اتوبوس از کنار اقیانوس خروشان میگذشت؛ در یکی از جنوبیترین نقاط زمین. آن پایین نقشه، جایی که قاره شبیه یک خنجر داغ، یک تیزی بران، در آب فرو میرود. جایی با فاصله بیش از ده ساعت پرواز از وطن، توقفی در فرودگاه دوحه، تعویض، و حدود هشت ساعت پرواز بیوقفه به مقصد؛ فرودگاه ژوهانسبورگ، آفریقا.
اتوبوس مسیر خودش را میرفت در یک روز آفتابی آفریقایی. آن طرف، آب بود، آبی درخشان. موج آب پرشور میزد به ساحل و از صدای برخورد آب، تن جزیره یخ میبست. فوج مرغهای دریایی بر فراز صخرههای سیاه توی آب در دوردست پیدا بود.
جزیره خالی از ساکنه، مرموز و بی حرکت است. چه چیزی در جهان اسرارآمیزتر از یک جزیره آفریقایی خالی از سکنه وجود دارد؟ تنها مانده میان آب با با سینه ای لبریز از سرگذشتهای حیرت آور مسحور کننده؛ گیرم نه چندان مسرت بخش. جزیره خالی از سکنه یعنی من اینجا و در قلب یک اتفاق باورنکردنی ام و اینجا جایی است که می تواند لوکیشن «شاتر آیلند» باشد یا جایی که جی.جی آبرامز از درون جعبه سیاه اسرارآمیز قوه تخیلش Lost کلید بزند.
پنگوئنهای آفریقایی به شگفتآورترین و باورنکرنی وضع، زیر آفتاب جزیره از جلوی اتوبوس میدویدند و راهنمای تور میکروفن به دست، همان ژستهای معمول راهنماهای تور را داشت. اتوبوس ما را به قلب حادثه هدایت میکرد و آنجا جایی بود که میتوانست شروع توضیح تاریخ مبارزه و رهایی مردمی باشد. مرکز حادثه آنجا بود که در آن نقطه جنوبی پرت که حالا در فهرست میراث فرهنگی یونسکو و آفریقای جنوبی خودنمایی میکند، یک قلب عاشق بزرگ پشت میلههای آهنی زده و یک نفر با امید و هراس، به زحمت و شکر، سالهای تاریخی بسیاری را دوام آورده بود.
اینجا جزیره روبن، سلول نلسون ماندلا.
اتوبوس وارد محوطه شده. انگشت اشاره راهنمای تور دهانه غاری را که ماندلا و همرزمانش، سالیان سال از آن به عنوان مدرسه و توالت همزمان استفاده میکردند، نشانه میرود؛ جایی که میشد برای دقایقی از کار شاق روزانه مهلت گرفت تا با آمیختهای از ترس و ماجراجویی، زندانیان باسواد بتوانند خواندن و نوشتن بیاموزند به بیسوادها. و برای این آموختن در سکوت، روشهای نوآورانه بیافرینند و هر روز خطر کنند. ماندلا و مردانش از محل دفن و مدفوع، مدرسه ساختند و از یکی از ناعادلانهترین نقاط زمین، به همین شیوه استقامت نوآورانه، جایی که قابل زیست باشد و مردمانی که حالا کمتر مورد تبعیضاند یا لااقل نه به اندازه و شیوه پیشین. میان این غار تا خیابان پردرخت آرامی در ژوهانسبورگ که ماندلا بدون تدبیر امنیتی ویژهای و تنها با دو مامور آرام ایستاده در سایه کنار در، سالهای آخر عمرش را میگذراند، یک عمر نبرد نشسته است. همچنین در فاصله تبدیل شدن جزیره پرت دهشت با ردیف ردیف زندان با درجه امنیتی مختلف به این نقطه زیبای توریستی زمین، درخشان با پنگوئنهای عجیب دوندهاش.
منطقه زمینش نمکی است. سنگهای استخراج شده و کنده شده از زمین، سنگ نمکاند و هر بار که کلنگی در این زمین فرو رفته، نمک پا شده و غبار نمک، شده یک لایه روی چشمهایش. ماندلا با چشمهایش به دلیل لایه نشسته غبار نمک، سالیان سال مشکل داشت، سالها جهان را از پشت لایه نمک میدید، کمی اشک و کمی غبار سنگ نمک اما، زمانه اما همان جور نماند، بعدها او چشمهایش را به دست جراح سپرد و بهتر شد و این زمین نمک هم شد نماد، شد تل نمک کنار تصویر که اولین سنگش را ماندلا گذاشت و بعد یکی یکی زندانیان یک تکه انداختند، به نشانه اتحاد.
ماندلا 18 سال آزگار را اینجا گذرانده، 18 سال عمر شیرین از 27 سالی که پشت میله بوده است. جزیره روبن در خلیج میزی (Table Bay) واقع شده. خلیج میزی به احاطه کوههای میزی (Table mountain) اشاره دارد؛ کوههایی که پس زمینه همیشگی شهر کیپ تاون است. کوه بزرگ باشکوه صخره مانند با لایه لایه های مسطح شبیه میز، با جادهای که میپیچد روی تن کوه و از پایین تو را هدایت میکند تا بالا، آن نوک، محل تلهکابین، که میشود از آن فراز، یکی از زیبانرین نقاط جهان را تماشا کرد، ساحل سراسر سفید را، و آرامش اقیانوس آتلانتیک.
جزیره روبن به هلندی یعنی جزیره شیر دریایی چرا که این خلیج زیستگاه شیرهای دریایی است. در قرن هفدهم میلادی استعمار هلندی برای اولین بار این جزیره را تبدیل به زندان کرد؛ زندان شورشیان مستعمرههای هلندی از جمله اندونزی. و پس از استعمار انگلیسیها، جزیره زندانبان شورشیان آفریقای جنوبی شد. جاکوب زوما رییس جمهور فعلی آفریقای جنوبی هم سالیانی را در همین زندان گذراند و البته همین راهنمای تور زندان که ما را به داخل سلولها میبرد نیز خودش از بازماندگان آن دوران است که حالا توضیح رنج همان دوران شده شغلش.
یک جزیره دورافتاده و پرت احاطه شده با امواج خروشان غرق کننده برای زندانبانهای آن دوره هنوز به قدر کافی زندان نبود. همین شد که زندانها در ساختمانهای طولی، در چند ردیف به صورت موازی با درجات امنیتی مختلف ساخته شده بودند. تا سال 1991 زندانیان سیاسی در ساختمانی با بیشترین میزان حفاظت پلیسی و امنیتی به سر میبردند و تا سال 96 هنوز زندانیان با جرمهای غیر سیاسی در ساختمانی با حفاظت امنیتی متوسط نگهداری میشدند. اما زندانی محبوب ما 18 سال در انفرادی بود.
اینجا جایی است که نلسون ماندلا نردیک دو دهه زندگی کرد. گوشه همین سلول کوچک. همینقدر دورافتاده و در غربت. روی آن پتوی زمخت خاکستری، و هر روز برای آزادی سرزمین محبوبش «استراتژی امید» چید تا بازی نرم هوشمندانهاش را در زمین نمادها و با استفاده از «فاکتور انسانی» پیش برد. او همینجا سالها سپری کرد تا صرف بودنش پشت این میلهها، به عنوان نماد فساد دشمنانش، «انزوای اخلاقی» آنها را به عنوان مهمترین عامل و دلیل شکست رقم بزند. ماندلا پشت این میلهها، از پشت پرده غبار نمک مزاحم، جهانی را نظاره میکرد که با حضور او یقینا جای بهتری شد. او با انتظارش پشت این میلهها، بعدها برای بسیاری از جنبشهای مردمی الگوی راهکارهای امیدبخش اخلاق مدارانه شد. سلول ماندلا، آن تل سنگ نمک، و دهانه آن غار در جزیره روبن ماند به نشانه یک پیام بزرگ ساده برای تمامی مردم اسیر دیکتاتوریهای فاسد تا پیام فساد اخلاقی دشمن را با استقامت در زندان و حصر بیواسطه و مستقیم به ضمیر خودآگاه جهانیان ببرند.
*
در کنار تمام آن روز شگفت آور و تجربه تاریخیاش، گفتههای باورنکردنی راهنمای تور و زندانی سابق، یک یادگاری کوچک ماند از جزیره روبن؛ این کلید که شماره سلول ماندلا روی آن حک شده. حالا پس از سالها، در روز مرگ مرد بزرگ، وقتی دیکتاتورها هم به ناگزیر مجبور به ارسال پیامهای تقدیس و تشکر شدهاند، این کلید معنای روشنتری دارد.
غروب شده. وقت بازگشت است و اقیانوس کمی ناآرام است. کشتی منتظر است ما را به کیپ تاون برساند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر