احسان قریشی، متولد مردادماه ۱۳۵۹در مشهد و بزرگ شده همین شهر است. سال ۱۳۷۷ در رشته فیزیک کاربردی دانشگاه آزاد تهران قبول شد. نزدیک دو سال در تهران بود که درسش را نیمه تمام رها کرد و به شیکاگو آمد. از همان روزهای اول، آهنگ سازی و تئوری موسیقی را به صورت خصوصی یادگرفت. او که مدتی ست با نوازندگان امریکایی گروهی به نام «بدمشهدی» در شیکاگو تشکیل داده، اکنون در یکی از روستاهای رومانی ساکن است و با کولیهای این روستا در حوزه موسیقی همکاری میکند. با این جوان هنرمند ماجراجو درباره تجربه تازه و زندگی حرفه ای گفت و گو کرده ام.
رومانی چه خبر؟ چی شد که زندگی موسیقایی تو به روستاهایرومانی کشیده شد؟
برنامه رومانی برمی گردد به هفت هشت سال قبل و اولین تجربه من با بچههای گروه بادی برنجی با عنوان «بلک برکانبو»، با آنها که همکاری کردم به شدت به موزیک اروپای شرقی گوش کردم و به آن انرژی و آزادی موسیقی علاقمند شدم. به نظرم موسیقی کولیها از اینکه هر قطعه را از جایی قرض بگیرد٬ ابایی ندارد. در آن زمان یک گروه خاصی بود به نام Taraf De Haidouksکه عاشق آهنگهایشان شدم، یک گروه کولی ساکن روستایی در رومانی به نام «کلیژان» نزدیک بخارست. هفت سال به موزیک آنها گوش کردم. لیدر این گروه پیرمردی بود به اسم «نیکولای نیاکشو» که حدود سالهای ۲۰۰۰ یا ۲۰۰۱ فوت کرد. سپتامبر سال گذشته وقتی برای دیدن یکی از دوستانم به یونان رفتم با خودم گفتم یونان فاصله زیادی با رومانی ندارد، خیلی دوست داشتم آن روستا را از نزدیک ببینم. بالاخره با اتوبوس از یونان به بلغارستان و از آنجا به بخارست رسیدم. کسی را در بدو ورود نمیشناختم وقتی سراغ روستا را از دیگران گرفتم گفتند ما خودمان هم به آنجا نمیرویم، جای امنی نیست، جای کولی هاست، اما ده روز آنجا ماندم. یادم هست از طریق اینترنت، چمدانهایم را هماهنگ کردم به خانه یک رومانیایی ببرم. او که انگلیسی بلد بود به من گفت اتفاقا سه روز دیگر همان گروه کولی در یک فستیوال اجرا دارند. سه روز بعد در یکی از محلات بخارست آن گروه را برای اولین بار از نزدیک دیدم که برایم تجربه فراموش نشدنی بود.
بعدها به آن روستا بیشتر رفت و آمد کردی؟
بله، هدف ابتدایی من از رفتن به این روستا این بود که اکاردئون را با سبک خودشان یاد بگیرم. اما اتفاقی برای من رخ داد که مسیر زندگیم در رومانی را تغییر داد. در روز دوم آن فستیوال، فردی از همان روستا روی استیج آمد با او صحبت کردم و گفتم میخواهم اکاردئون سبک کول یاد بگیرم. او «تاگوی»، پسر ۶۴ ساله همان پیرمرد بود که به کارهایش گوش میکردم و بعداً فوت شد. به تاگوی گفتم زمستان برمی گردم. زمستان سال قبل برگشتم و با هم نوازندگی کار کردیم. دو روزه آلبومی از ترانههای محلی در خانه تاگوی در روستا ضبط کردیم. همان زمان با استفان، پسر ۲۳ سالهاش که نوازنده متبحر آکاردئون است، ترانه جدید «بدمشهدی» به اسم «خانه بیخاک» را در بخارست ضبط کردیم. حالا هم قرار است با استفان در اجراهای زنده گروه «بد مشهدی» با هم کار کنیم.
الان برای همین دوباره به رومانی برگشتی؟
الان برای دو کار به رومانی برگشتم ، یک البوم در بخارست منتشر کنم که زمستان قبل ضبط شد. همچنین قصد دارم کنسرتهای گروه «بد مشهدی» را در اروپا ادامه بدهم چون این موسیقی در امریکا مخاطب چندانی ندارد. همچنین قصد دارم در آلبوم دوم از حضور بچههای دوازده ساله تا ۲۱ ساله روستا استفاده کنم که همگی از بچگی ساز میزنند ولی به خاطر دشواریهای درآمد در دنیای پر رقابت موسیقی بیشترشان عاقبت به کارگری رو میآورند. قصد دارم کمکی کنم برای نسل بعدی نوازندگان این روستا که البته به اینکه برای اعضای کنونی این گروه کنسرتهایی در لهستان، بخارست، آلمان و سایر کشورهای اروپایی برگزار کنم بستگی دارد. البته چند ماه دیگر به شیکاگو برمی گردم و اگر کنسرتی بود حتما با اعضای گروه «بدمشهدی» کار خواهم کرد اما اگر این پروژه در اروپا پا گرفت از آنها برای تور کنسرت دعوت خواهم کرد.
با توجه به اینکه زبان رومانیایی بلد نیستی چطور با آنها ارتباط میگیری؟
به سختی، البته عروس تاگوی مدتی در آلمان کار کرده و تا حدی انگلیسی بلد است، من از طریق او با دیگران محاوره میکنم، گوگل ترنسلیت هم هست.
وقتی برای اولین بار به رومانی رسیدی به تو گفته بودند این روستا امنیت ندارد الان که آنجا هستی احساس امنیت میکنی؟
در شیکاگو کمتر احساس امنیت میکنم تا این روستا، در شیکاگو آدمها عصبی ترند اما در این روستا با وجود اینکه مردم فقیرند و کودکان کار زیاد، اما خونگرمی آنها برای من احساس امنیت ایجاد میکند هرچند کولیها در رومانی زندگی سختی دارند و تبعیض نژادی بر علیه آنها در یونان و مجارستان بالاتر است.
چند بار به گروه «بد مشهدی» اشاره کردی، کی تشکیل شد اینگروه؟
از هفت هشت سال پیش به صورت حرفهای در استیجهای مختلف با کسب قسمتی از درآمد نوازندگی زندگی کردم. اما بعد از این همه سال که روی استیج بودم، هیجان نوازندگی زنده تبدیل شد به این ایده که الان از موسیقی چه میخواهم. بعد از مدتی ایده تشکیل گروه «بد مشهدی» در ذهنم ایجاد شد. من بچه مشهدم از زمانی که به تهران آمدم یک سری از دوستان تهران و ایرانیهای شیکاگو که با آنها همکار بودم به من میگفتند «اسی بد مشهدی» «بد مشهدی» فحش جدی و یک اصطلاح منفی نیست ولی دوست داشتم انتخابش کنم چون میخواستم آهنگهایی را کار کنم که به مفهوم کارهایم بیشتر نزدیک باشد. تا اینکه سه سال و نیم قبل به یک نوازنده ویالون سل رومانی الاصل مهاجر امریکا گفتم میخواهم آهنگهای خودم را بنویسم به سبک موزیک بالکان و با زبان خودم. با هم در خونه او که در شمال غرب شیکاگو بود تمرین کردیم و ساز زدیم. آن زمان کارهایی را که مینوشتم اجرا میکردم کم کم ادامه پیدا کرد تا حدود ۹ ماه، یک نوازنده درامرز وساز کوبهای از تجربههای قبلی قبول کرد به گروه ملحق شود بعد یک نوازنده بیس که در گروههای قبلی با او آشنا بودم، همچنین یک نوازنده ماهر گیتار که به موسیقی جاز تا موزیک ایرانی مسلط است به گروه وارد شد و به این ترتیب، «بد مشهدی» شکل گرفت. ترانههای آهنگهای اورجینال و ملودیها را خودم مینویسم نتها را برای بیس و گیتار مینویسم، بعد از تمرین کار توسط بچهها تکمیل میشود.
موسیقی تو از جاز تاثیر گرفته یا از راک؟
هیچ کدام، من موزیک خودم را راک نمیدانم، اصلاً موزیک راک کار نکردم، در امریکا هم در گروه راک نبودم البته در گروه جاز بودم.
بیشتر کارهایی که اجرا کردی به زبان فارسی هستند یا انگلیسی؟
تا الان که همه به زبان فارسی بوده اما اولین آهنگ گروه ما به نام «سفرنامه دیوانگی» به هر دو زبان نوشته شده.
جالب اینجاست که مخاطب امریکایی استقبال میکند با اینکه از مفهوم کلمات چیزی متوجه نمیشود. کنسرتهایی که داشتم هر چند کوچک، مورد استقبال مخاطبان امریکایی قرار گرفت. سه ماه قبل در طبقه پایین سالنی در شیکاگو کنسرت داشتیم در طبقه بالا یک گروه هارد متال بودند. بعد از کنسرت چند نفر از طرفداران امریکایی گروه بالایی آمدند و گفتند چقدر موزیکت را دوست داشتیم، برای آنها جدید بود. به نظرم همان طور که من از موزیک کولی خوشم میآید و تا حد بسیار زیادی واژههایشان را نمیفهمم همین تجربه را مخاطب امریکایی نسبت به کارهای من دارد. مخاطبان، برخی مواقع با من تماس میگیرند و میگویند ترجمه کارهایت را برای ما بفرست و این کار را کردم ولی واکنش اصلی نسبت به موزیک و ملودیها بود.
معمولا هر خوانندهای در زندگی هنری خودش از یک هنرمند الهام گرفته، تو از چه کسی الهام گرفتی؟
اگر بخواهم اسم ببرم از فرهاد مهراد خدابیامرز که ترانهها و آهنگهای او برایم بسیار مهم هستند. حتی یکی از آهنگهایش، «گنجشگگ اشی مشی» را مدت کوتاهی در یک رستوران امریکایی اجرا کردم. با «بد مشهدی» هم دو بار اجرا کردیم. من عاشق نوازندگی و تبحر فرهاد در خواندن و برخی از آهنگهایی هستم که نوشته بود. البته برای یاد گرفتن آن آهنگ انقدر تمرین کردم که لذت و لطفش برایم کمی کمرنگ شد، آهنگی که خیلی دوست داشته باشی وقتی پشت سر هم گوش کنی لطفش از بین میرود.
تا به حال به برگزاری کنسرت در ایران فکر کردی؟
بله اتفاقاً برای یک سری از اعضای صفحهام در اینستاگرام نوشتهام که دوست دارم بچههای گروه «بخت دل و دل و» را یک روز به جشنواره موسیقی فجر ببرم و هنوز هم در فکرش هستم البته بعید میدانم بتوانم «بد مشهدی» را در ایران اجرا کنم با اینکه کارهایم سیاسی نیستند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
نه آقا نمیشه !