درهفت سالی که ازعمر جايزههای سينمايی آسيا- اقيانوسيه (APSA) میگذرد هميشه دستکم يکی از نمايندگان سينمای ايران جايزهای به خانه برده است. دیشب 21 آذرماه (12 دسامبر) تالار مرکزی شهر بريزبن استراليا ميزبان هفتمين دوره APSA بود و سينمای ايران از جايزههای اين دوره هم بینصيب نماند.
جايزه يونسکو نصیب فيلم «حوض نقاشی» به کارگردانی «مازيار ميری» شد و «نگار جواهريان» که با چارقدی الهام گرفته ازسبک پوشش زنان قاجار در مراسم حضور داشت، جايزه را دريافت کرد. «حوض نقاشی» که داستان يک زوج عقب مانده ذهنی را روايت میکند، درسی و یکمین جشنواره فیلم فجرنامزد دریافت دو جایزه در رشتههای بهترین بازیگر نقش اول زن (نگار جواهریان) و بهترین فیلمبرداری (محمد آلادپوش) بود اما همزمان، در صدر آرای تماشاگران قرار گرفت و دو سيمرغ برای بهترين فيلم از نگاه تماشاگران و بهترين طراحی صحنه و لباس (آتوسا قلمفرسايی) برای سازندگان آن به ارمغان آورد.
در پايان مراسم به نگار جواهريان گفتم:
لباس زيبايی پوشيده بوديد، طرح آن از کجا آمده؟
- راستش من هم خودم از اين که اين لباس اين قدر خوبه، خيلی خوشحالم. اين لباس رو «مهرنوش شاهحسينی» طراحی کرده که يک توليد تجاری خاص داره به نام «سها ديزاين». کاری که روی لباس کرده خيلی جذابه. من هميشه کارهاش رو دنبال میکردم و دوست داشتم لباسهاش رو بپوشم. بعد فکر کردم ترکيب حجاب با آن چيزی که برای جشنواره اعلام شده بود که بايد لباس رسمی مشکی باشه چه جوری ميشه. من به جشنواره دهلی که در آن هم جايزه گرفتم، نرفتم و نمیدونستم بايد چه طور لباسی برای اين جور مراسم داشته باشم. از مهرنوش خواستم لباس رو برام طراحی کنه و نتيجه همينی شد که ديديد. از بستن چارقد هم خيلی خوشحال بودم. پارچهاش کار دست زنان «قشمه» است و اسمش «خوسدوزيه» و نتيجه کار تحقيقی «ساناز نتاج بوده» که اين پارچه رو پيدا کرده. به هر حال ما هنوز لباس رسمی نداريم.
خوب بگذار از همين لباس و چارقد برويم به توصیفی که درباره نقشهای نگار جواهريان شنيدم. اين که انگار در فیلمهایی که از او میبينيم، هميشه آدمِ غصهخورِ خانواده یا خواهر غصهخور و سنتی خانواده است؛ مانند «يه حبه قند». خودت علاقهمند بودی که چنين نقشهایی داشته باشی؟
- حالا در «يه حبه قند» به طور خاص، شمايل يک خواهر غصهخور خانواده را بازی نمیکنم ولی متوجهام که درباره معصوميتی حرف میزنيد که خيلیها به آن اشاره میکنند و خيلیها هم انتقاد دارند که اين زيادی است که آدم در چند فيلم، نقش يک آدم مريض و معصوم را بازی کند. ولی من فکر نمیکنم اين گونه باشد چون از دوازده، سيزده سال قبل که کار روی صحنه را شروع کردم، خيلی از کارهایم ديده نشدهاند؛ برای نمونه، در فيلم «تنها دو بار زندگی میکنيم»، به دليل اين که اکران خيلی محدودی در ايران داشت، حتی دوستان نزديک من هم موفق به ديدنش نشدند؛ يا فيلمهای «رضا کاهانی» که کمتر ديده شدهاند. به نظرم آدمها دوست دارند اين شمايل معصوميت را در بازی من ببينند و تصويرهای متفاوت با آن را ناديده بگیرند. مثل اين است که عادت کردهايم همه چيز را سادهتر کنيم که قابل فهمتر شوند. بنابراين، تماشاگر دوست دارد بازيگرها را با صفات مشخص بشناسد.
يعنی تصويری که از شما به جامعه شناسانده شده، بيشتر تصورات مخاطبی است که از اکران محدود فيلمها به اين نتيجه رسيده که هميشه نقشهای غمگسار را بازی میکنيد؟
- فکر میکنم همين باشد. اين شمايلسازی از ذهن جامعه توليد ميشود و نه لزومأ از کارهای سينمايی من؛ برای نمونه، من در چند سال گذشته با «اميررضا کوهستانی» که کارگردان فوقالعادهای در تأتر ايران است کار کردهام و در تأترهای او مثل «17 دی کجا بودی»، نقش زنی را بازی کردم که میتوانيد جزو شخصيتهای منفی محسوبش کنيد. در «ايوانف» چخوف هم نقش زنی را بازی کردم که ايوانف به خاطر او، از زنش جدا شد و همين سبب شد که زنش بميرد. در«ديوار چهارم» هم همينطور. ولی کسی آنها را به ياد نميآورد.
پس به نظر شما، جامعه دوست دارد يک نقش معصوم در شرایط پر زد و خورد امروز هم ببيند.
- درست است. شبيه به تعزيه است. فقط هم شامل حال من نميشود. ولی اين انتخاب من نيست که هميشه معصوم ديده شوم. ترجيح من اين بوده که نقشهايی را بازی کنم که به خاطرش بدوم، از خودم خرج کنم و خودم را ارزیابی کنم. ولی ممکن است مانند «اينجا بدون من»، «طلا و مس»، همين «حوض نقاشی» و يا مثل فيلم اول بهرام توکلی، «پابرهنه در بهشت»، نقشها نزديک به هم بودهاند. اما اين گونه نبوده است که من فکر کنم اين فيلمها را بازی نکنم و بروم دنبال نقشهای متفاوت بگردم که از من بيشتر خوشتان بياید. مگر در طول سال چند تا فيلمنامه خوب نوشته ميشود و چند تا از آنها به شما پيشنهاد ميشود و اصلأ،چند تا به سن و موقعيت شما میخورد و چقدر حق انتخاب داريد؟ با تمام اينها، من سعی کردم فيلمهايی را بازی کنم که بتوانم خودم از آنها دفاع کنم.
میدانم که همراه با «ترانه عليدوستی»، نامزد بازی در«من ترانه پانزده سال دارم» بودی. دوست داشتی به جای ترانه عليدوستی نقش آن دختر طغيانگر را بازی میکردی؟
- خيلی جالب است که اين را میدانيد. يعنی ديگران کمتر يادشون هست که آن فيلم، اولين فيلمم بود و خيلی دوستش دارم. خب، فکر میکنم درسن و سالی بودم که باختن در آن رقابت برایم موضوع مهمی نبود. دروغ است که بگویم هیچ ناراحت نشدم ولی آن دوران احساس اين که بدوم تا به يک جايی برسم را نداشتم. هنوز هم ندارم. آن زمان میگفتم دارم مدرسه ميروم، آن نمايش را هم بازی میکنم؛ مثل آدمی که سفر میکند و دو طرف جاده را میبيند، خوشحال بودم.
البته شما و ترانه عليدوستی يک بار ديگر هم برای نوشتن يک اعتراض همراه شديد؛ پاسخی که برای «فرجالله سلحشور» نوشتيد به نظرم نوشته قابل توجهی بود.
- حملهای که به بازيگران زن در سينمای ايران شد را نبايد خيلی گسترده ببينيم. يک آدمی يک حرفی زد وعده زيادی در مقابل او ايستادند. اصولأ مايل بودند که اين حمله و دفاع مدام رخ دهد و همينطور ادامه پيدا کند. به هر حال تاسفآور است. آن قدر حرف بیارزشی بود که بايد گفت يک آدمی همينطوری يک چيزی گفته است.
درباره توليدات سينمای اين روزهای ايران چه فکر میکنی؟
- ببين ما همانطوری که درباره تاترمان تاريخ عميق گستردهای نداريم، درباره سينما هم نداريم. در نقاشی که اين تاريخ را داريم، باز از دوران قاجار تادوره مدرن يک حفره هست. يعنی انگار کارهای مدرن و پست مدرنی که اين روزها انجام ميشوند، روی هيچ بنا شدهاند. هيچی زير پایشان نيست، آن هم با تاريخی که در نقاشی داريم. ولی در سينما و تاتر ما همان عقبه را هم نداریم. تاريخ سينما و تاتر ما خيلی هم دور نيست. اين گونه که نگاه میکنيد، میبينيد همين قدری که هست هم خوشحال کننده است. فکر کنيد در همين هشت سال گذشته که سقوطی بود در همه چیز و نه فقط سينما، کارهای خوبی هم انجام شده است.
آیا جزو آون گروهی هستی که معتقدند محدوديت در سينمای ايران باعث رشد آن شده است؟
- به تاريخمان که نگاه میکنم اصلأ دوران بدون محدوديت را نمیشناسم. يعنی نمیدانم اگر محدوديت نباشد، چه ميشود. برایم يک جهان کاملأ ناشناخته است. حتی نمیتوانم ستايشش کنم چون نمیدانم چگونه شرايطي است ولی میتوانم بگویم درهمين سينمايی که داريم و در آن آدمهایی مثل کيارستمی، فرهادی، مهرجويى و چند نفرديگرهستند، در نسل جوان كارگردانها شاهد فيلمهاى خوبی هستيم و من از داشتن همين سينما خوشحالم. وقتی به سينمای بدون تاريخ خود نگاه مىكنم، ازهمين سينمايی که به سختی دارد رشد میکند ولی به هر حال آن را داريم هم خوشحالم.
به عنوان مخاطب آثارهنری که به هرحال درمعرض توليدات داخل و خارج کشور قرار میگيری، مثلأ موسيقی، نظرت درباره کيفيت آثار هنرمندان ایرانی در داخل و خارج از کشور چیست؟
- درمورد موسيقی میتوانم به طور قطع بگویم که اين روزها به هرموسيقی خوبی که گوش دادم، اثری بوده که در داخل توليد شده است. البته سالهاست که برای من اين گونه بوده ولی الان که دارم مرور میکنم، به نظرم میرسد درنقاشی و ادبيات هم همينطور است.
يعنی به خودت نميگویی بايد به خارج از کشور بروم که در معرض کارهای با کیفيت هنری باشم؛ مثلأ مهاجرت کنی مانند گروهی از هنرمندان که ديگر خسته شده و رفتهاند؟
- فکرمیکنم بعضى از هنرمندانی که نياز داشتند از ايران مهاجرت کنند الان دوست دارند برگردند. نمیدانم، شايد اصلأ موضوع درخود مهاجرت است و ربطی به ماجراهای ما در ايران و مسایل اجتماعی و هنری نداشته باشد. ولی درباره خودم میتوانم بگویم من سال 2009 حدود 5 ماه از ايران رفتم. میخواستم لندن زندگی کنم. دوران خیلی استثنايی در زندگي من بود ولی نتوانستم بمانم. شايد يک روزی بتوانم.
يعنی از نظر فکر و خلاقيت دچار مشکل شدی و برگشتی؟
- نه. اين طوری نبود که فکر کنم دوری از وطن باعث شده الکن شوم. میتوانم تصورکنم که شايد در درازمدت به آن دچار میشدم ولی اين موضوع خيلی شخصي است چون من کسانی را میشناسم که بيرون از ايران هم خيلی خوب کار میکنند؛ نمونه آن گلشيفته است. مگرگلشيفته الان بد کار میکند؟ قضاوت نمیکنم ولی دارد کار میکند و همان کاری را که درايران هم به خاطرآن تقدير شده بود حالا در مقياسهای ديگری دارد انجام ميدهد. فکر میکنم زور من که اکنون 31 سالم است به حل مشکلات آنجا برسد. يک وقتهايی هم نااميد ميشوم ولی نااميدی مال همه است. بعد آدم دوباره بلند ميشود و کار میکند. فعلا انتخابم اين است که در کشورم بمانم و کار کنم ولی ممکن است همان داستانی باشد که «هرکسی چيزی بگوید وبعدها از گفتن آن پشيمان نشود، آدم احمقي است». بگذار بگویم حرف قطعی نمیزنم، الان فکرم اين است که آن جا باشم و کار کنم.
اين روزها چه کاری در دست داری؟
- آخرين فيلمی که کار کردم و نامش هم «ملبورن» است الان در مرحله تنظيم موسيقي قرار دارد. اين جديدترين کاری است که تمام شده؛ اولين کار «نيما جاويدی» به عنوان کارگردان که خودش هم فيلمنامه را نوشته است. «پيمان معادی»، «مانی حقيقی» و «الهام کردا» در آن بازی میکنند. فيلم خوبي است. بقيهاش هم در حال خواندن چند فيلمنامه هستم.
عکاس: مانا صلصالی
عکسهای اختصاصی «ايران واير»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر