شنیدن و خواندن خبرهایی در مورد خراب شدن بخشی از میراث فرهنگی یا آسیب وارد شدن به طبیعت و محیط زیست برای بسیاری از ما عادی شده است و شاید حساسیتمان را نیز از بین برده باشد. ممکن است در نظر برخی از ما میراث فرهنگی چیزی دور از دسترس باشد که فقط باستانشناسان، حفاظتگران و دانشگاهیان باید در مورد آن نظر دهند، یا برای حفاظت از آن بکوشند. بنابراین، شاید طبیعی باشد فکر کنیم در برابر تخریب و از دست رفتن آن، شهروندان معمولی کاری نمیتوانند انجام دهند. اما شاید در اطراف ما و در همین شهر و خیابانی که زندگی میکنیم بخشی از طبیعت یا بناها و آثاری باشند که باید شناخته و حفظ شوند تا بتوان ارزشهای آنها را به آیندگان منتقل کرد.
مطابق قانون، دولت وظیفه شناسایی، حفاظت و نگهداری از آثار فرهنگی و همچنین محیط زیست را برعهده دارد. در کنار آن دولت باید تسهیلاتی برای آن دسته از شهروندان که از این آثار حفاظت میکنند فراهم کند؛ مانند معافیتهای مالیاتی برای ساکنان خانههای تاریخی و یا تسهیلات سرمایهگذاری در این مناطق. اما در کنار وظایفی که طبق قانون برای دستگاههای دولتی تعیین شده، شهروندان چه می توانند بکنند؟
تا به حال به نقش شهروندانی مثل خود ما در این زمینه فکر کردهاید؟ اصلا اهمیت این ثروتهای فرهنگی و طبیعی را در چه چیز میدانیم؟ آیا آنها فقط به درد موزهها، کتابهای تاریخ و فخر فروختن به دیگران میخورند، یا این که می توانند در ارتقای کیفیت زندگی ما هم نقش داشته باشند؟ منظور ما از میراث فرهنگی چیست؟ ما به عنوان شهروندان ایران یا ساکنان هر نقطه دیگر از جهان از چه راههایی میتوانیم برای حفظ آثار طبیعی و فرهنگی تلاش کنیم؟
منطقی آن است که قبل از بالا زدن آستینها و وارد گود شدن بدانیم چرا و چگونه میخواهیم اثری را حفظ کنیم. این پرسش ساده، نقطه آغاز حرکت و از سوی دیگر نقطه بدفهمیهای ما نیز هست. تاریخ مواجهه انسانها در کشورهای مختلف با مساله میراث فرهنگی نشان میدهد چگونه پاسخ دادن به همان پرسشهای بنیادین، گاه به اقدامات جبران ناپذیری منجر شده است. مثلا نابودی بخش وسیعی از یک محله تاریخی اما فرسوده به نفع دسترسی بهتر و پرجلوهتر دیده شدن یک بنای تاریخی «مهم». یا مثلا کوچاندن اجباری ساکنان محلی که برای سدهها در کنار یک محوطه باستانی زندگی کردهاند، به بهانه کاوشهای باستانشناسی و به اصطلاح منزوی یا «ایزوله» کردن محوطههای باستانی.
میراث فرهنگی قدیم و خاطره های شهری نسل ما
برای بسیاری از ما تکلیف در برابر آثار تاریخی روشن است. محوطههای باستانی و بناهای باشکوه را بی هیچ تردیدی میخواهیم حفظ کنیم و از دولت نیز مصرانه میخواهیم برای حفاظت و معرفی آنها سرمایه گذاری کند، زیرا آنها را سند مهمی از دوران فراموش شده گذشته میدانیم که میتواند اهمیت فرهنگی و تاریخی سرزمینمان را به خود و به دیگران نشان دهد. آنجا هم که دولت و سازمان میراث فرهنگی کوتاهی میکند، نسبت به آن بسیارحساس هستیم و از راههای مختلف، به خصوص در رسانهها، تذکر میدهیم. البته وضعیتی که امروز در مورد حضور میراث فرهنگی در رسانههای فارسی زبان وجود دارد، حدود مثلا پانزده سال پیش وجود نداشت. اکنون نه تنها روزنامهها به طور هفتگی به میراث فرهنگی میپردازند و خبرنگاران ویژه این حوزه را در اختیار دارند، بلکه خبرگزاریهایی نیز به طور اختصاصی در کار تهیه خبر و گزارش در مورد میراث فرهنگی هستند.
اما با اینکه تکلیف ما در مقابل آثار باستانی و کاخها و مساجد و معابد باشکوه روشن است، بسیاری اوقات اگر با خودمان صادق باشیم توجه چندانی به حفظ میراث شهری، به خصوص میراث دوران جدید در شهرهای رو به رشدمان نداریم. مثلا شاید مشخص نباشد چرا باید به تخریب یک خانه پنجاه ساله در خیابان انقلاب تهران اعتراض کنیم؟
آنچه که امروز و در سطح جهانی محرک سازمانهایی مانند یونسکو در ثبت و حفاظت بناها و محوطههای فرهنگی است، مفهومی است به نام «ارزشهای منحصر به فرد جهانی». ریشه تحول این مفهوم البته به سدههای هجدهم و نوزدهم باز میگردد، اما به طور ساده یعنی آنکه ارزشهایی در یک اثر فرهنگی وجود دارد که از یک سو ویژه و منحصر به فرد است، و از سوی دیگر میتواند متعلق به همه انسانها باشد یا دستاورد جمعی آنها در نظر گرفته شود. این مفهوم تکلیف را برای کسانی که در کار ثبت آثار جهانی هستند شاید مشخص کرده باشد، اما حقیقتا وقتی ما در کوچه و خیابانهای شهر خودمان حرکت میکنیم و از دیدن تخریب یک قنادی که مادرمان آنجا سالهای سال پیش، قبل از رفتن به دانشکده بستنی میخورده احساس فقدان میکنیم، شاید دیگر با ارزشهای «منحصر به فرد جهانی» رو به رو نباشیم. اما برای آنکه همین آثار اطرافمان را حفظ کنیم باید بتوانیم آن احساس را به زبان و بیانی ترجمه کنیم که برای دیگران نیز قابل درک باشد. فرآیند ترجمه کردن آن احساس از سطح شخصی به سطح عمومی، اصلیترین مرحله در شناخت و سپس حفظ چیزهایی است که آنها را مهم قلمداد میکنیم. این همان مرحلهای است که آرام آرام شروع میکنیم تا ارزشهای محلی خود را بازشناسی کنیم.
دوستی دارم به نام اسکندر که آلبانیایی تبار و معاون یک موزه در شهر پریشتینا، در کوزوو است. او روزی برای توضیح دادن ارزشهای شخصی و محلی از یک خاطره خانوادگی کمک گرفت. پدرش در روز تولد او در قهوهخانهای سر خیابان با دوستانش قهوه مینوشیده است، در همین حال برایش خبر میآورند که همسرت وضع حمل کرد و تو صاحب پسری شدهای. یکی از دوستان پدر که خوشحالی و بیقراری او را میبیند دچار احساسات میشود و چون چیزی برای هدیه دادن دم دست نداشته ناگهان با شدت پیراهن خود را باز میکند و دکمه آن را از جا میکند. آن دکمه هدیه تولد این پسر بود و سالهای بعد نیز چنان آن دکمه ساده عزیر نگاه داشته میشد که آن را در قابی روی تاقچه اتاق جای داده بودند. مسلما اسکندر، معاون موزه و باستانشناس، فرق یک گردنبند طلای سه هزار ساله مربوط به تمدن ایلاریا (تمدنی کهن در شبه جزیره بالکان) با یک دکمه پلاستیکی پنجاه ساله را به خوبی میداند. اما آن چه دکمه را برای او مهم کرده است، نه مواد سازنده و فنون به کار رفته در آن، بلکه ارزشهای دیگر مرتبط با آن است.
اسکندر سعی میکند با این روایت، آن ارزشها را از حیطه شخصی و خانوادگی خارج کند و با من به اشتراک بگذارد. من نیز با روایت آن داستان، شما را در ارزشهای محلی یا خانوادگی او سهیم میکنم. بنابراین برای بازشناسی ارزشهای یک اثر فرهنگی تنها توجه کردن به ارزشهای مادی آن کافی نیست، بلکه این فرآيند در حقیقت باید شامل شناسایی ارزشهای ناملموس در هر اثر نیز باشد. اینجا شاید بتوانیم مفهومی را از والتر بنیامین، فیلسوف و منتقد فرهنگی آلمانی، قرض بگیریم و بگوییم این بازشناسی باید آن «هاله» مهم اثر فرهنگی را تشخیص دهد.
از شاهد خاموش تا شهروند فعال
این مرحله دقیقا جایی است که نقش شهروندان در شناسایی و انتقال ارزشهای مرتبط با فضای مشترک اطراف خود برجسته و مهم میشود. یعنی فرآیندی که از درون جامعه و از سطح شهروندی آغاز و سپس به مراکز تصمیمگیری در بالا منتقل میشود. این اتفاق به طور ویژه در مورد میراث شهری اهمیت دارد، جایی که در هیاهوی رشد شهرها و نیاز به توسعه، ارزشهای محلی با غفلت برنامهریزان و مدیران شهری روبرو میشود. این درست همان بزنگاهی است که شهروندان میتوانند این ارزشها را شناسایی و یادآوری کنند و در مستند کردن آن بکوشند.
راههای سادهای وجود دارند که هر شهروند یا گروهی از شهروندان علاقهمند با استفاده از آنها میتوانند قدمی هرچند کوچک برای شناخت و حفاظت از محیط اطراف خود بردارند. راههایی که بدون بهرهبردن از کمکهای دولتی یا پروژههای پرخرج هم میتوان تا حد امکان آنها را اجرا کرد. به عنوان مثال پروژهای با نام «مانیومنتا» که در یونان اجرا میشود بر اساس همین فکر یا ایده بنیادین استوار است. در این پروژه، گروههای داوطلب به جمعآوری مدارک و شواهد از میراث معماری شهری در محلههای مختلف آتن میپردازند، مدارکی که شامل تهیه عکس و یا حتا جمعآوری خاطرات ساکنان محل است. محوطههای باستانی آتن در دست باستانشناسان یونانی و بینالمللی است، اما میراث شهری و مدرن آتن که میتواند شامل سینماها و پارکهای محلی و خانههای شصت هفتاد ساله باشد، غالبا فراموش میشود. این پروژه یکی از راههای مشارکت شهروندی در شناخت و حفاظت از محیط پیرامون است.
در محلههای فراموش شدهای که میراث دهههای اخیر قربانی طرحهای توسعه میشود، کنار یکدیگر قرار گرفتن ساکنان محل و تشکیل یک حافظه جمعی یا به دست دادن یک روایت، اولین قدم برای شناختن آن ارزشهای مهم محلی، اما در خطر نابودی است.
در تهران هم چنین تجربههایی به تازگی تمرین شده است. نمونهاش تلاش سال گذشته گروهی از هنرمندان برای اجرای آثار هنری در خانهای به نام «خانه اردیبهشت» در شمیران بود که مجوز تخریب آن صادر شده بود. خانهای مربوط به دهه سی خورشیدی که شاهدی بود از یک دوره معماری و طراحی در تهران. این تلاشها گرچه از تخریب خانه جلوگیری نکرد، اما حداقل توانست مدارک و مستنداتی از این خانه محکوم به ویرانی تهیه کند، و از سوی دیگر نشان داد ارزشهای وابسته به این فضا چه هستند و چرا برای ساکنان محله و شهر میتوانند مهم باشند.
تداوم این حرکتها، برنامهریزان و مدیران شهری را ناچار خواهد کرد به ارزشهای کوچک محلی نیز احترام بگذارند و آن ها را در طرحهای کلان خود منظور کنند. اما قدم اول را خود شهروندان باید برای آگاه کردن یکدیگر در این راه بردارند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر