سیاوش کسرایی ۹۰ سال پیش در چنین روزی در عمارت هشت بهشت اصفهان چشم به جهان گشود. او که با سرودن اولین شعرش در هفت سالگی تعجب اطرافیان را برانگیخته بود، بعدها راوی پرشور آرش کمانگیر، نخستین منظومه حماسی در ادبیات معاصر ایران شد.
بی بی کسرایی دختر سیاوش کسرایی در باره چگونگی آشنایی پدرش با شعر و ادبیات به ایران وایر می گوید: «عموی سیاوش، عبدالکریم کسرایی، به شعر و ادبیات علاقه ی وافری داشت و از دوستان نزدیک بهار و میرزاده عشقی بود. او همیشه اهالی شعر و ادب را به منزلش دعوت می کرد. پدرم می گفت شش هفت سالم بود که عمو مرا با خود به این مجالس شعر و شاعری می برد. گاهی اوقات در کوچه در حال بازی بودم، که من را می آوردند، لب حوض دست و صورتم رو می شستند، موهایم را شانه می کردند و به مجلس روانه می کردند و از من می خواستند که اشعار کلاسیکی را که بلد بودم بخوانم.
اولین شعری که پدرم سرود ، مربوط می شود به 7-8 سالگی اش. او شعر را برای عمو می خواند. عمو از سیاوش می پرسد این شعر از کیست؟ سیاوش جواب می دهد که خودم گفتم. عمو که باورش نمی شود، به سیاوش می گوید این رسم جوانمردی نیست که ما شعر دیگران را به خودمان نسبت دهیم. و در این حال سیاوش از شدت ناراحتی اشکش سرازیر می شود.»
شاعر توده
خانواده کسرایی چندی پس از تولد سیاوش، اصفهان را به مقصد تهران ترک کردند. سیاوش دوران دبیرستان را در دارالفنون گذراند. بعد از آن در دانشکده ی حقوق دانشگاه تهران به تحصیلات خود ادامه داد. در این سالها علاوه بر فعالیتهای ادبی و سرودن شعر، در حزب توده ی ایران هم فعالیت سیاسی داشت.
علی امینی نجفی، روزنامه نگار و کیهان نویس قبل از انقلاب و همچنین از اعضای حزب توده به ایران وایر می گوید: «فکر می کنم کسرایی در جوانی با راهنمایی برادرش، به حزب توده گرایش یافته بود و تا پایان زندگی به این مرام وفادار ماند. اما عشق و علاقه اش به حزب به حدی بود که مایل بود شعر و هنر و تمام زندگی خود را در راه خدمت به آن بگذارد و این کار را هم کرد.»
با این حال به عقیده آقای امینی، سیاوش کسرایی تنها یک فعال خشک و خشن سیاسی نبود: «کسرایی به هیچ وجه فعال سیاسی نبود. حتی روشنفکر هم به آن معنا هم نبود که مثلا با مکتبها و نظریات سیاسی آشنا باشد. تا جایی که من خبر دارم، پیش از انقلاب راهنما یا قطب سیاسی او به آذین بود و پس از انقلاب هم دربست از تحلیلها و رهنمودهای حزب پیروی میکرد. در ضمن او همیشه سخت به رحمان هاتفی اعتقاد داشت و وقتی فهمید که او از فعالان حزب توده است، خیلی خوشحال شد.»
از امینی درباره نقطه قوت فعالیت سیاسی کسرایی در حزب توده سوال می کنم: «بیشترین و مؤثرترین کار کسرایی در ایجاد ارتباط بود، چون با انواع و اقسام افراد روابط خیلی گستردهای داشت و سعی میکرد افراد غیرحزبی را به حزب وصل کند.»
شاعر مردم
شیرین فامیلی، روزنامه نگار مقیم آلمان، هم معتقد است رابطه انسانی کسرایی با مردم هم شعر او را تعریف می کرد و هم فعالیت سیاسی اش را: «مرزبندی وجه شاعر بودن یا سیاسی بودن، در مورد سیاوش خیلی سخت است. سیاوش اگر شاعر توده ای است، توده ای به معنای عام کلمه است، یعنی شاعری مردمی و خلقی. شاعر شاعرانه زندگی کردن. همیشه در آدم یک چیز تازه می دید و همیشه طنز و تمثیل و حکایتی در آستینش داشت. به همین خاطر وجه شاعر بودنش خیلی برجسته تر است. اما نباید جنبه سیاسی سیاوش را نادیده بگیریم.»
آقای امینی، کسرایی را شاعری مردمی و آرمانخواه به یاد می آورد. «دوست داشت خود را "شاعر خلقی" بخواند، درست مثل نرودا و ناظم حکمت و بیاتی. خاطرهای یادم آمد: یک بار که قرار بود دفتر شعری از کسرایی به نام "امریکا امریکا" منتشر شود، انتشارات حزب از من خواست که برای پشت کتاب چیزی در معرفی کسرایی بنویسم و من نوشتم: «سیاوش کسرایی، شاعر مردمی...» بعد دیدم که او در نوشته من دست برده و به جای "مردمی"، نوشته شاعر خلقی!»
علی امینی نیز ویژگی برجسته کسرایی را در مردمداری او می بیند. «او به معنای واقعی کلمه مهربان بود و همه انسانها را دوست داشت. در دوستی خالص و صمیمی بود. از معدود افرادی بود که رفاقت را بر تعلقات سیاسی برتر میشمرد. روحیهای جوان داشت، جوانان را تشویق و تحسین میکرد. به ویژه اگر جوانی از خانواده فقیر و زحمتکش بود، حتما دست او را میگرفت و از هیچ کمکی به او دریغ نداشت. شوخطبع بود و خیلی خوب جوک تعریف میکرد و صدای قهقهه خندهاش تا سر کوچه میرسید. کسرایی ساده و خاکی بود، درست برخلاف سایه که روحیهای اشرافی داشت و زیادی خود را میگرفت. کسرایی جای پدر من بود اما من به او سیاوش میگفتم، در حالیکه به سایه همیشه آقای ابتهاج میگفتم. هر وقت دلم میخواست به خانه کسرایی میرفتم، اما هرگز جرأت نداشتم بدون قرار قبلی به خانه سایه بروم. محمد قاضی در جملهای فشرده و گویا سایه و کسرایی را با هم مقایسه کرده و عالی گفته است که کسرایی از شعرش بهتر است، اما سایه از شعرش بدتر!»
به عقیده آقای امینی کسرایی یک شخصیت فرهنگی و اجتماعی نامدار بود. کسان زیادی بودند، از چپ و راست، که با حزب مخالف بودند اما با کسرایی دوستی داشتند و برایش احترام قائل بودند. «کسرایی با بسیاری از افراد ملی مانند داریوش فروهر دوست بود. به یاد دارم یک بار دریادار مدنی را در خانه او دیدم که بعد فهمیدم برای ملاقات با کیانوری به خانه کسرایی رفته است. بسیاری از دیدارهای غیررسمی کیانوری با افراد غیرحزبی در خانه کسرایی برگزار میشد.»
دختر شاعر هم مردم دوستی پدر را بارزترین ویژگی رفتاری او می داند: «او مردم را به صرف انسان بودنشان دوست داشت. نه کیش و مسلکشان. در خانه ما به روی همه باز بود که بعضا دوستان ایشان گله می کردند از این موضوع. از مسلمان و یهودی گرفته تا بهایی و زردشتی، سلطنت طلب و توده ای. همه به خانه ما راه داشتند. حتی ممکن بود در میان ایشان ساواکی هم وجود داشته باشد. به قول احمد رضا احمدی، کسرایی سفره بازترین آدم دنیا بود. در خانه اش باز بود، در واقع در خانه دلش باز بود. بعضا پیش می آمد که برای دوستان جوان ریش سفیدی می کرد. هم برای وصلت و هم برای رفع کدورت مابین شان. پدرم می گفت: زن خوب بدیش این است که نمی شود طلاقش داد.»
بی بی درباره مردمگرایی کسرایی خاطره جالبی دارد: «شاید ۱۱ یا ۱۲ سال بیشتر نداشتم که پدرم در اواخر دوران شاه داوطلب شد که در دانشگاه تازه تاسیس سیستان و بلوچستان درس بدهد. حتما میدانید با وجود اینکه او در آن زمان شاعری بنام بود، ولی ممنوع القلم شده بود. احتمالاهم میدانید که کسانی که در صفای تهران زندگی میکردند و از عقل سالمی برخوردار بودند، داوطلب کار در بلوچستان نمی شدند.
وقتی پدرم این تصمیم را به ما گفت من بسیار از این دوری ملول شدم. ولی گویی او بال و پر پیدا کرد. هر آخر هفته میامد و از داستانهای شاگردان، استادان دانشگاه تعریف میکرد و از فقر سیستان، سر زمین رستم برایمان میگفت. یک روز تعریف کرد که چطور در روز حافظ را به شاگردان معرفی میکند و شباهنگام با استادان به شیرکش خانهها میرود تا شاگردانش را بیرون بکشد. میگفت خوب چه بکنند هیچ سرگرمی برایشان نیست.
وقتی دوره خدمتش تمام شد رئیس دانشگاه در مراسمی برای تجلیل از کسرائی و ضمنا خداحافظی، به او یک سکّهٔ پنج پهلوی داد. کسرائی که از این موضوع در میان دانشجویان جا خورده بود فورا تشکر کرد و گفت: دوستان از من که تجلیل شد، بگذارید این سکه را تقدیم حضور فراش زحمت کش دانشگاه کنم که از زحمات او نیز تجلیل شده باشد و با این شعر تمام کرد:
عهدی که با تو بستیم
عهد شکستنی نیست
ما بسته تو هستیم
لازم به بستنی نیست
در اینجا تمام دانشجویان که منتظر عکس عمل کسرائی نسبت به قبول پنج پهلوی بودند فریاد میزدند: لازم به بستنی نیست، لازم به بستنی نیست.»
شاعر تبعید
سیاوش کسرایی بعد از انقلاب اسلامی، در مرداد 1362 ناگزیر به ترک ایران شده بود، سال های پایانی عمر خویش را در افغانستان، اتحاد جماهیر شوروی سابق و در اتریش سپری کرد.
در این سالهای سفر و در زمان اقامت در افغانستان دوستان زیادی پیدا کرد. شیرین فامیلی یکی از آنها بود: «زمانی سیاوش را بیشتر شناختم که او به اتفاق همسرش مهری، قبل از مهاجرت به مسکو، به مدت دو ماه در منزل من در کابل زندگی کردند. البته این باعث افتخار من بود که از بین آن همه دوست و رفیق مرا انتخاب کرده بودند. من در آن برهه سیاوش را خیلی تنها و مهجور می دیدم. سیاوش توده ای بود، خلقی بود، همیشه با مردم و در بین مردم بود. با این وجود که دوستان عزیزی از مردم افغانستان و ایرانی ها همیشه به دیدار او می آمدند، اما به شدت احساس تنهایی می کرد. به همین خاطر برای مهاجرت به مسکو لحظه شماری می کرد. فکر می کرد در مسکو ارتباطش با مردم بیشتر می شود. البته فرزندان شان نیز پیشتر به مسکو رفته بودند و سیاوش دلتنگ آنها هم بود. اما نکته ای که سیاوش را بیش از همه رنج می داد دوری از وطن بود. سیاوش عاشق وطنش بود و روزی نبود که حرفی از بازگشت به ایران نزند.»
شاعر زندگی
او سرانجام در شهر وین در اثر ابتلا به بیماری ذات الریه، زندگی را بدرود گفت و در بخش هنرمندان گورستان مرکزی این شهر آرمید.
وقتی از بی بی می پرسم آیا برای پدر جشن تولد می گرفتید، می گوید «در خانه ما همیشه جشن تولد و جشن های ملی برپا بود. هر چند خیلی مختصر. هنگامی که خارج از ایران بودیم نیز تولد می گرفتیم. مامان یک کیک می پخت و دور هم جمع می شدیم. دوستان نزدیک پدر را دعوت می کردیم. در زمان دانشجویی مان در مسکو، همکلاسی هایمان را دعوت می کردیم. البته مراسم تجملاتی برگزار نمی کردیم که حتما کسی مجبور باشد کادو و هدیه بگیرد. همین که دوستان و خانواده دور هم جمع می شدیم برای بابا خیلی لذت بخش بود. یک بار با مامان رفتیم برای بابا ساعتی خریدیم که تا اخرین لحظات عمر همراهش بود.»
شیرین فامیلی هم خاطره های شیرینی از تولدهای سیاوش کسرایی دارد: «من تنها چیزی که می توانم از تولد سیاوش بگویم، برمی گردد به سال های ایران. بچه های نوجوان کانون را که استعداد شعر داشتند با خود به خانه ی سیاوش می بردم که شعرشان را برای او بخوانند. و همچنین این دید و بازدید، هر سال در روز 5 اسفند تکرار می شد. من هم در این روز با یه دسته گل نرگس به دیدار سیاوش می رفتم. شعر "بار دیگر اگر به درختی نظر کنم" که در آن سال ها گفته شده بود، مربوط به همین دید و بازدیدهای سیاوش با بچه ها بود.»
از دوستان و آشنایان کسرایی پرسیدیم به نظر آنها شخصیت کسرایی در کدام شعر تبلور یافته است؟
آقای امینی، کیهان نویس سابق می گوید: کسرایی شعر "درخت" را خیلی دوست داشت و اگر در مجلسی از او شعر میخواستند، همان را میخواند. شیرین فامیلی هم تایید می کند که در شعر درخت انگار که این خود سیاوش است که دارد رو در روی ما حرف می زند.
امینی روحیه شاداب و پرانرژی شاعر را در شعر "رقص ایرانی" نمایان میبیند. « "آرش کمانگیر" هم که دیگر شناسنامه او شده بود. به یاد دارم شبی که با چند نفر در خانه او مهمان بودیم، بی آن که از فروتنی و نجابت دور شود، گفت که منظومه آرش بسیار چاپ و خوانده شده اما قدر واقعی آن و معانی پنهان آن شناخته نشده است و قدری درباره آن صحبت کرد. شاید همان شب برای اولین بار فاش کرد که شعر را به یاد خسرو روزبه سروده است. در همان مجلس رحمان هاتفی گفت که درباره "آرش کمانگیر" یادداشتهایی نوشته است. سیاوش او را تشویق کرد که یادداشتها را تکمیل و منتشر کند. فکر میکنم چند ماه بعد بود که حزب کتاب "دیدار با آرش" رحمان را با نام حیدر مهرگان منتشر کرد و این بار برای نخستین بار منظومه تقدیم شده بود به "خسرو روزبه، سردار حزب توده ایران".»
دختر شاعر می گوید: خیلی سخت است که بگویم پدرم را در کدام شعر می یابم. دیگران پدرم را در شعر آرش کمانگیر پیدا می کنند. ولی من فکر می کنم در مهره سرخ و مخصوصا در شعر "پس از من شاعری می آید". این درست خود کسرایی است. شاعری امیدوار به آینده و نسل جوان...
پس از من شاعری آید
که شعر او بهار بارور در سینه اندوزد
نمی انگیزدش رقص شکوفه های شوم شاخه ی پاییز
که چشمانش نمی پوید
سکوت ساحل تاریک را چون دیده ی فانوس
و او شعری برای رنج یک حسرت
که بر اشکی است آویزان
نمی سازد
پس ازمن شاعری آید
که می خندند اشعارش
که می بویند آواهای خودرویش
چو عطر سایه دار و دیرمان یک گل نارنج
که می روبند الحانش
غبار کاروان های قرون درد و خاموشی
پس از من شاعری آید
که رنگی تازه دارد رنگدان او
زداید صورت خاکستر از کانون آتش های گرم خاطر فردا
زند بر نقش خونین ستم
رنگ فراموشی...
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر