سقف شب اگر سیمانی است...
دنیای زندانی فقط «دیوار» نیست. کسی که از اجتماع دور افتاده، گرچه این شکاف عظیم و دیوارهای بلند زندان را پیشِ چشم دارد، اما همیشه در ذهنش با عشقها و آدمهایی که دوستشان دارد زندگی میکند. «ح» گوشهی هواخوری بند، گرمِ سمبادهزدن به تکه چوب زمختی است که مثل سنگ، سفت و سیاه به نظر میرسد. غبار سفیدِ خاکچوب، روی لباسها و زمین اطرافش را پوشانده. تنهاست. تنها و غرق در دنیایی سوای این دنیا. میگوید اینطوری، سرش که به کار گرم است، آرام میشود. دوری از همسر و دختر نوجوانش «فراموش» که نه، دستکم تحملش آسانتر میشود.
اینجا «بند 350 اندرزگاه 3 زندان اوین» است؛ جایی که اکثر مردم آن را به نام «بند سیاسی» میشناسند. زندانی که در تمام چهار سال و نیم گذشته، مشاهیر و گمنامان زیادی را به خود دیده و هنوز بسیاری از چهرههای آزادیخواه را در حبس دارد. این گروه با زندانیان عادی خیلی فرق دارند، هرچند میانشان همهجور آدمی پیدا میشود؛ از تیپها و طبقهها و گرایشهای مختلف. از آدمهای خیلیخیلی معمولی گرفته تا سیاسیهای رادیکال و روزنامهنگار و شاعر و نقاش.
بعضی از آنها به خاطر ارائه هنرشان در قالبهای اعتراضی دستگیر شدند، و بعضی دیگر همینجا - در زندان- هنری که داشتند را در خدمت اعتراض گرفتند.
زمزمههای زندان؛ شاعران بند
حرف از هنر زندانیان که میشود، اغلب ما یاد نقشهای خالکوبی شده بر بازو و بدن، یا چوبسیگارهای کندهکاری شده با طرح لیلی و مجنون میافتیم. شنیدهایم که در زندان به زندانیان صنعت و هنر آموزش داده میشود تا بعد از آزادی، دوباره پی خلاف نروند. اما به زندانیان سیاسی چطور؟ تصور کنید که مثلاً «حشمتالله طبرزدی» در حال اَره کشیدن و ساختن میز و صندلی باشد! یا «بهمن احمدیامویی» در حال گلدوزی، تا وقتی که آزاد شد دیگر دنبال روزنامهنگاری نرود!
اما واقعیت، کسالتبارتر از این حرفهاست. بند 350 مکانی محصور و به شدت ایزوله است که زندانیانش از سایر بندها یا تاسیسات عمومی زندان، دور نگه داشته میشوند. زندانیان این بند امکان استفاده از کارگاههای صنعتی و حتی سالنهای ورزشی اوین را ندارند؛ مبادا که خبر، نامه یا بیانیهای از بند سیاسی به بیرون درز کند. (تلفن عمومی این بند از چند سال پیش قطع شده و ورود و خروج نامه هم ممکن نیست.) در چنین فضای کوچک و بستهای، تنها سرگرمی زندانیان خواندن و نوشتن است. با اینکه اکثر زندانیان سیاسی اهل مطالعه و دانش هستند اما مگر چهقدر میشود خواند و چهقدر میشود با نوشتن خود را مشغول کرد؟ این چرخهی تکراری، بعد از مدت کوتاهی به شدت کسالتبار میشود. یکی از زندانیان سابق 350 میگوید: «سال 88 که تازه دستگیر شده بودیم، هیچ امکاناتی در بند نبود. بچهها با پارهآجر وزنه درست کرده بودند و مثلاً بدنسازی کار میکردند. رئیس بند آدم سختگیری بود که خیلی اذیتمان میکرد. یک روز به خاطر بازی و ورزش، 10- 15 نفر از بچهها را به انفرادی انداخت.»
در چنین فضایی و در هنگامهی قضایای «جنبش سبز»، بند 350 به مرز انفجار رسید. اتاقها شلوغ بودند و حتا روی زمین هم جایی برای خوابیدن نبود. قدیمیها میگفتند: «درست مثل دههی 60.» ولی با آرامتر شدن فضای کشور، تعداد زندانیان کم شد و آنهایی که ماندند کمکم یاد گرفتند روزهای تمامنشدنی حبس را مفیدتر بگذرانند. اواخر سال 89 با تلاش «نادر کریمیجونی» بند صاحب یک روزنامهدیواری کوچک شد که او و دیگر روزنامهنگارهای زندانی میتوانستند مطالب مختصری در آن بنویسند. اگر کسی شعری میگفت یا مقالهای مینوشت، در این روزنامه منتشر میشد. «قاسم شعلهسعدی»، «احمد شاهرضایی»، «محمدرضا پونکی»، «حمیدرضا مقدسی» و «محمدرضا عالیپیام» (شاعر طناز، ملقب به «هالو») از جمله شاعرانی بودند که به مناسبتهای مختلف برای همبندیان شعر گفتند. با پیشنهاد «محمد جواد مظفر» (مدیر انتشاراتی کویر) یک مسابقهی داستاننویسی هم برگزار شد که سایت کلمه گزارش داد «مزدک علی نظری» برندهی مقام اول شده است. حتا جلسات معرفی کتاب برپا شد و تالیفات زندانیانی مثل احمدیامویی، پونکی، مظفر و... بین بچههای بند دستبهدست میشد.
کنسرت در جهنم؛ صداست که میماند
پروژههای شخصی، دیگر مشغولیت عمدهی بچههای زندانی است. از جملهی این کارها - که میانشان آثار ارزشمندی هم دیده میشود- باید به ترجمه کتاب «اطلس حقوق بشر» توسط «مهدی خدایی» (دانشجوی زندانی)، ترجمه کلیهی اشعار «نزار قبانی» توسط «رضا انصاریراد» (شاعر و روزنامهنگار)، یا تحقیقهای «حامد یازرلو» و «رضا عزیزی» در زمینهی تاریخ ایران اشاره کنیم.
در بعضی اعیاد و مناسبتها هم سازهایی که خود زندانیان تهیه کردهاند به بچههای هنرمند داده میشود تا برای اجرای موسیقی در مراسم و جشنها، از آنها استفاده کنند. از جملهی بهترین نوازندگان بند سیاسی باید به «کیوان فرزین»، «مجید اسدی»، «دکتر کامران ایازی»، «دکتر اسماعیل برزگر» و خوانندگی «مهدی اقبال»، «فرزان متینی»، «دیدار رئوفی»، «هومان موسوی» و «امیر احسان تهرانی» (خوانندهی رپ) اشاره کنیم؛ که مقاطع مختلفی در 350 بودهاند و بعضی هنوز هم زندانیاند.
امیر احسان تهرانی همان خوانندهای است که به خاطر انتشار 2 تراک با موضوع حقوق بشر، به یک سال حبس محکوم شده بود. جالب است بدانید او و هومان موسوی یک ترانهی مشترک ساخته بودند که به گفتهی هومان، شب آزادیشان، مقابل درهای اوین برای مردم استقبال کننده اجرا کردهاند. «دکتر مسعود پدرام» هم در طول حبسش چند ترانه نوشته و با موزیکهای خودش اجرا شده است، که میگوید دو تراک را به مرحوم «هدی صابر» (که بر اثر اعتصاب غذا و ضرب و جرح در بند 350 درگذشت) تقدیم کرده است.
اواسط سال 89، چند هنرمند فعال - از جمله «یاشار امینی» و کیوان فرزین- تصمیم گرفتند عصرهای جمعه برای همبندیانشان برنامه اجرا کنند؛ تا شاید زهر دلگیری غروب این روز کمرنگ شود. یکی از بانیان راهاندازی این برنامه «رامین پرچمی» هنرپیشه معروف بود که در قضیهی جنبش سبز (همراه با «جعفر پناهی»)، از ستارههای مردمی سینما لقب گرفت. به گفتهی بچههای آزاد شده، این برنامه معروف به «گلگشت» بوده و با مجریگری «علی ملیحی» و کشیش «فرشید فتحی»، یکی از معدود دلخوشیهای زندانیان سیاسی بوده است. البته طبق آخرین اطلاعات، برنامهی گلگشت عصر جمعهی اوین از اواسط تابستان امسال با دستور رئیس جدید بند تعطیل شده.
(+ یکی از اجراهای موسیقی سنتی که به صورت مخفیانه در بند 350 ضبط شده را بشنوید. این فایل صوتی برای اولین بار در «ایران وایر» منتشر میشود)
وقتی نارگیل هم سیاسی میشود!
«موقع کار کردن روی پلاکهای چوبی، مخصوصاً با گوش کردن به موسیقی از رادیو، در یکجور خلسه فرو میرفتم. یک وقتهایی بیهوا بغض میکردم و راستش نمیفهمم چطور هنوز زندهام... هر بار وقتی در زمان ملاقات کارهایم را به خانوادهام نشان میدادم، برقی توی چشمهایشان میدیدم که به من انگیزه میداد بیشتر کار کنم.»
«ح» یکی از معروفترین سازندگان پلاکهای چوبی 350 است. مدتهاست آزاد شده اما هنوز وقتی در مورد ایام زندان حرف میزند، صدایش میلرزد. میگوید در نوجوانی مدتی با چوب کار کرده، اما دستساختههای اوین چیز دیگری بوده است. مهمترین سوغاتی که از بند میآید و سیاسیها به خانوادههایشان هدیه میدهند، یکی همین پلاکهای چوبی است و دیگری عروسکهای نخی. شگفتانگیز است، شاید باور نکنید ولی جنس این پلاکهای خوشتراش و ظریف، چوبِ پوست سخت و کلفت نارگیل است؛ یعنی تنها چوبی که گاهگدار بین میوههای فروشگاه وارد بند میشود.
«ح» تعریف میکند: «همهجور طرحی میساختیم. طرحها را از توی مجله و روزنامه در میآوردیم، یا خود بچهها میکشیدند. یک بار هوشنگ رضایی (که حالا به زندان رجاییشهر تبعید شده و زیر حکم اعدام است) طرح چهرهی میرحسین موسوی را درست کرد که خیلی خوب شد. این پلاک را دادند بیرون و ظاهراً یکی از سایتها عکسش را گذاشته بوده. از آن به بعد تا مدتی نارگیل وارد بند نمیشد. مسئول فروشگاه میگفت: دوباره با پوست نارگیل موسوی و کروبی درست میکنید، ما را توبیخ میکنند!»
یکی دیگر از زندانیان سابق در مورد کار با چوب نارگیل میگوید: «کار روی این پوستها یکی از سختترین کارهایی بود که میشد انجام داد. ولی وقتی تمام میشد، با دیدنش خستگیام در میرفت. اوایل قصدم صرفاً ساختن هدیهای برای همسر و فرزندانم بود، ولی کمکم به یکی از تفریحاتم تبدیل شد. البته برای همسران بچههای بند هم هدیههایی میساختم تا با این کار خوشحالشان کنند.» مکثی میکند و ادامه میدهد: «هر وقت کارهایم را میبینم که خانوادهام یا دیگر زندانیها نگهشان داشتند و هنوز هم گاهی به خاطر این هدایا از من تشکر میکنند، به خودم میبالم که توانستم لبخندی هرچند کوچک بر لب خانوادههای زجر کشیدهمان بنشانم.»
این هنر از قدیمیها به زندانیان جدیدی که مستعدند منتقل میشود و خیلیها در این کار استاد شدند؛ از جمله همان هوشنگ رضایی، یا «حسین مردانی»، ناخدا «حسین ثابت» و «امیرحسین قنبری». ابزار و وسائل این کار جزو اقلام ممنوعهی زندان هستند و تهیهی آنها به شدت سخت است. «ک» میگوید: «ابزار و وسایل خیلی سخت به دست ما میرسید. از لحاظ مواد اولیه هم که به شدت در مضیقه بودیم. مثلاً در طول 22 ماه حبس من در 350، فقط دو بار نارگیل به داخل بند آمد. آن اواخر به علت کمبود پوست و سمباده، همهی کارهایمان به شدت کوچک شده بودند؛ که البته حسناش این بود که پلاکها ظریفتر و شکیلتر در میآمد و وقتی کار تمام شده را نگاه میکردیم، برایمان لذتبخش بود.»
هنرمند دیگری میگوید: «وقتی یکی از بچهها آزاد میشد، ابزارهایش به بقیه میرسید؛ چیزهایی مثل مغار دستساز و سمبادههای فرسوده. وسایل ما خیلی ابتدایی بود؛ مثلاً با میخ و لولهی خودکار، مغار درست میکردیم. اینقدر مغار توی دستم میرفت و خون سرازیر میشد که شست چپم بزرگتر از آن یکی شده بود! اما میارزید، چون برای خیلی از همبندیها یادگاری درست کردم، برای تکتک اعضای خانوادهام هم همینطور.»
«ح» آهی میکشد و اضافه میکند: «برای تهیهی چسب قطرهای خیلی سختی میکشیدیم. چند وقت پیش توی فروشگاهی دیدم که یک قسمت از ویترینش پر بود از چسب قطرهای. یکهو رفتم داخل تا سه- چهار تا چسب بگیرم، که یادم افتاد دیگر زندانی نیستم! چند روزی است به فکر افتادم که توی اتاقم یک کارگاه کوچک راهبیندازم و به یاد زندان گاهی کار چوب کنم. چیزهایی که در اوین ساختم را جلوی آینهی اتاقخوابم زدم و در واقع دارم با آنها زندگی میکنم...»
هر زندانی، یک عروسک زندانی
«غلامرضا خسروی» یکی از محبوبترین کسانی است که خیلی از زندانیان سابق از او اسم میبرند و علاوه بر اشاره به اخلاقش، از یادگاری ویژهی او میگویند: کلاههای آقای خسروی! این مرد گرچه زیر حکم اعدام است، ولی روحیهی خودش را حفظ کرده و از جینهای کهنه، کلاههای ساده و قشنگی میدوزد که تویشان امضا و قطعه شعری با دستخط خود او دیده میشود.
ساخت دستبند با هستهی خرما (یا اگر پیدا کنند، با هستهی زیتون) یکی دیگر از هنرهای آقای خسروی است. او، «جواد علیخانی» و «جواد لاری» بهترین و ظریفترین زیورها را با هستههای تراشخورده ساختهاند. اما قصهی عروسکهای زندانی هم شنیدنیست. عروسکهایی نخی با لباس راهراه سفید و سیاه، چشمبند زده، و با دستبند سبز. یکی از متخصصان این هنر «هومان موسوی» جوانیست که این روزها در نروژ زندگی میکند. هومان در زندان شیراز به دنیا آمده، پدرش پیش از تولد او اعدام شد و خودش در وقایع سال 88 دستگیر و نزدیک 3 سال را در اوین گذراند. هومان فرصت کافی برای یاد گرفتن هنر کار با نخ را داشته؛ دستبندهای رنگی، انگشتر، گردنبند، تل دخترانه و عروسکهای زیادی درست کرده که حالا به عنوان یادگار روزهای زندان در خانههای تمام زندانیان پراکندهاند.
او میگوید: «این هنر را از قدیمیهایی مثل مهدی ساداتشریف یاد گرفتم. در زندان خیلی کتاب خواندم و تمرین نوشتن میکردم، ولی باز انگار روزها نمیگذشتند و با ساختن عروسک و دستبند برای بچههای بند، خودم را مشغول میکردم. اینطوری هم به دوستانم یادگاری میدادم و هم ذهنم را سالم نگه میداشتم. سینا ظهیری، محمد پارسا و سروش صفاوردی و... بهترین عروسکسازهای بند بودند و الان نمیدانم بعد از آزادی من دیگر چه کسی برای خانوادهی بچهها یادگاری میسازد.»
در بند زنان هم هنرمند زیاد پیدا میشود. غیر از عروسکهای پارچهای که «مطهره بهرامی» همسر دیگر زندانی اوین یعنی «محسن دانشپورمقدم» میسازد، چشمگیرترین کارها را «مهسا امرآبادی» برای همسر زندانیاش «مسعود باستانی» درست کرده است. مهسا در «بند نسوان» منبتکاری یاد گرفته و اشعاری از شاملو را روی چوب ساخته که بسیار زیبا هستند. «مجید صادقینژاد» (هنرمند نقاش) هم در طول اقامتش در اوین، علاوه بر طراحی لوگوی بند 350، از چهرهی چند نفر از زندانیان سیاسی طراحی کرده است که گویا انتشار نمونههایی از این نقاشیها در سایتهای خبری، باعث اعمال محدودیتهایی برای این دانشجوی هنر شده است. «شهرام الیاسی» (زندانی کرد) هم مدتی در اوین و حالا در زندان رجائیشهر به منجوقدوزی مشغول است. کراوات معروفِ قاسم شعلهسعدی - که هنگام ثبتنام برای کاندیداتوری ریاست جمهوری، به گردن آویخته بود- از جمله کارهای شهرام است. پشت این کراوات عبارت «بند 350 اوین» و بالای آن سه رنگ پرچم ایران و یک ترازو (نماد قانون و عدالت) منجوقدوزی شده.
تولد روی دار؛ یادداشتی از هومان موسوی
هومان موسوی (زندانی سابق بند 350 اوین)
ما در زندان برای گذراندن وقت و ضمناً چون نمیخواستیم به خانوادههایمان فشار مالی بیاید، برای کسب درآمد، کار میکردیم. قیمت عروسکهایی که میساختیم به نسبت سایزشان، از 5 تا 20 بسته سیگار «مگنا» بود. تل دخترانه هم از 5 تا 10 بسته. چون در زندان اجازه نداشتیم پول نقد داشته باشیم، پول رایج در بند، سیگار مگنا بود؛ که آنوقتها حدوداً هزار تومان قیمت داشت.
مهمترین معضل این کار، کمبود نخ بود. نخ خیلی سخت وارد بند میشد و اکثر مواقع به محض ورود نخهای باکیفیت به فروشگاه، تمام دوکهایش توسط گروه خاصی از زندانیان تمامیتخواه (که همه میدانند در مورد کدام طیف سیاسی حرف میزنم) خریداری میشد. آنها زیاد پول خرج میکردند و کارمند فروشگاه گوشبهفرمانشان بود... بعد ما باید التماس میکردیم تا چند قرقره نخ از آنها بگیریم و برای خودشان ببافیم! دوست دارم اینها گفته شود تا همه بدانند ما چه کشیدیم.
گاهی پیش میآمد که رئیس بند همکاری میکرد تا چند قرقره نخ برای بچههایی که جز ساختن دستبند و عروسک منبع درآمدی نداشتند، به داخل زندان بیاید. البته این افراد شاید 3 یا 4 نفر بودند؛ من، ناخدا ثابت، خلبان عباسی و روحالله میرزاخانی. یا هوشنگ رضایی دوست محکوم به اعدام ما، با پوست نارگیل (که کمیاب هم بود) صنایع دستی بسیار زیبایی میساخت.
سال 90، مدتی فندک (که از لوازم اصلی کار با نخ بود) ممنوع شد. رئیس زندان دوتا فندک به من داد و تاکید کرد که فقط برای عروسکبافی ازشان استفاده کنم، در غیر اینصورت جریمهام میکند!
عروسکها روی «دار» بافته میشد؛ داری درست مثل دار قالی. «رامین پرچمی» هنرپیشهی محبوس در بند، داستانکوتاه زیبایی با همین مضمون نوشته که نام آن را «تولد بر دار» گذاشت و به من تقدیم کرد؛ چون پدر و مادر من اعدام شده بودند و انگار که خودم هم روی دار متولد شده بودم.
تهیهی دار در زندان تقریباً غیرممکن است و دارها مثل ارثیه، از قدیمیترها به ما ارث رسیده بود؛ در واقع از استاد به شاگرد. من هم کار با نخ و دار را به چند نفر از بچهها آموزش دادم و شبِ آزادی، دار و نخهایم را به آنها دادم.
زندان است و یادگاریهایش؛ چه همین عروسکهای مجسم، و چه آن شکنجهها و زخمهای روحی که بر ما رفت. هنوز هم با دیدن عروسکها بغض میکنم. چشمهایم را میبندم و به پشت میلهها سفر میکنم. درمان کابوس انفرادیهای اوین در این شبها، همین دستبند و عروسکبافتن در دل نروژ است. جایی که به آن تبعید شدهام. گاهی ساعت 2 شب بیدار میشوم و تا گرگومیش صبح، میبافم و میبافم و خاطرات را مرور میکنم. دلتنگ اوین میشوم، دلتنگ زندان، زادگاهم...
راستی، تیغ و شانه هم از ابزار کار ما بود. تیغ را از ژیلتهای کهنه جدا میکردم و شانه هم جزو ارثیهام بود! حالا در نروژ از بهترین ابزار و نخها استفاده میکنم و عروسکهای زندانی با لباسهای راهراه و چشمبند و دستبند سبز میبافم. سبزِ برانداز، نه سبزِ دروغ و منفعت. سبزِ انقلاب و نه سبزِ اعتدال.
نمیفروشم، فقط میبافم. هدیه میکنم به دوستان نروژیام در عفو بینالملل. فلسفهی عروسکها را که برایشان میگویم، ذوق میکنند. اما ذوق ندارد، گریه دارد، غم دارد... هوای اوین غصه دارد، هواخوری اوین بغض دارد، و آنها نمیدانند. فقط میخندند و تشکر میکنند...
وقتی میگویم که 7 ماه انفرادی بودم و با هستهی زیتون گردنبند میساختم، برایشان باورکردنی نیست. ولی برای خیلی از جوانهای ما جزئی از زندگی و سرنوشتشان است.
گزارش هنرمندان اوین را با قطعه شعری از «مجید اسدی» (دانشجو و نوازندهی موسیقی سنتی) به پایان میبریم:
«بیا و شکایت نکن!
سنگ را بردار و دلت را بگذار بتپد
و قرص ماه را
با یک لیوان آب خنک سر بکش
جمجمه فرتوت و عصای شکسته
کفش سوراخ و پای زخمی
همه را فراموش کن
سنگ و قرص ماه و برکه
و دلی که میتپد
.
سقف شب اگر سیمانی است
ولی در قاب برکه چروک خواهد خورد. –
اوین/ تیر 91»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
پایداری راد-مردانه قهرمانی نـَستوه که به سـیره و سـیرت، از تخمه سـیاووشان است
...............................
داستان ِحـشمت الله طـبرزدی مشابهت دارد با ابر-انسانی که نیچه وی را تجـسُم ِاراده در تاریخ برای تحقق آرمانشهری برمی شمارد که پس از مرگ خدا؛ آدمیان برپائی اش را در زمین پـی گرفتند.
توهمی از این دس ت و مـَنشی اینچنین پـُر صـلابت همانا جنونی ست که مخاطرات چالشگری در برابر استبداد را برنمی تابد. شـاکله ای از این دست، مرز های عینیت را درمی نوردد تا که شاید سیلاب اراده؛ ناهنجاریهای زمانه را لایروبی کرده؛ واهمه را زدوده و کاری کارستان صورت تحقق یابد.
برای ِپشت سر گذاشتن غرقاب های فروکـِشنده این دوران محنت، ما را به چنین وهمـّی که به بلوای واقعیت زهرخند زند؛ بـس نیاز است. کـَمـَر همـت بربست باید تا در مـُلتقای آسمان و دریا؛ انسان در گستره افق باشد که ساکن شود. ... بیشتر