چرا گسترهٔ تاثیر و نفوذ شعر فروغ فرخزاد تا زمانهٔ ما امتداد یافته است؟ دلیل اقبال نسلهای گذشته و جوانان امروز به شعر فروغ چیست؟ نقش تاریخی در برآمدن و ماندگاری یک شاعر چه جایگاهی دارد؟ میخواهم بیآنکه تکرار مکررات کرده باشم فروغ را با شاعری هزارساله مقایسه کنم. منظورم «رابعه بنت کعب قزداری» است. رابعه در قرن چهارم هجری قمری میزیسته. از لحاظ سبکی میتوان او را از شاعران سبک خراسانی دانست. شعر او مانند اکثر شعرای این دوره شعری زمینی و سرشار از عشقهای سرکش انسانی ست:
عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بیهوده نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگتر گردد کمند
از ویژگیهای شعر این دوره سادگی و روانی کلام و بازتاب واقعیتهای اجتماعی و زندگی شخصی است. علاوه بر این ما در این دوره شاهد نضج گرفتن دولتهای همزمان هستیم که مهمترین اینان سامانیان است. سامانیان به یک ثبات و رونق اقتصادی و سیاسی در بخش مهمی از ایران یعنی خراسان بزرگ و سیستان دست می یابند ودر دورهٔ آنان شاهد ظهور شعرای بزرگی همچون رودکی هستیم. اما فروغ که بعد از کودتای ۲۸ مرداد کم کم سری توی سرها در میآورد، اوج شاعریاش در دههٔ چهل است. دههٔ ای که درآن شاهد رشد مدرنیسم در همهٔ حیطهها ی هنری- ادبی هستیم؛ رشدی منبعث ازشیوع مصرف زدگی درطبقات متوسط شهری. درآمدهای نفتی ثبات یافته نسبت به دههٔ سی و چربش تدریجی کفهٔ ترازوی جمعیتی ازجوامع روستایی به شهری، و به تبع آن رشد طبقات متوسط شهری، زمینه را برای بروز این مدرنیسم فراهم میکند.
شعر فروغ همچون شعر رابعه شعری ست که انعکاس دهندهٔ واقعیتهای اجتماعی و زندگی شخصی شاعر است. شعری که در اواخر دههٔ شصت و اوایل دههٔ هفتاد خورشیدی توانست راهکاری از درون خود برای برون رفت از بحرانی که شعر معاصر گرفتارش بود، ارایه دهد و پروژهٔ ناقص مدرنیسم دههٔ چهل را - اگر که با اندکی تسامح آن را این بار نومدرنیسم بنامیم - توسع بخشد. شعر شاملو با تمامی فربهیاش فقط مختص به او بود. شعر اخوان آن قدر در زمانی بود که فرصتی به احوالات انسان معاصر نمیداد و سپهری و احمدرضا احمدی و شعردیگریها و نابیها، شعرشان بیشتر به جزیرههایی منفرد میمانست که تنها میتوانستی لمحهای کوتاه در آنها اتراق کنی و حدیث نفس و انفس بشنوی. اما فروغ می توانست بگوید:
نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن...
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که اسیابهای بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشههای نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم
و شیر میدهم
صدا، صدا، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفهٔ معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا، صدا، صدا، تنها صداست که میماند...
فرمالیستها اینجا پر بیراه نگفتهاند که سبکها – و من اینجا نقل به معنی میکنم- به ضرورت نقش تاریخی، باززایی پیدا میکنند. صدای زنانهٔ رابعه که از پس قرنها به خاموشی گراییده بود و در کشاکش روزگار مذکر مجال ترنم به او نداده بودند و اگر هم داده بودند با لحنی مردانه و حکمی همچون شعر «پروین»، این بار از گلوی شعر فروغ بر میخیزد. بر خلاف پروین که حتا در غزلیات کم شمار دیوانش هم نمیتوان ردی از زندگی شخصی یافت و اگر اشارهای باشد گنگ و نامفهوم است و با قراین میتوان به ناملایمات زندگی خصوصی او پی برد:
نهفتن به عمری غم آشکاری
فکندن به کشت امیدی شراری
به پای نهالی که باری نیارد
جفا دیدن از آّب و گل، روزگاری...
شنیدن زهر سفله حرف درشتی
ز مردم کشی خواستن زینهاری
به آهی پراکنده گشتن چو کاهی
ز بادی پریشان شدن چون غباری
بسی خوشتر و نیکتر نزد دانا
ز دمسازی یار ناساز گاری
در شعر فروغ ما با گفتگوی زن امروز ایرانی با خود و با جامعهاش روبرو هستیم که ابا نکرده از اینکه منویات و تمایلات و خواستها وزخمهای زنانهاش را فریاد بزند:
چه مهربان بودیای یار،ای یگانهترین یار...
چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی
چه مهربان بودی وقتی پلکهای آینهها را میبستی
و چلچراغها را
از ساقهای سیمی میچیدی
و در سیاهی ظالم مرا به سوی چراگاه عشق میبردی
تا آن بخار گیج که دنبالهٔ حریق عطش بود، بر چمن خواب مینشست...
با اینهمه، شعر فروغ از تمایلات زنانهٔ صرف هم فراتر رفته و فارغ از جنسیت در جایگاه یک مبشر قرار گرفته است. مبشری که روزگار ما را در آیینهٔ تمام نمای شعر خویش بازتاب داده و تا به امروز پرتو شعور و آگاهی افکنده است:
چه روزگار تلخ و سیاهی...
نان، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاههای الهی گریختند
و برههای گمشدهٔ عیسا
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند
در دیدگان آینهها گویی
حرکات و رنگها و تصاویر
وارونه منعکس میگشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرهٔ وقیح فواحش
یک هالهٔ مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی میسوخت
مردابهای الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بیتحرک روشنفکران را
به ژرفای خویش کشیدند...
-------------------------
این مطلب از مجموعه مطالبی است که این هفته ایران وایر در بزرگداشت فروغ فرخزاد منتشر می کند.
از همین مجموعه:
فروغ، شاعری که آسمان در چشمانش تخم گذاشت
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر