نگاه یکم
شعر فروغ برخلاف خود او که به جوانمرگی دچار شد شعری دیرسال و سخت جان است. هر چند شعرهای تاثیرگذار او از نظر عده و تعداد کم شمار و معدودند اما فروغ درهمین شعرهای انگشت شمار خود نشان داد که استعداد آن را دارد که سلیقهٔ شعری زمانه خود را تحت تاثیر قرار دهد و ارزشهای متفاوت زیباییشناختی به جماعت شعرخوان معرفی کند. شعر فروغ به تاسی از نهضت بزرگی که نیما به راه انداخت، شعری خلاق و نوبنیاد بود. ارکان شعر فروغ به لحاظ فرم و ساخت و بیان نه تنها با آنچه طی سدههای طولانی بر ذهن و عاطفه جامعه شعری سنگینی میکرد متفاوت بود (واین تفاوت با توجه به انقلابی که نیما در شعر معاصر ایجاد کرده بود رخداد عجیبی به شمار نمیرفت) بلکه از نظر درونمایه شعری چه با فرهنگ سنتی (آنچه در شعر پروین تجلی داشت) و چه با روابط جدید برآمده از مناسبات شهری که جامعه را در مینوردید (آنچه که در کانتکستی بزرگتر میتوان آن را در فرهنگ خرده بورژوایی و طبقه نوظهور متوسط شهری بازشناخت) نیز سر ناسازگاری و جدال داشت. آنچه در کار فروغ تازگی داشت و به تاثیرگذاری شعر او میانجامید این جدال و ناسازگاری با جامعهای بود که پاسداران فرهنگی خود را در چهارگوش قلعه فرهنگ گمارده بود و در کار تخطئه هر حرکت ناخلفی بود که از سوی مدرنترین فرهنگ ورزان این جامعه انجام میگرفت.
گسست از قواعد نظام مردسالار
عمر شاعری فروغ با گسست او از نگاه سلطهپذیر و مردسالاری آغاز میشود که زبان را یکسره در خدمت منویات مردسالارانه میخواهد و تخطی از قواعد آن را موجب سست شدن بنیان این نظام میداند. به این ترتیب، کارویژه خاص فروغ در سه مجموعه اول او حرکت برخلاف قواعد از پیش تعیین شده ای است که بازنمایی جهان شاعر را در چهارچوب نگاهی غیرمردسالار مجاز نمیشمارد و با برچسب ضداخلاقی بودن طرد میکند. هرچند نمیتوان مدعی بود که گسست فروغ از جهان پیشین و عبور او از بیان کلاسیک شعری مطلق بود، چنانچه میتوان ردپایی از ارزشگذاریهای نهادینه شده مردسالار را در مواجهه او در شعر با معشوق مشاهده کرد. با این حال، آنچه نظام شعری او را بیرون از تسلط نگاه رایج قرار میدهد، جسارت فروغ به عنوان یک زن در پرداختن به من شاعرانه شخصی خود و در میان گذاشتن آن با جامعهای بود که تا مغز استخوان به انگارههای رایج مردسالار آلوده است و به نام اخلاق آن را تقدیس میکند. با این حال فروغ آنقدر هوشیار بود که به این تحول اولیه که در او با بنمایههایی از یک نوع رمانتیسیسم سوزان همراه بود و در بیشتر موارد از نظر زیباییشناسی فاقد انسجام و استحکام، بسنده نکند.
این مرز پرگهر
تحول بعدی فروغ که مهمترین شعرهای او را رقم میزند و مرگ زودهنگام او نقطه پایانی بر آن میگذارد، دورهای دیگر از گسست فروغ را از فرهنگ رسمی و رو به رشد آن دوران نشان میدهد. فرهنگ نوظهور طبقه متوسط شهری که خود خاستگاه طبقاتی فروغ بود اما به واسطهٔ توسعه آمرانهای که هر روز شتاب بیشتری میگرفت، از اساس، نوعی از بیعدالتی را در مناسبات اجتماعی بازتولید و بازتوزیع میکرد. تضادها و تناقضهای جدیدی که به نام عصر جدید به عرصه عمومی وارد شده بود و به «وهن انسان» جامهای مدرن پوشانده بود، در شعر او محل توجه و مورد خطاب ویژه بود: انسان پوک/ انسان پوک پر از اعتماد / نگاه کن که دندانهایش / چگونه وقت جویدن سرود میخوانند/ و چشمهایش/ چگونه وقت خیره شدن میدرند ...
«ای مرز پرگهر» نمونه کامل شعری است که تلاش میکند با بن مایهای طنزآلود وضعیت ناساز و مناسبات رایج و افتخارات رسمی را نشان دهد. آنهم درست در زمانی که صدای توسعه دولتفرموده و آمرانه که رشد ناموزون آن کاریکاتوری از مدرنیته را در ایران به نمایش گذاشته بود گوشها را کر کرده بود و هنوز هم بعد از چند دهه سپری شدن از آن، بعضی چشمها را به اقتضای ایدئولوژی که از آن ارتزاق میکنند خیره کرده است: من میتوانم از فردا / با اعتماد کامل / خود را برای ششصد و هفتاد و هشت دوره به یک/ دستگاه مسند مخمل پوش / در مجلس تجمع و تامین آتیه / یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم / زیرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش و / تملق و کرنش را میخوانم / و شیوه «درست نوشتن» را میدانم/ من در میان توده سازندهای قدم به عرصه هستی / نهادهام / که گرچه نان ندارد، اما بجای آن میدان دید باز و وسیعی دارد / که مرزهای فعلی جغرافیاییش / از جانب شمال، به میدان پر طراوت و سبز تیر / و از جنوب، به میدان باستانی اعدام / ودر مناطق پر ازدحام، به میدان توپخانه رسیده است
عاصی اما نه انقلابی
عصیان موضوع همیشگی شعرهای فروغ است. تفاوت دو مجموعه آخر فروغ با مجموعههای نخستین او جدا از کیفیت زبان، تفاوت در ابژه عصیان است. آنچه در سه مجموعه نخستین فروغ با همه شدت و حرارت دنبال میشود شکستن قیدهای کهنه اخلاقی است که عشق و عاطفه زنانه او را به بند میکشد، چه این قیدها برساخته جامعه باشد یا خدا. در شعرهای واپسین، عصیان فروغ رنگ و بوی اجتماعی نیز به خود میگیرد و «فردیت» شاعر که متضمن مدرن بودن اوست، در پهنه جامعهای به تصویر کشیده میشود که در آسمانش «دروغ وزیدن میگیرد» و «پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست/ که همچنان که ترا میبوسند/ در ذهن خود طناب دار ترا میبافند». با این حال عصیان فروغ هرگز از جنس دعوت عمومی به اکسیونی انقلابی نیست و هرگز دعوی رسالتی اجتماعی نمیکند، بلکه این عصیان بیش از هر چیز نجوای دردمند انسانی است که از پیشترها میداند که «نجات دهنده در گور خفته است» و بشارت او نه صبح شکوهمند یک پیروزی موهوم که ابرهای سیاهی است که «در انتظار روز میهمانی خورشیدند». با همه یاسی که در شعر فروغ جریان دارد، او «نه»ای یک نفره و به دور از هر جریان عمومی به وضعیت زمانه خود میدهد.
در شعر «کسی که مثل هیچ کس نیست» فروغ تصویرگر این «نه» به وضعیت موجود است؛ در زبانی غیر رسمی و غیر روشنفکرانه که معرف و شاخص جریانهای عمومی بودند. زبان کودکانه این شعر گریز از نرمهای معمولی است که در قالب زبانی پرطمطراق و ادیبانه و البته لبریز از دقایق مردانه و حماسی سعی در برانداختن طرحی نو دارند. در این وضعیت معمول و به شدت مبتذل، فروغ انتخابی هوشمندانه میکند و با برگزیدن بیانی متفاوت از آنچه که خواننده شعر معترض سیاسی انتظارش را دارد، بیان فخیمانه و از موضع بالا و آمرانهای را که در توهم تغییر وضعیت موجود است را نیز به چالش میکشد و آن را هم مشمول وضعیت موجود و لاجرم تغییر اعلام میکند. هر چند این زبان بیش از حد ازعناصر موجود در زبان مورد استفاده در متن جامعه، پالوده است اما میتوان این پالودگی را به خاطر گریز تعمدی از نرمهای رایج زبانی، که از برج عاج فرمان تغییر صادر میکنند و غالبا از سوی مخاطب عامتر فهمیده نمیشوند و در یک فاصله ابدی با متن جامعه به سر میبرند، نادیده گرفت: من خواب دیدهام که کسی میآید / من خواب یک ستارهٔ قرمز دیدهام / و پلک چشمم هی میپرد/ و کفشهایم هی جفت میشوند / و کور شوم / اگر دروغ بگویم / من خواب آن ستارهٔ قرمز را/ وقتی که خواب نبودم دیدهام....
نگاه دوم
بعد از نزدیک به گذشت پنجاه سال از مرگ فروغ، او از نزدیکترین شاعران به ماست. انگار تا امروز ما را زیسته است. او که از زمینیترین شاعران است و کمتر نشانی از مابعدالطبیعه مفاهیم و اشیا و روابط در شعر او دیده میشود چگونه شعر خود را به فرا-زمان بعد از خود تعمیم داده است؟
واقعیت آن است که فرا-زمان بعد از فروغ هنوز فرا نرسیده است. به عبارت دیگر، شوربختی از ماست که حیات اجتماعی ما بعد از پنج دهه فاصله زیادی با زمانه فروغ ندارد. گویا یک شبح بر هر دو زمانه سایه انداخته است و انگار فرزندان زمانه ما و فروغ از پستان یک مادر شیر نوشیدهاند. گویا تاریخ باهمه فاکتورهای متغیرش و با همه سیالیتی که در خود حمل میکند برای ما متوقف شده است. زمانه ما و زمانه فروغ به مصائب مشترک دچارند و از بیماریهایی یکسان رنج میبرند. هر چند که برای زمانه فروغ، آن رویداد بزرگ، پیش رو بود و در عصر ما آن رویداد تاریخی بزرگ، پشت سر گذاشته شده است. با این وجود، زیستن ذیل سایه ستم و استبداد و «وهن انسان» تجربه یکسانی است (هر چند که نام ستمگر متفاوت باشد) که هم ما و هم فروغ آن را دریافتهایم. به این ترتیب، شعر فروغ نیازی ندارد که دست در کار شعبدهای چیزی شود تا مدال ماندگاری را بر گردن آویزد. کافی است تا شعر فروغ به معنای واقعی کلمه شعر معاصر با ما باشد که هست، تا گوشهای از تصویر ناموزون انسان این عصر را در شعر او ببینیم:
در کوچه باد میآید/ این ابتدای ویرانیست/ آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد/ ستارههای عزیز/ ستارههای مقوایی عزیز/ وقتی در آسمان دروغ وزیدن میگیرد/ دیگر چگونه میشود به سورههای رسولان سرشکسته پناه آورد؟ ما مثل مردههای هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه خورشید/ برتباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد. ... / سلام ای شب معصوم/ سلامای شبی که چشمهای گرگهای بیابان را/ به حفرههای استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی/ و در کنار جویبارهای تو، ارواح مهربان بیدها/ ارواح مهربان تبرها را میبویند.
فروغ در حافظه ما و آینده ما
با همه اینها وقتی از ماندگاری شعر فروغ و ارتباط نسلهای بعد از فروغ با شعر او سخن گفته میشود، باید به چند پرسش اساسی پاسخی در خور داده شود و به جنبههای مختلف این تاثیرگذاری و تاثیر پذیری تاکید شود. باید ازمشخصات و کاراکتر نسلی پرسید که فروغ و شعر مدرن ایران بخشی از حافظه جمعیاش است و مفهوم نسل را از وضعیت غیرانضمامی که در آن به سر میبرد به سمت وضعیتی برد که زمان و مکان و جنس پیوستگیاش با شعر فروغ مشخص باشد. بخصوص آنکه استناد ما به وضعیتی است که در آن «کتابخوانی» و «سرانه مطالعه کتاب» نشاندهنده بحران بلوغ و رشد نیافتگی اجتماعی و فرهنگی است. با در نظر گرفتن همه این عوامل است که میتوان جای شعر فروغ را در حافظه فرهنگی ما نشان داد و جایگاه آن را سنجید. در این صورت است که میتوان پیوندهای زمانه فروغ را با زمانه این نسل نشان داد و امیدها و یاسها، تلاشها و ناکامیهای هر دو را مشاهده کرد. و در کنار این پرسشها باید پاسخ این پرسش را نیز دریافت که نسل امروز کدام فروغ را میخواند؟ فروغ عصیان و دیوار و اسیر؟ یا فروغ تولدی دیگر و فصل سرد؟
فروغ شاعری منحصر به فرد است که هیچ شاعر دیگری را نمیتوان آلترناتیو او ساخت. اقتضای رهایی از این «عصر تنگدل» این است که نسل امروز (دست کم آن بخش شعرخوان) قراردادهای اجتماعی و فرهنگی را به اصل غیر قابل اجتنابشان که «فسخ» و «دگرگونی» نام دارد باز گرداند و این رفتار به غایت «زیباییشناسانه» را از فروغ بیاموزد و البته در نهایت به هیچ احدی از جمله فروغ درس پس ندهد. به این ترتیب است که بیرون از فضای بسته این عصر مکرر، سنت شکنی فروغ و شورش او بر علیه بنیانهای فرهنگی در شعر، تبدیل به امری تاریخی و کلاسیک خواهد شد.
--------------
این مطلب از مجموعه مطالبی است که این هفته ایران وایر در بزرگداشت فروغ فرخزاد منتشر می کند.
از همین مجموعه:
فروغ، شاعری که آسمان در چشمانش تخم گذاشت
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
عالی بود