوروز ۱۳۹۰، هر رفتار و حرفی از سوی عروسکهای قدیمی یا تازه وارد، به نوعی «به در گفتن تا دیوار بشنود» ارزیابی شود؛ روندی که البته هرسال کمرنگتر میشود اما هنوز هم میتوان این «حرف مردم» تلقی شدن مجموعه را در افکار عمومی ردیابی کرد.
امتیاز «کلاهقرمزی» در این است که با وجود مخاطب اصلی بزرگسال، هنوز زیر لوای یک برنامه کودکانه ساخته و عرضه میشود. بنابراین، هر شوخی یا انتقاد تند و تیزی هم که از شرایط اجتماعی در آن میشود، یا حتی کنایههای سیاسی آشکارش هم نمیتواند از سوی جریانهای تندرو، دستآویز حمله و قطع پخش آن قرار گیرد.
در کنار این، «کلاهقرمزی» همان حاشیه امنیتی را دارد که برنامه ورزشی ۹۰ از آن برخوردار است؛ علاقه عمومی عجیبی که سبب میشود کشاکش هرساله برای پخش شدن یا نشدن مجموعه، با شلکردن سر کیسه از سوی سازمان صداوسیما به سرانجام برسد. در مقابل، حاکمیت هم آن را در نقش یک «سوپاپ اطمینان» شبیه برنامه ۹۰ تحمل میکند تا تن به ساخت برنامههای انتقادی تند و تیزتری ندهد و سطح آن قبیل برنامههای خود را در حد مجموعههای یک سویهای چون «مناظره» و «دیروز امروز فردا» نگه دارد.
این روند ادامه دارد؟
برندها برای همیشه در یک جایگاه باقی نمیمانند. این چیزی است که سازندگان هر دو مجموعه «پایتخت» و «کلاهقرمزی» باید به خاطر داشته باشند. هرچند برندها مشتری ثابت خود را دارند اما فراموش نکنیم که حتی برنامه ۹۰ هم دیگر آن حجم مشتری میلیونی اولیه خود را ندارد و عادل فردوسیپور در سال ۱۳۹۲ بیش از هر زمان دیگری زیر تیغ تیز انتقادها قرار گرفت و جایگاهش در برخی نقدها، از «صدای مردم» به «نگاه از بالا» تغییر ماهیت پیدا کرد؛ اتفاقی که امسال برای «کلاهقرمزی» هم در پنجمین سری پخش از زمان حیات، دوباره روی داد و انتقادهای تندی از نحوه رفتار برخی عروسکها یا بدآموزیهای آنها برای مخاطب کودک و نوجوان (وقتی که کودکانه بودن فضا را دیگر کسی لفافهای برای زدن حرفهای انتقادی نمیداند) در خواب بهاره رسانههای مکتوب، به سرعت در فضای مجازی پخش و تکثیر شد.
شاید برای همین باشد که آن روزنامهنگار ورزشی در ادامه نوشته کوتاه خود درباره «پایتخت»، سعی میکند با چنین هشداری، سازندگان آن را به خداحافظی در اوج ترغیب کند: «نقی در قهرمانی امشب از همه فرمولهای قدیمی استفاده کرد و شبیه همه راکیها و ژانکلود وندامها، در لحظات آخر، مبارزه را به سود خود تغییر داد و اول شد... و چه بهتر خود پایتخت هم با همین طلا، در همین اوج مجازی به پایان کامل رسیده باشد که بیرمقی بعد از کهولت نزدیک است.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر