در روزهای یازدهم تا سیزدهم اکتبر در شهرِ کلن آلمان، فستیوالِ موسیقی «ایران: آوای امروز» در سه بخش اجرای موسیقی، اکران فیلم و نمایشگاهِ عکس برگزار شد. این برنامه فرهنگی که نتیجه همکاری گروه ایرانی - آلمانی دیوان، فیلارمونی کلن و آکادمی موسیقی کلن بود، با استقبال نسبتا خوب آلمانی ها مواجه شد.
روز اشک و صلح
در نخستین روز این فستیوال، ابتدا شاهرخ مشکین قلم همراه با گروه باربد هنرنمایی کرد. او با آهنگ های فولکلور ایرانی رقص سنتی ایرانی و رقص مدرن را در آمیخت. در میان برنامه، شاهرخ مشکین قلم شعر باور سیاوش کسایی را دکلمه کرد و از ابتدای شعر آنجا که میگوید "آخر چگونه گًل خس و خاشاک میشود؟" صدایش با بغض همراه شد و با به پایان رسیدن شعر، اشک اش جاری شد.
وقتی بدون فاصله پس از این دکلمه آهنگ "ایرانای سرای امید" از گروه باربد اجرا شد، میدیدم در کنارم کسانی را که خیسی صورتشان را از اشک پاک میکنند. بعد از این اجرا، نوبت مامک خادم رسید. او که اجرایش تحسین تماشاگران را بر انگیخته بود، در پایان کنسرت خود از صلح سخن گفت: من از نوجوانی ایران را ترک کردم، میتوانم بگویم عمر زندگی من در خارج از ایران بیش از داخل ایران است اما بی نهایت احترام قائل هستم برای ایرانیها و برای فرهنگ ایرانی، گرچه در اخبار تمام دنیا ایران تاریک نشان داده میشود اما ما ایرانیها نه تروریست هستیم و نه انسان های بدی هستیم، ما مردمانی پیرو صلح هستیم.
بندری لندنی
دومین روز فستیوال پر سر و صداترین روز آن بود، در ابتدا گروه شنبه زاده با رهبری سعید شنبه زاده برای اولین بار به سالن فیلارمونی کلن موسیقی بندری آورد. شنبه زاده در آغاز کنسرتش گفت: معمولاً خوانندهها ی ایرانی صحبتهای ابتدای برنامه خود را با یک بیت شعر آغاز میکنند. از زمانی که ما را به این کنسرت دعوت کردند من به دنبال شعر مناسب امشب بودم تا سرانجام این شعر را انتخاب کردم "توانا بود هر که دانا بود" و از این لحظه تا پایان کنسرت سعید شنبه زاده سالن فیلارمونی کلن پر بود از خواندن و رقص و شادی.
گروه بعدی گروه عجم بود که از لندن میآمدند. گروه عجم سن فیلارمونی کلن را تبدیل به گود زورخانه کرد و در میان آن معرکه گرفت. آخرین کار گروه عجم آهنگی بود بندری درباره شهر لندن که با عذرخواهی از سعید شنبه زاده آغاز شد. پس از اتمام کار گروه عجم، تماشاچیان باید خود را به سالن دیگری در شهر کلن میرساندند تا بتوانند کار گروه نیوش را ببینند، سالنی که مناسب موسیقی راک باشد.
گروه نیوش که برای اولین بار از سه تار، سه تار الکتریکی ساخت و از صدای قلم نی به عنوان یک ابزار موسیقی استفاده کرد در این کنسرت نوعی از موسیقی را به مردم نشان داد که پیش از آن تصوری دربارهٔ آن نبود.
یک روز رویایی و شلوغ
روز پایانی فستیوال «ایران: آوای امروز» با برنامهٔ محمد رضا مرتضوی آغاز شد. وقتی که انگشتان این نوازنده سازهای کوبهای روی سازش بازی میکند، به ندرت می شود حرکت آنها را تشخیص داد. مرتضوی سی تکنیک هنرمندانه ضرب و انگشت را ابداع کرده و با استفاده از آن و ریتم های تندش شنونده را به وجد میآورد. چنانکه قطعه پایانی اجرای او را تماشاچیان ایرانی و آلمانی با رقص همراهی کردند.
وقتی کنسرت مرتضوی تمام شد، در راهروهای خروجی از پچپچ آلمانیها میشنیدی که فکر میکنند نخستین بار است که در سالن فیلارمونی کلن مردم میرقصند.
برنامه بعدی پدرام درخشانی بود، او موسیقی ایرانی را به راک و جاز افزوده است و برای ارائه ی اثرش از سنتور و ترکیبی از سازها ی غربی و شرقی استفاده میکند. وقتی که درخشانی پایش را روی سن فیلارمونی کلن گذاشت، گفت: از زمانی که به این فستیوال دعوت شدهام و عکس های این سالن را دیدهام، برای چنین شبی رویا پردازی کرده ام.
در بخش موسیقی راک، گروه پالت برای اختتامیه فستیوال، اولین کنسرت خود را در خارج از ایران برگزار کرد. کنسرت این گروه جوان پرطرفدارترین کنسرت فستیوال بود.
روایت آلمانی از موسیقی ایرانی
با وجود ۲۰ هزار ایرانی در شهر کلن، نیمی از سالن فیلارمونی کلن هم در برنامهها پر نمیشد و در میان تماشاچیان نیز، حضور آلمانیها از ایرانیها پر رنگ تر بود. در این سه روز در فاصلهٔ کنسرتها در سالن فیلارمونی شهر کلن، فضایی برای تبادل نظر و گفت و گو اختصاص داده شده بود. در خلال این گفت و گوها، زوج های آلمانی بارها تاکید می کردند که این فستیوال نگاه آنها را از کلیشهای که درباره موسیقی ایرانی در سر داشتند تغییر داده است. خانومی آلمانی که فارسی را بسیار خوب صحبت میکرد میگفت: حالا میفهمم که موسیقی ایرانی، فقط موسیقی لوس آنجلسی و یا چهچهِ سنتی نیست؛ ایران موسیقی هم دارد که من دوست دارم به آن گوش دهم. آقایی دیگر گله میکند که ایرانیها برای شنیدن موسیقی خوب پول نمیدهند و وقتی با برخورد همسر ایرانیش مواجه میشود که گروه دیوان یک گروه تازه کار است و مردم هنوز آن را خوب نمیشناسند و به این دلیل است که سالن ها پر نمیشود؛ میگوید: نه! تا حالا بارها پیش آماده است که من سوار تاکسی بودهام که راننده ایرانی بوده و راننده برای من از گروه دیوان صحبت کرده است. این بار بانو کوتاه میآید و میگوید: خوب هشت تا کنسرت در سه روز برای خیلیها گران می شود.
چند مرد و زن ایرانی و آلمانی با هم گپی میزنند، آلمانیها معتقدند که روی دیگری از موسیقی را شناخته اند، اما این نقد را هم دارند که برخی گروهها سر و صدایشان برای گوش آنها زیاد و شلوغ بوده است. یکی از آقایان که ۳۸ سال است در شهر کلن زندگی میکند، میگوید: من فکر میکنم مهترین چیز این است که اینگونه کارها پلی است برای من، از ایرانِ ۳۸ سال پیش تا امروز. مرد دیگری که ۵۲ سال است خارج از ایران زندگی میکند با او موافق است و میگوید: این پل نه فقط برای من است که برای فرزندان من هم هست. این پل کسانی را که خارج از ایران بزرگ شده اند و ایران را تنها از طریق پدر و مادر و خانوادهٔ خودشان میشناسند به بطن جامعه ایران میبرد و نشانشان میدهد که موسیقی ایرانی تنها همان چیزهایی نیست که در خانهٔ پدری شنیده اند و نشانشان میدهد که هم سنّ و سالهای آنها در ایران چه گوش میدهند.
موسیقی زیرزمینی، فیلم و روایت دو کارگردان
یکی از بخشهای فستیوال موسیقی اکران فیلمهایی در باره موسیقی بود. در این بخش، فیلم های "نه یک توهم" ساخته ترنگ عابدیان، "کیوسک، قصه نسلی سوخته"، ساخته علامحسنی و "صدای سکوت" ساخته امیر حمزه و مایک لازارز اکران شدند، سه فیلم از قصه موسیقی زیرزمینی ایران با سه روایت مختلف.
"نه یک توهم" ترنگ عابدیان، روایت مشکلات زنی است که در ایران میخواهد بخواند،"سارا"ی داستان او اگرچه از سال ۲۰۰۳ تا پایان فیلم ۲۰۰۸
ترنگ عابدیان در جلسه پرسش و پاسخ پس از فیلم گفت: اتفاقاتی که برای من و سوژه فیلم افتاد بسیار شبیه به هم و به موازات هم بود. سارا سال ها تلاش کرد که بخواند و من سال ها برای فیلمی تلاش کردم که قبل از به اتمام رسیدنش کارگردانی دیگر سوژه را دزدید و فیلمی را در کوتاهترین زمان ساخت و ارائه کرد که من هنوز تمام نکرده بودم.
خانم عابدیان می گوید: ما نباید فراموش کنیم که در جامعه سنتیای بودیم که به سوی مدرن شدن می رود، بنابر این هنوز به ثبات نرسیدهایم و پستی و بلندی ها هنوز وجود دارد. ایران در مسیر مدرن شدن است و من خوشحالم که در این نقطه مهم از تاریخِ کشورم زندگی میکنم. او در پاسخ به بانوی معلول آلمانی که به سارا پیغام می دهد "معلولیت فیزیکی باعث رشد ذهنی و عرفانی می شود" می گوید: معلولیت بخشی از زندگی است، من نمی خواستم آن را پر رنگ کنم.
یکی از مخاطبان ایرانی در نقد فیلم می گوید: در میان ساخته شدن فیلم، دولت ایران تغییر میکند، شما در جریان فیلم به تغییر و بسته شدن فضا و محدودیت ها اشاره میکنید اما به علت آن اشاره نمیکنید. این که علت روی کار آمدن احمدی نژاد است برای یک ایرانی روشن است. اما برای مخاطب غیر ایرانی پوشیده می ماند. عابدیان می گوید: تفاوت آنچنانی با تغییر دولتها اتفاق نیفتاده است. برای من دولت مهم نیست برای من مردم مهم هستند. من میخواهم مردم به آگاهی برساند. بله این فیلم در زمان خاتمی آغاز و در زمان احمدی نژاد پایان یافت، اما من نه از خاتمی ضربه خوردم نه از احمدی نژاد، بلکه از همکاران خودم ضربه خوردم. در برخورد با هنر مشکل فرهنگی است.
آرش سبحانی خواننده گروه کیوسک از ابتدای اکران فیلم خانم عابدیان حضور داشت. فیلم "کیوسک، قصه نسلی سوخته" روایتی است از زندگی آرش و دیگر اعضای کیوسک که او آن را برای چندمین بار با دیگر تماشاچیان می بیند و در جلسه پرسش و پاسخ فیلم به جای علامحسنی، کارگردان فیلم شرکت میکند.
آرش می گوید: من قسمت بزرگی از خاطراتم در ایران بوده است و هنوز نیمی از من ایران است. من میتوانم ایران را حس کنم اما ادعا نمی کنم که نبض تهرانم. آرش سبحانی با اشاره به اینکه در زندگی مدرن امروزه اینترنت نقش بسزایی در نزدیک شدن رابطه ها دارد، می گوید: اما باید فاصلهٔ جغرافیایی را در نظر داشت چرا که در هر حال وقتی که من از بیرون به جامعه نگاه میکنم شاید خیلی چیزها را نبینم یا خیلی چیزها را با زاویه وسیعتری ببینم. او معتقد است قصه نسلی سوخته قصه خیلی از ایرانیها است. اما کیوسک شانس آورد و توانست قصه اش را روایت کند.
او این نقد که گروه کیوسک تغییر و پیشرفتی نکرده و آهنگها و شعرها مثل هم است را نمی پذیرد و می گوید: کیوسک گروهی بود با بلوز و راک اما همان طور که در فیلم هم اشاره می شود موسیقی ما به موسیقی کولیها شبیه است و در شعرها هم با توجه به فاصله جغرافیایی ما با ایران از جزئیات دیگر نمیشود گفت. تا جایی که به ما میگویند دیگر بوی تهران نمیدهید و البته طبیعی است چون دیگر آنجا نیستیم.
آرش سبحانی در پایان جلسه پرسش و پاسخ فیلم کیوسک" قصه نسلی سوخته" با اشاره به اینکه انسان هایی پس از مهاجرت موفق می شوند که خاطراتشان را با خودشان حمل نکنند و به جای در گذشته ماندن به جلو نگاه کنند، می گوید: اما من برای ایرانیها پیشنهاد بهتری دارم، ۶ میلیون ایرانی مهاجر در سراسر دنیا زندگی میکنند اگر همهٔ ما پولهایمان را یکی کنیم می توانم جزیرهای بخریم و در ایرانی کوچک که می سازیم همه با هم زندگی کنیم. با کمی مکث ادامه می دهد: فقط نمی دانم چقدر و تا کی می توانیم همدیگر را تحمل کنیم.
برای دیدن عکسهایی از این جشنواره کلیک کنید
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر