پیراهنهای گلدار، بدنهای چسبیده به تخت، پتوهای مچاله شده، دستهای چروک و رگهای برآمده، همه اینها حکایت روزهای سالمندی است. حکایتی که روزبه روزبهانی، در مجموعه عکس «فراموشخانهای در باغ» به تصویر کشیده است. سوژه جدید نیست، او سراغ سالمندان آسایشگاه کهریزک رفته و عکاسی کرده اما در هیچکدام از عکسها، صورت سالمندان دیده نمیشود. او پیری را در نشانههای دیگری غیر از خطوط صورت و نگاه آدمها یافته و ثبت کرده، نشانههایی که هر کدام تلخی و غم روزگار سالخوردگی را نشان میدهند.
روزبهانی متولد ۱۳۵۹ است، سال هاست عکاسی میکند و نمایشگاه های مختلفی برگزار کرده است. او مدتی است پروژههای عکاسیاش را در صفحه اینستاگرام و فیسبوکاش قرار میدهد تا متوجه شود که آدمهایی که به صورت حرفهای کار عکاسی را دنبال نمیکنند، درباره عکسهایش چه نظری دارند. مجموعه عکس «فراموشخانهای درباغ» در فضای مجازی مورد تحسین مخاطبان قرار گرفته است. روزبه روزبهانی به تازگی چند عکس از بیماران بیمارستان روانی امین اباد به اشتراک گذاشته، عکسها، پرترهای از صورت بیماران هستند که جای چشمان شان، ایکون های معمول در چت روم ها، نشسته است. گفت وگو با روزبه روزبهانی حول محور این دومجموعه عکس میچرخد.
سوژه کهریزک برای عکاسی، کهنه نیست؟
خب! «کهریزک» پروژهای بود که قرار بود تبدیل به کتاب شود. یک سری از عکاسان را برای این پروژه دعوت کردند و به من هم گفتند. تقریبا ده جلسه برای عکاسی رفتم اما دو جلسه اول را اصلا عکاسی نکردم. سعی کردم با محیط وسالمندان ارتباط برقرار کنم. جلسه سوم چند ایده به ذهنم رسید که یکی از آنها، یکی شدن آدمها با تخت و دیوار و زمین و ... بود. انگار یک مقدار از جانشان را به در و دیوار داده بودند. لباس و بدن آدمها که سالخوردگی را به اشیا داده بودند، به تصویر کشدیم. دوربین را از بالا گرفتم که نگاه جامع تری به غمی که در فضا حاکم است، داشته باشم. مجموعه دیگری هم دارم اما هنوز ارائه نشده. در آن مجموعه، تلفیق آدم ها با در و دیوار کهریزک را به صورت دو شات، دوشات نشان میدهم. مجموعه دیگر هم پنجرههای کهریزک است. آنطورکه به نظر من رسید انگار محیط در مقابل نور مقاومت میکند، چون پشت پنجرهها نور بسیار زیادی است ولی داخل اتاقها فضا کاملا تاریک است.
چه موضوعی در کهریزک توجه ات را جلب کرد؟
موضوعی که برای من در کهریزک جذاب بود، هوایی بود که در آنجا استشمام میشد. انگار آدمها به یک هماندیشی رسیدهبودند که آنها را به سمت مرگ سوق میداد. میدانم که این موضوع به فرهنگ ایرانیها برمیگردد و آدمها وقتی در سالمندی از خانواده جدا میشوند، حتی در بین همسالان خود هم احساس تنهایی دارند اما فکر میکنم این تنهایی، یک غم مشترکی بین آنها به وجود آورده. شما وقتی وارد کهریزک میشوید، این موضوع را به راحتی حس میکنید و نمیتوانید این آدمها را منفک از هم ببینید. انگار توده یکپارچهای از انسان هستند که با هم در آنجا نفس میکشند.
چرا در بیشتر عکسها روی دست سالمندان فوکوس شده؟
شاید به دلیل درگیری ذهنی خودم با دستهاست. چون آدمها را با دستهایشان در ذهنم آنالیز میکنم. دستها و چشمها به نظرم اعضای مهمی هستند. چشمها تاریخ را مرور میکنند و دستها اقدام میکنند، برای همین آدمها و دستان شان همیشه برای من جذاب بودهاند و این در عکسهایم تسری پیدا کرده. در واقع وقتی این دستهایی را که توان ندارند و روی بدنها افتاده و یا دچار لقوه شدهاند، میدیدم با خودم فکر میکردم، حتما زمانی این دست ها را روی زانو گرفته اند و کاری را شروع کردهاند، فکر میکردم لابد با همین دستها تن کسی را که دوست داشتهاند، لمس کردهاند و یا شاید کاری انجام دادهاند که بعد پشیمانی داشته و...در واقع داشتم یک نوعی جان پنداری میکردم، نسبت به این دستها و به نظرم بی تفاوتی این دستها، مثل بیتفاوتی خود آن آدمها نسبت به زندگی بود.
تاثیرگذارترین تصویری که در کهریزک دیدید، چه بود؟
من وقتی آدمهای سالخورده را میدیدم اصلا ناراحت نمیشدم. در ذهنم همین که این آدمها تا اینجا زندگی کردهاند، برایم حتی حسادت برانگیز بود اما در قسمت بیماران ام.اس حالم خیلی بد شد و اصلا نتوانستم از ان بخش عکس بگیرم. رفتیم عکاسی را شروع کنیم وارد دومین اتاق که شدم یک پسر جوان سی ساله را دیدم که بر اثر بیماری ام.اس تمام بدنش فلج شده بود و فقط یک دستش کار میکرد، در همان لحظه با همان یک دست داشت صورتش را میتراشید. این صحنه یک حالت گروتسک مبارزه بین از بین رفتن و زندگی را نشان میداد و باعث شد خیلی حالم بد شود. دوربین را خاموش کردم و از آن بخش هیچ عکسی نگرفتم اما این تصویر تا چند روز در ذهنم میچرخید.
پروژه دیگری هم گویا دنبال می کنید درباره یک بیمارستان روانپزشکی ...
بله، از طریق یکی از دوستانم که قبلا فیلمی مستند درباره این بیمارستان روانپزشکی ساخته بود، رفتم آنجا. پروژه ترکیب عکس و فیلم و صداست و قرار است عکسها تا آخر سال در نمایشگاهی روی دیوار برود. من نمونههایی از عکسها را در فضای مجازی قرار دادم که برخورد کسانی را که مخاطب جدی عکاسی نیستند، ببینم. واکنش و نگاهی که در فضای مجازی نسبت به این عکسها به وجود آمد، برایم واقعا غیرمنتظره و فراتر از حد انتظار بود.
در عکسها به جای نی نی چشمان افراد از ایکونهای فضای مجازی استفاده کردهاید. چرا؟
من خیلی سال است که در فضای مجازی حضور دارم. همیشه به این موضوع فکر میکنم که ارتباط رو درروی بین آدمها مدام در حال کمتر شدن است و بیشتر به حالت چت و به شکل آیکون درآمده. مثلا وقتی خبر فوت مادر دوستمان را میشنویم و تسلیت میگوییم از یک آیکون غمگین هم استفاده میکنیم. ما برای بیان احساسات مان از اینها استفاده میکنیم و آیکونها به شکل جدی وارد زندگی ما شدهاند. وقتی داشتم از این بیماران عکس پرتره میگرفتم، متوجه شدم در چشمان شان به دلیل استفاده از داروهای آرامبخش، هیچ چیز مشخص نیست اما قطعا پشت این چشم ها احساساتی وجود دارد، امکان ارائه آن را نداشتند. هم وقتی پشت صفحه کامپیوتر یا موبایل در حال تایپ کردن هستیم، امکان ارائه احساسمان را نداریم و از آیکون استفاده میکنیم، درست مثل آنها.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر